
معرفی کتاب: حافظ به کوشش مجید حمیدا؛ با تطبیق و مقایسهی معتبرترین منابع و مراجع موجود
حافظ به کوشش مجید حمیدا، کتابی که نشر کلک آزادگان آن را به چاپ رسانده است، سعی دارد تا با تطبیق و مقایسهی معتبرترین منابع و مراجع موجود، خوانشی اصیل از شعر حافظ ارائه دهد. در اوایل سدهی هشتم هجری قمری در شهر شیراز، مردی میزید که آتشی در سینه دارد، همان سرچشمهی مصفای صدها نغمهی آتشینی که بیاختیار بر زبان او جاری میشود. او در انواع قالبهای شعری میسراید و صنایع ادبی بیبدیلی را ساحرانه به کار میگیرد و شکر سخنش را دستبهدست و شهربهشهر میبرند. این بزرگاندیش که به یمن از بر بودن قرآن در چهارده روایت به حافظ قرآن شهره است، به تمسک همین هنر تخلص حافظ را برمیگزیند:
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
با آنکه او متبحرانه اشعار گوناگون را میسراید، اما غزلهای رندانهاش همچون آب حیات، اکسیر جاودانگی نامش میشوند و مردمان با نگاشتن آنها در نهانخانهی دل خود، این غزلیات را نیز همپای مضامین سرشار آن بر جریدهی عالم دوام میبخشند.
ثبت است بر جریدهی عالم دوامِ ما
شمسالدین محمد شیرازی در خانوادهای چشم بر جهان گشود که به ظن قوی از ساکنان شیراز بودند، مادرش را از اهالی کازرون شمرده و پدرش را بهاءالدین آوردهاند؛ اما تاریخنگاران دربارهی همین پیشینهی اندک نیز بر سر یک قول نیستند. بااینحال چنانکه از دهان تنگ راوی تاریخ برمیآید، او تقریباً عمر پربهای خود را در شیراز زیسته و آن را یکسره در راه کسب علم و ادب پارسی و عربی و تصحیح دیوان شاعران پیش از خود گذرانده است.
خواجه حافظ شیرازی در روزگار امارت امیران اینجو و آل مظفر میزیست و چه روزگار غداری که یورشهای انسانستیز مغولان، همه رنگ سرخ آتش و خون بر آن افشانده است. غم زمانهای که هیچش کرانی نیست، خون به مینای فرزانگان و هنرآفرینان میریزد و خاک دیار مهرپرورشان را به زهد دروغین و دلالگان دین و آیین میآمیزد.
در چنین ایام فتنهانگیزی است که دل زلال شاعر، طریقهی رندی و عشق پیشه میکند تا شاید به طریقی سلسلهی جور و جهل را بدراند و با سرود خود، زهره را برقصاند. بر صحنهی حزنآلود این نمایش زندگی است که حافظ به روایت محمد گلاندام، اشعار ناب خود را فقط در محفل نهانی یاران اندکش میخواند و از نگاشتن آنها پروا میکند.
اینگونه است که ستمکاری زورمداران را نمیتوان فقط به خانمانبراندازیها، تاراجها و خونریزیهای آنان سنجید که گناه کبیرهی این قوم جابر در فرهنگسازی، اندیشهستیزی و دهان هنردوزیهای آنان بوده است.
اکنون که از پسِ سالها، به دور از اوهام و دغدغهها، گرد آرامگاه حافظ در باغ پرآوازهی حافظیهی شیراز میگردیم، حیرت میکنیم که این آثار آبادانی و آراستگی مزار حافظ به دست ابوالقاسم بابر، از نوادگان شاهرخ بن تیمور، بنا شده است که خود آینهی گویای سر تعظیم فرود آوردن جباران بر بارگه هنر است. البته دست دادگستر وکیلالرعایا -کریم خان زند- نیز بعدها به مرمت این خاک پاک پرداخت و به فرمان او بود که بر سنگ مزارش نوشتند:
مژدهی وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم

اینک که هر ایرانی دستکم بیتی از خواجه را بر ورق خاطر دارد و دیوانش همنشین کتاب آسمانی، مکانی مقدس را در خانههای ما داراست و در تیرگی طولانی شبهای یلدا دست نیاز به اعجاز کلامش دراز میکنیم و با نام روشن او سپیدی سحر را میطلبیم و در پریشانی و گمگشتگی و در سرخوشی و دگرگونی بهار طبیعت، نیت او را بر زبان میآوریم و از بحر عشق او تفأل میجوییم، نیک میدانیم که بسیاری از مردمان گیتی، سرزمین ما را به یمن نام رفیع حافظ میشناسند و پژوهندگان خردمند بیشماری در سراسر جهان، پیوسته در پی ستردن زنگار زمان از رخسار زندگی و آثار این رند عاشق بوده و هستند.
اما هم اوست که از کنج خرابات عشق، رندانه بر ما لبخندی میزند؛ چرا که هنوز نمیدانیم چندگونگی ابیات، برهمریختن توالی آنها، اشعار بیشمار منسوب به او، نسخهبدلهای گوناگون و اغتشاش و پریشانی دیوانش را سبب چیست. آیا او در همان محافل انس که محمد گلاندام از آنها یاد کرده، رندانه هربار بیتی را به شکل و جلوهای نو بر یاران عرضه میکرده و به این ترتیب طبع ظریفش را میآزموده؟ آیا تفکر او از جوانی تا کهنسالی سیر پر تلاطمی را طی کرده تا به کمال عشق که مطلوبش بوده نائل شود؟ آیا مریدان دلسوخته، از شوق هنرش آنچنان هنرمندانه دست به تقلید بردهاند که سرند اشعار آنان از سرودههای استاد محال مینماید؟ آیا کاتبان، سلیقه و ذوق خود را در نگارش اعمال کردهاند و از روی سهو، اشعار را دستکاری و نسخهبدلها را موجب شدهاند؟ و این پیر پشمینهپوش با همان رندی، ما را به خطای خود آگاه نموده و پاسخ تمامی این پرسشها را اینگونه در گوشمان نجوا میکند:
حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد
مجید حمیدا میگوید: «در این پیشکش تمامی هم خود را بر آن نهادیم که منظری چشمنواز و زیبا، در خور دیوان شمسالدین محمد حافظ شیرازی، با متنی تا اوج امکان صحیح با ترتیب فرهنگنامهای و دستهبندی اشعار، توالی منطقی ابیات، گزینش بهجای واژگان، نشانهگذاری دقیق، متمایز کردن غزلهای مشکوک، ترجمهی اشعار و عبارات عربی و حذف اشعار شعرای دیگر در تطابق با نسخ گوناگون و آثار گرانقدر حافظپژوهان سترگ این دیار فراهم آوریم تا پاسخگوی ذوق همنفسان دیرآشنای غزلیات غوغاگر حافظ باشد.»
غزل شماره ۵ حافظ:
اگر آن ترکِ شیرازی به دست آرد دل ما را
به خالِ هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقی میِ باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آبِ رکنباد و گلگشتِ مصلا را
فغان کاین لولیانِ شوخِ شیرینکارِ شهر آشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوانِ یغما را
زِ عشقِ ناتمامِ ما جمالِ یار مستغنیست
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت رویِ زیبا را
من از آن حسنِ روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پردهی عصمت برون آرد زلیخا را
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوانانِ سعادتمند پندِ پیرِ دانا را
حدیث از مطرب و مِی گو و رازِ دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
بدم گفتی و خرسندم عفاکالله نکو گفتی
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را
غزل گفتی و دُر سُفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظمِ تو افشانَد فلک عقد ثریا را