پیامبر خاموش/ رمانی شاعرانه؛ همراه با روایتی موجز

11 ساعت پیش زمان مطالعه 5 دقیقه


رمان «پیامبر خاموش» نوشته‌ی یوزف روت را نشر افق به چاپ رسانده است. در این اثر، روت بار دیگر دغدغه‌ی همیشگی‌اش ـ بحران معنویت در جهان مدرن، فروپاشی زیست‌بوم چندملیتی اتریشی، تنهایی بشر و گم‌گشتگی اخلاقی ـ را با نثری شاعرانه، روایتی موجز و نگاهی تلخ اما عمیق دنبال می‌کند. اگرچه این رمان در شمار آثار اصلی روت قرار ندارد، اما جهان‌بینی، سبک نگارش و روایت او را در قالبی فشرده و نمادین بازتاب می‌دهد؛ این اثر گویی پیش‌نویسی است برای برخی مضامین بزرگ‌تر که در آثار پخته‌ترش به شکوفایی کامل رسید. 
این رمان از آن دسته آثاری است که با حجم نه‌چندان زیاد، جهانی پیچیده و چندلایه می‌سازد. شخصیت مرکزی آن، انسانی منزوی، ناتوان از بیان و به‌ظاهر بی‌اثر در جهان پیرامون است، اما در سکوت خود حامل حقیقتی است که دیگران یا قادر به شنیدن آن نیستند یا نمی‌خواهند که آن را بشنوند. این تقابلِ میان خاموشی و حقیقت، میان حقیقت و قدرت و میان انسان و جامعه، محور اصلی تفسیر این اثر است. 
برای درک بهتر رمان، باید کمی به جایگاه روت و زمینه‌ی روحی او توجه کنیم. ژوزف روت نویسنده‌ای بود که سقوط امپراتوری اتریش ـ مجارستان را نه صرفاً یک رویداد سیاسی، بلکه یک زلزله‌ی وجودی و اخلاقی می‌دید. روت خود از اقلیت‌های شرق اروپا بود، در فضایی چندزبانه و چندفرهنگی زیست و شاهد تبدیل اروپا به مجموعه‌ای از دولت‌ملت‌های متعصب، صنعتی و بی‌رحم شد. آثار او بیشتر نوعی سوگ‌نامه برای جهانی ازدست‌رفته‌اند: جهانی که در آن سنت، همزیستی فرهنگی و احساس تعلق هنوز معنایی داشت.

یوزف روت

در «پیامبر خاموش» نیز درونمایه‌ی گسست و سقوط حضوری پررنگ دارد، هرچند نه از طریق روایت تاریخی، بلکه از مسیر پرداخت یک موقعیت انسانی و استعاری: پیامبری که نمی‌تواند سخن بگوید. روت در اینجا تصویری عمیقاً مدرن از انسان می‌سازد؛ انسانی که نه‌تنها حقیقت خود را از دست داده، بلکه توان بیان آن را نیز ندارد. جهانی پیرامون این شخصیت، از نظر روت، جهانی است ناشنوا و بی‌اعتنا؛ جهانی که حرف‌های واقعی را نمی‌خواهد و تنها به دنبال بازتولید قدرت و تظاهر است. همین نگاه، رمان را به اثری وجودگرایانه تبدیل می‌کند، پیش از آنکه موج اگزیستانسیالیسم در ادبیات اروپا گسترش یابد. 
«پیامبر خاموش» با طرح موقعیتی ساده اما پرکشش آغاز می‌شود: مردی که صدا ندارد. این ناتوانی جسمانی به‌تدریج معنایی استعاری می‌یابد و آشکار می‌شود که خاموشی او نوعی اعتراضِ ناخواسته به جهان است. شخصیت اصلی، انسانی است حساس، دقیق و آگاه به چیزهایی که دیگران نمی‌بینند. سکوت او ـ چه ناشی از اختلال جسمانی باشد و چه نوعی انتخاب وجودی دربرابر جهان خشن و پرهیاهو قرار می‌گیرد.
شخصیت اصلی در شهری زندگی می‌کند که شلوغ، پرتنش و گرفتار هیاهوی پیشرفت است. مردم شهر او را دیوانه، عجیب یا بی‌فایده می‌دانند، اما تعدای اندک حس می‌‌کنند او چیزی را می‌داند که دیگران نمی‌دانند. همین ویژگی رازآمیز، او را در نقطه‌ی کانونی روایتی قرار می‌دهد که بیشتر حول واکنش دیگران به او شکل می‌گیرد تا اعمال او در جهان. 

به‌تدریج، در رفتار این شخصیت نوعی توان پیش‌بینی‌ کردن رخدادها یا دریافتن حقیقت نهفته دیده می‌شود. اطرافیان متوجه می‌شوند که او پیامبرگونه جهان را حس می‌کند، اما چون قادر به بیان آن نیست، حقیقت‌ یا دیر فهمیده می‌شود یا نادیده گرفته می‌شود. این وضعیت، تراژدی رمان را شکل می‌دهد: انسانی که می‌بیند، اما شنیده نمی‌شود؛ انسانی که آگاهی دارد، اما ابزار اجتماعی بیان آن را ندارد.
در مسیر داستان، ما با چند شخصیت فرعی روبه‌رو می‌شویم: زن‌هایی که او را ترحم‌بار می‌بینند؛ مردانی که از او می‌ترسند یا مسخره‌اش می‌کنند؛ مقامات و افراد قدرتمندی که از سکوت او سوءظن دارند، زیرا هر سکوتی می‌تواند خطرناک باشد. درنهایت، او در تنهایی و انزوای بیشتر فرو می‌رود که این انزوا وجهی کاملاً اگزیستانسیال دارد.
پایان رمان، مانند بسیاری از آثار روت، لحنی تلخ، ناگفته و تکان‌دهنده دارد. نتیجه‌گیری این رمان نه یک پایان‌بندی کلاسیک، بلکه تأکید دوباره‌ای بر ایده‌ی کلیدی روت است: حقیقت در جهان مدرن مجالی برای بیان ندارد.

پیامبر خاموش

پیامبر خاموش

افق
افزودن به سبد خرید 355,000 تومان


قسمتی از رمان پیامبر خاموش نوشته‌ی یوزف روت:
یک روز صبح سفرشان را آغاز کردند. قطاری از انسان‌های بغچه و زنجیر و چوب به دست از پهنه‌ی صحرایی می‌گذشت. 
از پنجاه مردی که در گروه‌های شش، هشت و ده نفری در محاصره‌ی سرنیزه‌های تیز تفنگ‌های بلند بودند، خستگی فقط در چهره‌ی پیرترین‌ها پیدا بود. طبق مقررات، هرکس فقط اجازه داشت پنجاه پوت بار با خود ببرد. بعضی از آن‌ها، که در آخرین ایستگاه هم از کاستن بار خود سر باز زده بودند، حالا علاوه‌بر چیزهای اضافی، داشتند چیزهای به‌دردبخورشان را هم دور می‌انداختند. سربازها همه را جمع می‌کردند و آن‌ها را در منزلگاه‌های سر راه می‌گذاشتند تا در راه برگشت دوباره به سراغشان بروند. تنها برژیف هیچ‌چیز را دور نینداخت. بار سنگینش را سربازها می‌بردند. کافی بود به آن‌ها کلمه‌ای مهرآمیز بگوید، سیگاری بر لبشان بگذارد و آن‌ها را مثل اسب هِی کند.
مدتی به سکوت پیموده شد تا اینکه برژیف دستور داد: «بخوانید.» آن‌ها خواندند اما اولین بند را خوانده و نخوانده، آوازشان قطع شد. حالا لازم بود که صدایی مردد، پس از وقفه‌ای پر از دودلی، ترجیع‌بند را آغاز کند. کمی طول کشید تا دیگران هم بپیوندند. اما این آهنگ دیگر به آن پاهای سنگین جان تازه‌ای نمی‌بخشید.

پیامبر خاموش را محمد همتی ترجمه کرده و کتاب حاضر در 252 صفحه‌ی رقعی و با جلد نرم چاپ و روانه‌ی کتابفروشی‌ها شده است.    

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط