معرفی کتاب: یک جفت چشم آبی

7 ماه پیش زمان مطالعه 6 دقیقه


«یک جفت چشم آبی» رمانی است نوشته‌ی تاماس هاردی که نشر نی آن را با ترجمه‌ی ابراهیم یونسی به چاپ رسانده است. تاماس هاردی رمان‌نویس و شاعر انگلیسی، از چهره‌های برجسته‌ی ادبیات ویکتوریایی است. او در رمان‌های خود به مضامینی همچون عشق، تقدیر، طبیعت و تضادهای اجتماعی می‌پردازد. «یک جفت چشم آبی» سومین رمان هاردی است که درابتدا به‌صورت سریالی منتشر شد. این اثر، داستانی عاشقانه و تراژیک را روایت می‌کند و عناصر رئالیسم و رمانتیسیسم را در هم می‌آمیزد. 
رمانِ «یک جفت چشم آبی»، ماجرای الفرید سوآنکورت، دختر جوان و زیبایی با چشمانی آبی را دنبال می‌کند که در روستایی به نام اندرن زندگی می‌کند. او دختر یک کشیش فقیر به نام آقای سوآنکورت است و درابتدا با استفن اسمیت، معمار جوانی که برای بازسازی کلیسای محل مأمور شده، آشنا می‌شود. بین آن‌ها احساسات عاشقانه‌ای شکل می‌گیرد، اما اختلاف طبقاتی و فقر استفن مانع از ازدواجشان می‌شود.
پس‌از‌مدتی، هنری نایت، دوست استفن و مردی تحصیل‌کرده و از طبقه‌ی بالاتر، عاشق الفرید می‌شود. الفرید که تحت تأثیر شخصیت و موقعیت اجتماعی نایت قرار گرفته، رابطه‌ی خود با استفن را پایان می‌دهد؛ اما در ادامه، رازهای گذشته و پیچیدگی‌های احساسی، زندگی این سه نفر را به سمتی تراژیک می‌کشاند.
هاردی در این رمان به پیچیدگی‌های عشق و تأثیر انتخاب‌های انسانی بر سرنوشت افراد می‌پردازد. الفرید میان دو عشق متفاوت گیر کرده و هر انتخابش عواقب جبران‌ناپذیری دارد.
مانند بسیاری از آثار هاردی، این رمان نیز به مسئله‌ی طبقات اجتماعی می‌پردازد. اختلاف طبقاتی بین الفرید و استفن، و همچنین تفاوت موقعیت نایت با آن‌ها، نقش مهمی در پیشبرد تراژدی داستان دارد.
هاردی طبیعت را به‌عنوان نیرویی خنثی اما گاهی بی‌رحم به تصویر می‌کشد. صحنه‌ی صخره‌ی زن نمادی از ناتوانی انسان دربرابر سرنوشت و طبیعت است.
الفرید به‌عنوان زنی جوان در جامعه‌ی مردسالار ویکتوریایی، محدودیت‌های بسیاری دارد. هاردی به نقد این محدودیت‌‌ها می‌پردازد و نشان می‌دهد که چگونه فشارهای اجتماعی بر زندگی زنان تأثیر می‌گذارد. 
با وجود غلبه‌ی حس تراژیک، هاردی در برخی صحنه‌ها از طنز برای نشان دادن تناقض‌های زندگی استفاده می‌کند. مثلاً موقعیتی که نایت و استفن هر دو عاشق الفرید هستند، اما نمی‌دانند که رقیب یکدیگرند. 
چشمان آبی الفرید نماد معصومیت و همچنین جذابیت مرموز اوست. صخره‌ی زن نیز نماد خطر و تقدیر غیرقابل‌اجتناب است.
اگرچه این رمان کمتر از آثار بعدی هاردی، مانند: «تس دوربرویل» یا «جود گمنام» شناخته شده است، اما به لحاظ روایی و درونمایه‌ای، اثری قوی و تأمل‌برانگیز محسوب می‌شود.

