جستجوی کتاب

عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.

ورود به فروشگاه

سفرنامه‌ی ارمنستان - سفر با منصور ضابطیان

سفرنامه‌ی ارمنستان - سفر با منصور ضابطیان

رفتن به کشورهایی چون ارمنستان از یک نظر برای ما ایرانی‌ها لذت‌بخش است. در ارمنستان نیازی نیست تا مثل زمانی که در اروپا یا امریکا هستید، مرتب نگران هزینه‌ها باشید. هزینه‌های سفر به جایی چون ارمنستان اگر از هزینه‌ی یک سفر داخلی در ایران کمتر نباشد، دست‌کم بیشتر نیست. سفر به ارمنستان تجربه‌ای ناب و دلپذیر بود. حضور در سرزمینی به‌شدت فقیر که آدم‌هایش خوشحال به نظر می‌رسند. ساختمان‌های محقر اما درعین‌حال باشکوه؛ خانه‌هایی که هرچه نداشته باشند، دوچیز دارند: انجیل و پیانو.

مدت زمان پرواز یک ساعت و ده دقیقه است. این اولین‌بار است که از فرودگاه امام خمینی سفر می‌کنم. فرودگاه جدید تنها عیبش فاصله‌ی طولانی‌اش با تهران است، وگرنه جایی است که حسابی می‌تواند آبروداری کند. شیک است و مرتب، مأمورانش خوش‌اخلاق‌تر از مأموران فرودگاه مهرآبادند و سرویس‌دهی‌اش به استاندارد فرودگاه‌های بین‌المللی نزدیک‌تر است.

به فاصله‌ی ۷۰ دقیقه پرواز، ناگهان همه‌چیز عوض می‌شود. انگار در جهان دیگری فرود آمده‌ایم. مأموران فرودگاه و بخش صدور ویزا کمی گیج به نظر می‌رسند. هیچ‌کدام انگلیسی نمی‌دانند و اسامی ایرانیانِ غیرارمنی را با چنان تعجبی نگاه می‌کنند که معلوم است در خواندن آن با مشکلات اساسی مواجه‌اند (حق هم دارند، نام خانمی که توی صف ویزا جلوی من ایستاده بود، پروین‌دخت یغماصفت ترشریزی بود.)

اما به‌هر‌حال این نکته چیزی از بی‌دقتی مأموران کم نمی‌کند. اغلب اسم‌ها را اشتباه تایپ می‌کردند و حتی درباره‌ی من که مأمور مربوطه بعد از صدور ویزا روی برچسب مخصوص، اصلاً فراموش کرده بود برگه را در پاسپورتم بچسباند و اگر بنا به عادت همیشه صفحات پاسپورت را چک نمی‌کردم، معلوم نبود وقت برگشت چه بلایی سرم می‌آمد! فرودگاه ایروان (پایتخت ارمنستان) چیزی در حد فرودگاه یکی از شهرستان‌های ایران است. انتظار بیشتر از این هم نیست. یک مملکت تازه تأسیس که همیشه تحت سلطه‌ی حکومت مرکزی اتحاد جماهیر شوروی بوده، همین را هم به‌زور دارد.

توی فرودگاه سعید و آنا منتظرمان هستند. سعید برایمان آپارتمانی در ایروان گرفته و قرار است از فرودگاه ما را به خانه برساند. آنا هم یک دختر ریزنقش ارمنی است که آن‌طور که سعید می‌گوید منشی اوست. به آنا می‌گویم: «بارِف.» و او می‌گوید: «سلام، حال شما خوب است؟» لهجه‌ی بامزه‌ای دارد. اول فکر می‌کنم به واسطه‌ی شغلش چند کلمه‌ای سلام و احوالپرسی بلد است، اما بعد که شروع می‌کند می‌بینم کلمه‌ای نیست که بلد نباشد و پشت سر هم مَثل‌های فارسی ردیف می‌کند. قبل از اینکه هر اطلاعات دیگری را درباره‌ی ارمنستان بپرسم، به آنا می‌گویم: »تو فارسی را کجا یاد گرفته‌ای؟ خیلی خوب حرف می‌زنی.» و آنا توضیح می‌دهد که در دوره‌ی لیسانس، زبان و ادبیات فارسی خوانده و فوق لیسانسش را در رشته‌ی تاریخ ایران از دانشگاه ایروان گرفته است و حالا دارد دکترای همین رشته را می‌گیرد. آنا به زور بیست‌وهفت و هشت سال داشت و برایم عجیب بود که این همه درس را کی و کجا خوانده.

شب قبل توی اینترنت درجه‌ی حرارت ایروان را نگاه کرده بودم؛ حدود ۳۵ درجه. پس تقریباً هوا مثل تهران بود؛ اما ظاهراً یادم رفته بود میزان رطوبت هوا را هم در نظر بگیرم. هوای شرجی تحمل گرما را سخت‌تر می‌کرد، اما شب‌هنگام هوا چنان خنک و لطیف می‌شد که آدم را یاد کوچه‌باغ‌های تبریز می‌انداخت.

زندگی در ارمنستان یک زندگی کارگری است. صرف‌نظر از اندک آدم پولدارها (که در هر جای دنیا حضور دارند)، درصد عمده‌ی مردم در فقر به سر می‌برند. این حرف را نه براساس آمار که براساس مشاهداتم در کوچه و خیابان‌های ایروان می‌زنم. مردم به‌شدت کار می‌کنند، در گرما عرق می‌ریزند و به نظر می‌رسد چرخ زندگی را در سربالایی هل می‌دهند، اما...

...اما سرخوش‌اند، خوشحال‌اند، لبخند می‌زنند، خوش‌اخلاق‌اند، عصرها لباس‌ها را عوض می‌کنند و می‌آیند توی پارک می‌نشینند. توی کافه  قهوه می‌خورند و آخرشب کنار حوض میدان رپابلیکا به اب چشم می‌دوزند و به زبان مادری سخن می‌گویند. دوباره می‌نویسم، آن‌ها سرخوش‌اند و مگر گوهر خوشبختی چیزی غیر از سرخوشی است؟

آن‌ها در عین فقر، شکوه زندگی را حفظ کرده‌اند. خانه‌ای که من و همراهانم در آن اقامت کرده‌ایم، یک خانه‌ی دوبلکس قدیمی و محقر در منطقه‌ای نه چندان مرفه اما در عین حال باشکوه است. روی دیوارهایش تابلوهای نقاشی نصب شده و یک پیانوی کوک کنار سالن اصلی‌اش منتظر ماست. موسیقی جزئی جدانشدنی از زندگی ارامنه است. در کوچه‌ها صدای آواز می‌آید و به جرئت می‌توان گفت تعداد فروشگاه‌ها و دکه‌های فروش نوار، سی‌دی و دی‌وی‌دیِ موسیقی اگر از رستوران‌ها بیشتر نباشد، کمتر نیست.

ارمنستان هیچ چیز درست و حسابی برای خرید ندارد. یعنی درواقع هیچ تولیدی ندارد. محصولات یا ایرانی‌اند یا روسی یا چینی. تکلیف اجناس روسی که مشخص است و خرید جنس ایرانی از یک کشور دیگر خنده‌دار است. می‌ماند اجناس بنجل چینی که معمولاً از طریق ایران وارد می‌شود و قیمتی به مراتب گران‌تر از اینجا دارد. پس اگر قرار شد روزی به دارمنستان بروید، از همین‌جا تکلیفتان را مشخص کنید. هیچ چیزی که بشود به عنوان سوغاتی از آن یاد کرد وجود ندارد.

اما غذاها بسیار لذیذند، از غذاهای گیاهی تا غذاهای دریایی. اگر به سوان (دریاچه‌ای در ۷۰ کیلومتری ایروان) رفتید، یادتان باشد از ماهی ساگا غافل نشوید. این ماهی را همراه سیب‌زمینی تنوری می‌خورند که لذت خوردنش را چند برابر می‌کند. درعین‌حال غذای ملیت‌های دیگر را هم می‌توان در ایروان به‌راحتی پیدا کرد. رستوران‌های هندی و چینی، چلوکبابی ایرانی و پیتزافروشی‌های ایتالیایی. اگر حوصله‌تان سررفته، بگذارید شما را به تماشای صحنه‌ای در یک رستوران ایتالیایی دعوت کنم. ما دور یک میز سه‌نفره مشغول خوردن شام بودیم و اتفاقاً در میز مجاور ما یک هیئت ایرانی نشسته بودند؛ هیئتی هجده نفره که نیمی از آن را خانم‌ها و نیم دیگر را آقایان تشکیل می‌دادند. از ظاهرشان معلوم بود که از سوی یک ارگان رسمی فرستاده شده‌اند. هیئت محترم کل رستوران را روی سرش گذاشته بود. یک نفر از گوشه‌ی شمال غربِ میز با نفر مقابلش در ضلع جنوب‌شرق بلند بلند حرف می‌زد. همزمان یک نفر جوک تعریف می‌کرد و بغل‌دستی‌اش با صدای بلند می‌خندید و... خلاصه چنان هیاهویی راه افتاد بود که هرکس وارد رستوران می‌شد ، بلافاصله خانم‌ها و آقایان را نگاه می‌کرد و حتماً این پرسش در ذهنش شکل می‌گرفت که این‌ها که هستند و از کجا آمده‌اند. دستوات لحظه به لحظه‌ی هیئت بماند که گارسن‌ها را واقعاً کلافه کرده بود؛ اما بخش غم‌انگیز ماجرا وقتی بود که قرار شد صورت‌حساب را بیاورند و افراد دُنگشان را بدهند. صورت‌حساب به زبان ارمنی بود و حالا آن‌ها نمی‌دانستند چه کسی چه غذایی سفارش داده و چقدر باید پول بدهد. مراسم پول جمع‌کردن دوستان و چانه‌زنی سر اینکه چه کسی چه چیزی خورده و رجوع دوباره به منوی اصلی حدود نیم ساعت طول کشید و در این فاصله ما سه نفر عرق شرم می‌ریختیم. تازه پس از آنکه بالاخره حساب‌ها صاف شد، چند نفر از اعضای هیئت سعی کردند به گارسن‌ها بفهمانند نیاز به چند عدد جعبه پیتزا دارند تا اضافه پیتزا را با با خودشان ببرند. گارسن‌ها رسماً خل شده بودند.

آرمن جزء معدود جوان‌هایی بود که می‌توانست انگلیسی صحبت کند. او صاحب یک کافی‌نت بود که در عین حال دی‌وی‌دی‌های روز را هم کرایه می‌داد. کلوبش تقریباً نزدیک خانه‌ی ما بود و هروقت آدرس جایی را می‌خواستیم، بلافاصله سروکله‌مان پیش آرمن پیدا می‌شد. اسم آرمن متداول‌ترین نام در ارمنستان است. آرمن می‌گفت این نشانه‌ی عشق ارامنه به سرزمین مادری‌شان است. چنانکه آرارات را هم می‌پرستند؛ کوهی نمادین که اتفاقاً در ارمنستان نیست، بلکه در خاک ترکیه قرار دارد. آرمن زبان انگلیسی را در دانشگاه یاد گرفته بود. او تا چند وقت دیگر دکترایش را در رشته‌ی اقتصاد می‌گرفت، اما جالب است که ترجیح می‌دهد همچنان در کلوب خودش کار کند. «اینجا راحت‌ترم. خودم رئیس خودم هستم. تازه چون مغازه‌ام نزدیک دانشگاه است، مشتری دانشجو زیاد دارم. تازه برای یک دکترای اقتصاد کار چندانی در اینجا وجود ندارد.»

آرمن خیلی جاها را به ما نشان داد. از جمله موزه‌ی پاراجانف در سوی دیگر ایروان. سرگئی پاراجانف مشهورترین فیلم‌ساز و هنرمند ارمنی است که در دهه‌ی هشتاد مرده است. هیچ‌وقت فیلم‌های او را دوست نداشتم، هر چند از دید بسیاری از منتقدان فیلم‌ساز خوبی است؛ اما خانه‌ی او که حالا موزه شده و نقاشی‌ها، کولاژها و همه‌ی خلاقیت‌هایش، تلقی‌ام را نسبت به فضای ذهنی او تغییر داد. او یک آرتیست واقعی بود که به هر چیز معمولی رنگی از هنر می‌زد و آن را غیرمعمولی می‌کرد.

تلاش ارمنی‌ها در نگهداری از خانه و وسایل پاراجانف شگفت‌انگیز است و من از آن روز مرتب فکر می‌کنم ما چندتا از این پاراجانف‌ها را نقد توی آستینمان داریم و قدرشان را نمی‌دانیم. کسانی که دست‌کم ارزشی در حد یک موزه یا خیابان یا تندیس دارند و ما... ولش کنید، بگذارید غر نزنم.

روز آخر سفر یکی از بچه‌ها سؤال عجیبی پرسید: «راستی رئیس‌جمهور ارمنستان کیه؟» یادم می‌آید در این هشت روزی که در پایتخت جمهوری ارمنستان از صبح تا شب به اینجا و آنجا سرک کشیدم، تصویری از رئیس‌جمهور ارمنستان روی دیوارها ندیدم. مجسمه‌ها هم یا قهرمانانی چون وارطان و آدمیرال استپان هستند یا هنرمندانی چون تومانیان و پاراجانف.

یک توصیه: اگر قصد جهانگردی دارید و در یک برنامه‌ریزی درازمدت می‌خواهید همه‌ی دنیا را ببینید، توصیه می‌کنم حتماً سری به ارمنستان بزنید و لذت ببرید، اما اگر با یک بودجه و زمان محدود، فقط یک‌بار قصد سرزدن به خارج از ایران را دارید، بهتر است سرزمین‌های دیگری را انتخاب کنید.

در حال بارگزاری دیدگاه ها...
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.