معرفی کتاب: یادداشتهای شیطان
«یادداشتهای شیطان» کتابی است نوشتهی لیانید آندرییِف که انتشارات علمی و فرهنگی آن را به چاپ رسانده است. آندرییِف کار روی «یادداشتهای شیطان» را در بهار 1918 آغاز کرد، اما هرگز نتوانست آن را به اتمام برساند؛ چراکه در 12 سپتامبر 1919 درگذشت. دو سال بعد (1921)، همین کتاب از سوی انتشارات بیبیلون منتشر شد. یادداشتها از آن جهت اثر متمایز و برجستهای است که مانند الگویی، حملات روانی، ترس از آینده و مرگ را در دورهی زندگی نویسنده، پیش چشم میکشاند.
آثار لیانید آندرییِف سرریز مضامین آخرالزمانی است؛ علت پیدایی چنین مضامینی آن است که نویسنده در یکی از دورانهای گذار زندگی کرده؛ هممرز در دو قرن: اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم. در ضمن، نباید از نظر دور داشت که جهان قرن بیست بسیار دهشتناک و گرفتار جنایت و کشتار بود؛ ازیکسو، بحران جهانی اقتصاد که از واپسین دههی قرن نوزدهم داشت شدت میگرفت؛ و از سوی دیگر، جنگها، یکی پس از دیگری، لرزه بر اندام اروپا انداخته بود. ولولهی انقلابهای روسیه، در آغاز قرن بیست، و جنگ و شورش نیز روند زندگی را در این گوشه از جهان و در ادامه، در تمام جهان دگرگون کرده بود. پس وقایع و رویدادهای تاریخساز باید با نگاهی نو تعبیر و از منظری دیگر، نمایانده میشد.
لیانید آندرییِف نیز گرفتار چنین شرایطی بود. وقایع دهههای نخست قرن بیستم در آخرین رمان او (یادداشتهای شیطان)، بازتاب یافته است. در آن، بهخوبی میتوان پیوندهایی با وقایع رستاخیزگونهای که در روسیه و جهان رخ میداد، پیدا کرد. برخی مکاشفات یوحنای مقدس جامهی عمل پوشیده بود. درک آندرییِف از جهان در اوایل قرن بیستم، آکنده از پریشانی و احساس نزدیکی فاجعه است و ویرانی ناگزیر جهان کهنه را در خود بازتاب میدهد؛ همین امر برای نویسنده، تداعیگر تابلوِ پایان جهانی است که یوحنا تصویر کرده. پس، آندرییِف آن را بهمثابه آخرین نبرد خیروشر برای سلطه بر جهان، درک میکند. به باور او: جهان تراژیکترین وضعیت را به خود گرفته است. تراژدی نیز در این است که همهچیز، چنان با گناه درآمیخته و چنان در جهل و سیاهی فروشده که از شیطان، پدر شر و پلیدی، نیز در بدکرداری پیشی گرفته! دقیقاً همین فکر نویسنده در آخرین اثرش، که پیش روی ماست، به چشم میآید.
در این رمان، آندرییِف با استفاده از مکاشفهی یوحنا، سوژهی هبوط شیطان را بر زمین میپرورد. شیطانِ او، داوطلبانه، و نه به امر خدا، به زمین میآید؛ هدفش شناخت انسان و عوالمش است. شیطانِ آندرییف برای حضور بین انسانها، راهی غیرمعمول را برمیگزیند و به هیأت انسان درمیآید! برای رسیدن به این هدف در جلد یک انسان میآید؛ جلدی مادی برای وجودی غیرمادی. در ضمن، شیطان با این کار، دست به گناهی میآلاید که کاملاً مطابق طبع شریر اوست؛ قتل. قربانی او میلیاردر امریکایی 38 سالهای است به نام گرنی واندرهود که آرزو دارد با ثروت میلیاردیاش بشریت را سعادتمند کند!
در رمان آندرییف، واندرهود یا همان شیطان، سیمای مجسم شر اجتماعی است. خاستگاه این شر اجتماعی بههیچوجه در شخصیت خود این خوکچران سابق (واندرهود) نیست، بلکه در سرمایهی فراوان اوست؛ یعنی در ذات جامعهی امپریالیستی. طبعاً واندرهود هرقدر هم خصایص انسانی در وجودش داشته باشد، برای بشر فاقد منشأ خیر است؛ ثروتش بین مردم شوری به پا میکند، در نتیجه، دستهای حریص از هر سو به طرف او دراز میشود.

قسمتی از کتاب یادداشتهای شیطان نوشتهی لیانید آندرییِف:
امروز کل شهر جاوید را بلعیدم و نهتنها از شهر بیرونم نکردند، حتی اولین ملاقات رسمی را هم برایم ترتیب دادند. کسی که نمیدانم وزیر بود، سفیر بود یا آشپز دربار، مدتها روی من مثل پودینگ، شکر و دارچین پاشید و مجیزم را گفت. امروز هم دارم از ملاقات برمیگردم. این چیزها را خوشایند نیست آدم پیش خودش نگه دارد، پس لازم است بگویم، حالا دیگر برادرزاده هم دارم؟ هر امریکایی توی اروپا برادرزادههایی دارد. مال من از بقیه بدتر است. اسم او هم واندرهود است و در یک سفارت کار میکند. آدم خیلی لایقی است و صورت تراشیدهاش چنان چربوچیلی، که اگر دنبهی خوشبو را دوست داشتم، با یک بوسه از گونهاش میتوانستم صبحانهی مفصلی بخورم.
دیگر کافی است! وقتی به این آقایان و بانوان نگاه میکنم، یادم میآید که آنها در دربار آشوربانیپال نیز همینطور بودند. دو هزار سال است که دارند از سود سکههای نقرهی یهودای اسخریوطی میخورند، همانطور که من میتوانستم از بوسهی همین برادرزادهام مدتها تغذیه کنم. اینها را که به خاطر میآورم، حوصلهام از شرکت در این نمایش نخنما سر میرود.
آخ که دلم نمایشی عظیم میخواهد که خود خورشید سکوی پرشش باشد! من دنبال تازگی و نبوغم؛ گروهی زیبا با حرکتی شجاعانه؛ اما با این گروهی که جمع کردهام، یک بلیتفروش پیر را هم نمیتوانم سر ذوق بیاورم. نکند اینها همه سیاهیلشکر باشند؟ دیگر کمکم دارد به نظرم میرسد، هیچ ارزشش را نداشته، زحمت چنین سفر طولودرازی را به خودم بدهم و جهنم باشکوه قدیمی را با مشابه تقلبی و مزخرفش عوض کنم. حقیقتش را بگویم؛ باعث تأسف است که مَگنوس و مریم مقدسش نمیخواهند کمی هم با من بازی کنند... فقط کمی... چه خوب میشد اگر یک کمی بازی میکردیم!