عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
بیوگرافی: آلن گینزبرگ
آلن گینزبرگ شاعر و نویسندهی برجستهی امریکایی، متولد سوم ژوئن ۱۹۲۶ در نیوآرک نیوجرسی است. او یکی از چهرههای برجستهی نسل بیت در دههی ۱۹۵۰ و یکی از تأثیرگذارترین نویسندگان امریکایی زمان خود بودکه همراه جک کراوک، ویلیام اس. باروز و جان کللن هولمز هستهی اولیهی نسل بیت را تشکیل داده بودند و بعد از مدتی، نیل کسدی و گریگوری کورسو نیز به آنها ملحق شدند.
گینزبرگ در خانوادهای یهودی متولد شد. پدرش لوئی گینزبرگ شاعر و معلم مدرسه بود. مادرش نائومی لیورگانت گینزبرگ از بیماری روحی پارانویا رنج میبرد. مادرش در حزب کمونیست فعالیت داشت و هرازگاهی آلن و تنها برادرش یوجین را با خود به جلسههای حزب میبرد. آلن و نائومی ارتباطی عمیق با یکدیگر داشتند از پادشاهان و کارگرها برای فرزندانش و شعرخوانیهای پدرش از الیوت و امیلی دیکنسون، درد و رنج سالهای درمان نائومی را به بخش جداییناپذیری از دنیای پارانویایی کمونیستهای آوارهی امریکا در نوشتههای آلن تبدیل کرد. نائومی مدتها در آسایشگاه گریستون بستری شده بود و مرگش در سال ۱۹۵۶، در بیمارستان ایالتی پیلگریم، رقم میخورد. او شعر بلند کدیش را در شرح دنیای فروریخته و روبهنابودیاش و جوانیهای کابوسوار آلن میسراید.
آلن در نوجوانی شروع به نوشتن کرد. او ابتدا کارش را با نوشتن برای نیویورک تایمز آغاز کرد و دربارهی موضوعات سیاسی و حقوق کارگران مینوشت. در دوران دبیرستان بهخاطر تشویق معلمش خواندن آثار والت ویتمن را آغاز کرد. گینزبرگ پس از تحصیل در دانشگاه ایالتی مونت کلیر با یک بورس تحصیلی از انجمن مردان جوان عبری در سال ۱۹۴۹ به دانشگاه کلمبیا رفت.
گینزبورگ در نیویورک به همراه لوسین کار با نویسندگانی آشنا شد که بعدها نسل بیت را تشکیل دادند. گینزبرگ را همچنین لوسین کار به نیل کسدی معرف کرد، شخصیتی که تأثیر بسیاری در او داشت. گینزبرگ در همان سال به جرم نگهداری اموال دزدی هربرت هانکه دستگیر میشود که با پادرمیانی تعدادی از استادهای دانشگاه او را به جای زندان بهمدت هشت ماه در بخش مراقبت ویژه در آسایشگاه روانی کلمبیا بستری میکنند. ماحصل این هشت ماه، تجربهای کامل از بازی بین جنون و واقعیت و آشنایی او با نویسندهای به نام کارل سالومون بود که الهامبخش قسمت سوم شعر زوزه میشود. با پایان کالج، بساط شعرخوانی بیتها به کافههای ارزان قیمت حومهی نیویورک و گرینویچویلیج کشیده میشود؛ جایی که پذیرای نسل جدیدی از اکسپرسیونیستهای تازهنفس -مثل جکسون پولاک و فرانس کلاین- و آهنگسازان تجربهگرا -مانند جان کیج- و شاعران آوانگارد -چون فرانک اوهارا و جان اشبری- نیز بود.
گینزبرگ در سال ۱۹۵۶، پیتر اورلوفسکی را در سانفرانسیسکو ملاقات کرد و تا آخر عمر در کنار او ماند. از آنجا بود که وی به بودیسم تبتی علاقهمند شد. گینزبرگ در سانفرانسیسکو با شاعران رنسانس سانفرانسیسکو ملاقات کرد که بعدها به نسل بیت پیوستند.
گینزبرگ در سال ۱۹۹۳، برای کتاب «سقوط امریکا» جایزهی کتاب ملی امریکا را برد و از وزیر فرهنگ فرانسه نیز مدال شوالیه هنر و ادبیات را گرفت. او در پنجم آوریل ۱۹۹۷، در هفتاد سالگی بر اثر ابتلا به سرطان کبد درگذشت.
گینزبرگ شاعر و فعال سیاسی بود و در دههی ۱۹۶۰، در اعتراضهای مدنی و مخالفت علیه جنگ ویتنام نقش بسیار فعالی داشت.
گینزبرگ بیشترین شهرتش را بهخاطر کتاب شعر زوزه دارد که در آن او نیروهای مخرب سرمایهداری و محافظهکاری را نقد کرده بود و این کتاب را در سال ۱۹۵۶، پلیس سانفرانسیسکو و گمرک امریکا توقیف کرد.
او هنگام تحصیل در دانشگاه با جک کرواک نویسنده رمان معروف «در جاده» و ویلیام باروز نویسندهی «ناهار لخت» آشنا شد و این سه تبدیل به چهرههای برجستهی نسل بیت شدند و به همراهی گریگوری کورسو، گری اسنایدر و لارنس فرلینگتی عامهگراترین شعرهای مدرن در آن زمان را سرودند. این اشعار به جنبش بیت تعلق داشت. واژهی «بیت» از ازپاافتادگی، سرخوشی و بدیههسرایی جاز حکایت دارد که الهامبخش بسیاری از نویسندگان بود و اولینبار جک کرواک آن را به کار برد.
گینزبرگ به جای توجه به سبک آن دوره -یعنی دورهی زمانی بعد از جنگ که مطابق با عرف فرمالیسم و با تعقید روشنفکرانه همراه بود- بازگشت به بیواسطگی، عدالتطلبی و سیروسلوکهای شهودی ویلیام بلیک و والت ویتمن را مطرح کرد. بعد از آن بود که ویلیام کارلوس ویلیامز در اصطلاحات امریکایی معاصر نوشت که گینزبرگ صدای متفاوت خود را یافته است.
گینزبرگ همچنین دنبالهرو این گفتهی جک کرواک بود که عنوان میکرد نوشتار بهمثابهی یک بیان بداهه فقط با اصلاح و تجدیدنظر تضعیف میشود. مطابق شیوهی گینزبرگ «عروض رقص فیالبداهه»ی کرواک به یک یقین، شیفتگی تمام و کمال ذنگونه، توجه به ناخودآگاه خویش و به عمل نوشتن نیاز داشت. گینزبورگ همچنین عبارت ویلیام بلیک را در این خصوص نقل میکند:
«فکر اولیه، بیش از همه در هنر بهترین چیز است و بعد در امور دیگر.» یعنی همان شیوهی بداههگویی در شعرهای «زوزه» و «کدیش».
گینزبرگ میگوید: «در امریکا از توماس ولف تا کرواک، یک سنت نثری شخصی وجود دارد و عبارت نثری کاملاً فردی است. از خودِ خودِ نویسنده میآید، از خویشتنِ او، جسمش، ریتم نفسها لحن واقعیاش». والت ویتمن آن را «خودآگاه عظیم آدمهای امریکایی» نامیده است.
گینزبرگ با نوشتن تماموکمال خود بر چشمانداز امریکایی -وقتی که شرم و حیا و محافظهکاری مطبوع است- به این وضعیت پاسخ داد. پسر جوان شعر «به عمه رُز» که «بر ستون نازک پاهایش توی حمام_موزه نیوآرک» ایستاده است، مؤلفههای شخصی گینزبرگ را بیان میکند که همزمان افشاکننده و آسیبرسان است.
در سال ۱۹۵۵، رنسانس سانفرانسیسکو با یک شعرخوانی مهم و منحصربهفرد روی صحنه ظاهر شد؛ در شبی که گینزبرگ شعر زوزه را در «درمابمز» اجرا کرد. جک کرواک این اتفاق را به این شکل شرح میدهد:
«بههرروی، من همهی دارودستهی شاعران عربدهکش را برای شعرخوانی آن شب جمع کردم که در کنار چیزهای مهم دیگر، شب تولد رنسانس سانفرانسیسکو بود. همه اونجا بودند. شب دیوانهکنندهای بود و من با آنچه در دستم بود دور و بر سکههای ده سنتی و بیستوپنج سنتی بودم که از طرف آن دسته از مخاطبان به نسبت جدی پرداخت شده بود که دورتادور گالری ایستاده بودند و این اتفاق تا ساعت یازده شب ادامه داشت تا وقتی الوا گلدبروک (آلن گینزبرگ) شروع کرد به خواندن و نعرهزدن شعرش (زوزه) سرمست از دستهایی که فریاد میزدند: برو! برو! برو!»
اجرای شعر زوزه و همچنین شعرخوانیها در «سیکس گالری» رسانهها را به سوی طیفی از شعرهای دیگرگونه برانگیخت و نیز مفهوم شعر را بهمثابهی اجرای عمومی معرفی کرد؛ چیزی که به شکلی روزافزون در یک دورهی زمانی، تلویزیون و راکاندرول را به تسلط درآورده بود.
در «زوزه» بدیههسرایی کلامی و میزان موسیقایی جاز در سطرهایی نظیر «جیغودادهای سطل زباله و شاهچراغِ مهربان ذهن» بهخوبی شنیده میشود. همچنین گینزبرگ معتقد است: «او در زبان حرکتی ایجاد کرده است و این حرکت انسانی او بوده است و بنابراین غیرقابل تغییر است.»
بههرحال سرودن بداهه نمیتواند بدون انضباط خاصی باشد، اما «این نوع نوشتار چه چیزی را طرح میکند؟» گینزبرگ میگوید: «یک چیز تماموکمال است، تقریباً شبیه ذن، شیفتگی تمام، توجه به آگاهی... به شکلی که این توجه هنگام نوشتن سست و متزلزل نمیشود و بازگشتی به سوی خود ندارد و به صورت خودآگاه درمیآید.» با توجه به ریشههای این نوع شعر در شعر بلیک، ویتمن و ویلیام کارلوس ویلیامز، نوشتار بیت، عامهگرا، نمایشی، خلسهوار، سوزناک، شفاهی و وردگونه است. این نوع شعر در عین بینزاکتی و گستاخی، روحانی و معنوی است. گینزبرگ در سطر «نشئهها، فرشتهخو، مشتاقِ سیر ملکوتی با دینامِ پرستارهی ماشین شب» در جستوجوی معنا بالا و پایین میپرد. گینزبرگ از دانشگاه کلمبیا اخراج شده و زمانی را نیز در بخش روانی بیمارستان راکلند گذرانده بود؛ یعنی در وقتی شعر به فرم، ادبیات، پالودگی و غیرشخصی بودن التزام داشت، شعر گینزبرگ، تند، بیواسطه، قبیح، شخصی و پرطمطراق بود.
قهرمان مرموز شعر زوزه، نیل کسدی -که همچون دین موریاتی شخصیتِ «در جاده» کرواک جاودانه شد- زندگی پرجوش و خروش و درنهایت خودویرانگرانهی کولیواری داشت که اینچنین تحسین شده بود. کسدی در سال ۱۹۶۸، در چهلویک سالگی به خاطر خوردن قرصهای خوابآور مُرد. سال بعد کرواک نیز درگذشت. در سال ۱۹۷۵ نفوذ بیت کمتر از نفوذ جنبش هیپی بود. با وجود این شاعرانی چون گینزبرگ و اسنایدر به سوی چشماندازهای متنوعی رفتند. حضور پرشکوه «شعر اجرا» در صحنه نیز به ادامهی حیات شعر بیت کمک کرد.
قسمتی از کتاب «مهتاب درونت را دنبال کن» نوشتهی آلن گینزبرگ:
-تو چطور نقش شعر را در امریکا، از صفحههای چاپی به سوی تالارهای شعری و صفهای اعتراضی کارگران تغییر دادی؟
*من همهی این چیزهایی را که تو میگی انجام ندادم. من یک سنت شعری را ادامه دادم که از والت ویتمن شروع شده و به ازرا پاند و بعد به ویلیام کارلوس ویلیامز رسیده؛ شعری که ترکیبی از طرز بیان و نحو گفتار عادی را پیشنهاد داده و اندازهی سطرها را با قطع نفس تعیین کرده... مشتمل بر تعداد هجاها یا کوتاه و بلندی آواها یا متر و معیار زبان محاوره و اصطلاحات روزمره نسبت به متر و معیارهای سنتی. به عبارت دیگر ما یک وضعیت شاعرانهی مبتنی بر لحن و زبان روزمره را پایهگذاری کردیم.
(خطاب به خبرنگار) تو باید صریح و پوستکنده حرف بزنی که مردم عادی بفهمند. نگاه تو معطوف به سوسور و ساختارشکنها و نظریهپردازان فرانسوی است که از نظر من یک سیستم کنترلی است. آنها میگویند این سیستم غیرکنترلی آنهاست و من میگویم، این یک سیستم کنترلی است چون این سیستم شروع میکند به کنترل دایرهی واژگان مردم و آنها دیگر مثل وقتی حرف نمیزنند که با هم حرف میزنند.
-تو میگی که یک شعر عالی باید با صدای بلند خونده بشه یا اینکه یک شعر عالی مثل یک جور حرف زدنه؟
*اونچه من سعی میکردم آموزش بدهم تلفظ صوتی مثل یک تمرین بود که به دمیدن منتهی بشه، تعریف الهام (دمیدن) بهمثابهی تابعی از نفس. دم و بازدم وجود دارد، نفس به معنای واقعی، ذهن فیالبداهه را در شعر ترغیب میکند؛ اونطور که جک کرواک پیشنهاد کرد. این مثل یک پتانسیل مداوم برای توانایی نفس کشیدن و استفاده از مصالح آنی ذهن هنگام سرکشیدن از ناخودآگاه کامل بود؛ اما این قطعاً آن شعر بزرگ نیست که باید به صوت درآید.