یک جفت چشم آبی

یک جفت چشم آبی

نشر نی
افزودن به سبد خرید 780,000 تومان

قسمتی از کتاب یک جفت چشم آبی نوشته‌ی تاماس هاردی:
نایت هیچ‌یک از آن گرم‌زبانی‌هایی را واجد نبود که به یاری نکته‌ها و مضمون‌های تملق‌آمیز و دل‌خوش‌کنک خاطره‌ی عقاید و نظریات تندِ گوینده را از ذهن زنان می‌زدایند. بنابراین دیگر از موی سر و چشم یا رُشد، سخنی نرفت. ذهن الفرید اشباع از احساس کوچکی خود بود و این احساس تا به حد ناراحت‌کننده‌ای رشد کرده بود و این ناراحتی در چهره‌اش منعکس بود. جریان گفت‌وگوی اخیر به یقین در جهت تخفیف او سیر کرده بود و اکنون با کمال میل آماده بود در دفاع از خود، استیون را به ساحت لطف و محبت خویش کشد. با خود گفت: «او هیچ‌وقت این اندازه بی‌محبت نبود که حالات و خطوط سیمای خودش ـ یعنی الفرید ـ متفاوت باشد. راست است، استیون علناً گفته بود که دوستش دارد، درحالی‌که آقای نایت چنین چیزی نگفته بود. اما این به‌هرحال گرهی از کار نمی‌گشود، و احساس کوچکی‌اش در نظر آقای نایت همچنان به جای خود باقی بود. اگر قضیه معکوس این بود ـ یعنی اگر استیون به‌رغم تفاوت سلیقه به او مهر ورزیده بود و نایت به‌رغم شباهت و قرابتش با کمال مطلوب وی نسبت به او بی‌اعتنا می‌بود ـ این امر افکار و خیالات به مراتب خوش‌تری را در او برمی‌انگیخت. با این وضع، به‌صورتی‌که بود، دور نیست که علاقه و پسند استیون ریشه در نادانی و نابینایی و شوریدگی داشته باشد. شاید هر مرد بافراستی حکم به محکومیت وی بدهد.
طی مابقی بعدازظهر آن روز بیش‌و‌کم با آقا و خانم سوان‌کورت بودند و گفت‌وگویی پا نگرفت که منحصر به خودشان باشد. آن شب الفرید در بستر نیز ذهنش به سراغ همان موضوع باز رفت. لحظه‌ای فکر می‌کرد چه آدم کج‌خلقی است که با این قاطعیت حرف می‌زند؛ لحظه‌ی بعد این جریان را به حساب صداقت و اخلاصش می‌گذاشت.
آه کشید و گفت: «چه موجود بی‌خودی هستم من! مردمی مثل او، که به راه و رسم دنیا واردند ، اصلاً مقید این نیستند که ببینند چه خلقیات یا قیافه‌ای دارم.» 
شاید مردی که این‌طور به ذهن زنی راه یافته، راه ورود به قلبش را تا نیمه پیموده است ـ و فاصله‌ی بین این دو منزلگاه دیگر راهی نیست. 
غروب روز بعد، که یک‌شنبه بود، خانم سوان کورت از نایت پرسید: 
«واقعاً می‌خواهی همین هفته بروی؟» 
داشتند آرام‌آرام سر بالایی را که به کلیسا منتهی می‌شد می‌پیمودند؛ بنا بود آخرین نماز پیش از تخریب بخش‌های آسیب‌دیده‌ی کلیسا به جای بعدازظهر حوالی غروب آفتاب برگزار شود.
نایت در پاسخ گفت: «خیال دارم از کورک با کشتی بروم به بریستول، و از آن‌جا هم بروم به دوبلین.»
خلیفه گفت: «از این راه برگرد و یک‌کم دیگر هم با ما بمان. یک هفته چیزی نیست. ما هنوز محضرت را در این‌جا درک نکرده‌ایم. یاد داستانی افتادم، اما خب، خیلی...»
خلیفه ناگهان ایستاد. یادش رفته بود که یک‌شنبه است و اگر وزش نسیمی دامن عبایش را به میدان دیدش نیاورده بود با همان لحن مخصوص روزهای هفته به صحبت ادامه می‌داد. بی‌درنگ جریان صحبت را به چالاکی به مجرایی انداخت که مقتضای زمان بود.      

 

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط