معرفی کتاب: کلینزمان (مهاجم-مربی-قهرمان جهان)
«کلینزمان؛ مهاجم ـ مربی ـ قهرمان جهان» کتابی است نوشتهی میشائیل هُرِنی که نشر افراز آن را به چاپ رسانده است. یورگن کلینزمان همواره خود را بازآفرینی کرده، خواه در اشتوتگارت، میلان، موناکو، لندن یا مونیخ، بهعنوان بازیکن حرفهای سازشناپذیر یا در مقام کاپیتان آگاه از قدرت خود در تیم ملی. او پس از اتمام دوران بازی، دیگر نمیخواست از موفقیتهای پیشینش سخنی به میان آید و بهعنوان تاجر در عین ناشناختگیاش در امریکا جرئت زندگی تازه را به خود راه داد. سالهای متمادی که او در خارج سپری کرده، این نورچشمی درخشان فوتبال آلمان را که جسارت ورزید در تابستان 2004 با دیدی گسترده دست به آزمایشی اصلاحی در فوتبال آلمان بزند، دگرگون کردند.
این کارآموز مشتاق یادگیری و تشنهی ماجراجویی که با فشاری مهارناپذیر ناشی از ارادهی معطوف به استقلال و آزادی به پیش رانده میشود، در همان دوران فعالیتش تبدیل به یکی از محبوبترین، موفقترین و ثروتمندترین فوتبالیستهای حرفهای آلمان شد. سبک جنجالی بازی او و حضور متواضعانهاش، وی را در خارج به سفیری خارقالعاده برای آلمان بدل نمود. تصویر درخشان او عاری از هرگونه رسوایی شخصی، علیرغم برخی خصومتها و بحرانها، هرگز دچار آسیبی جدی نشد؛ زیرا این خودمحور تهاجمی که با شور و شیفتگی میجنگد، در زمین همواره بهعنوان بازیکن تیمیِ تراز اول ظاهر میشود. در راه رسیدن بهعنوان قهرمانی جام جهانی 2006 نیز کلینزمان وعدهی کار تیمی میدهد، اما همزمان هیچیک از سرمربیان تیم ملی پیش از او تا بدین حد راه خود را نپیموده است.
نامِ یورگن کلینزمان، این مهاجم خوشرو، بلندپرواز و استثنایی سالهای گذشته و مربی کمابیش موفق کنونی، در اذهان جهانیان تنها تداعیگر بازیکنی درخشان و پرشور در زمین فوتبال نیست، بلکه همچنین انسانی پیشرو و نمونه با قلبی پر مهر، از آن دست افرادی که جای خالیشان در عرصهی ورزش زمان خود و نیز حال حاضر بهشدت محسوس بوده و هست. استعدادی بزرگ که نامش خواهناخواه با دوران طلایی و البته پر فرازونشیب فوتبال آلمان گره خورده؛ قلب تپندهی فوتبال به اصطلاح ماشینی ژرمنها که شادابی و جذبهی بیمانند خویش را بدان بخشیده و خود در پیکرهی آهنین آن فرو رفته و در جوهرش مستحیل گشته است.
این کتاب نخستین زندگینامهی بهروز و مشروح کلینزمان در زبان آلمانی است. در جهان ورزش، زندگینامههای بیشماری دربارهی افراد سرشناس و بهویژه ستارگان فوتبال نگاشته میشوند که در دوران اوج این بازیکنان با شمارگان بالا و مبالغ هنگفت در سرتاسر جهان به فروش میرسند، اما این اثر از قلم روزنامهنگاری حرفهای، شاغل در بخش ورزشی یکی از روزنامههای معتبر آلمان روان گشته؛ کسی که به جز تخصص خویش، بهدلیل تحصیل در رشتههای گوناگون علوم انسانی از جمله فلسفه و سیاست، دیدی وسیعتر و تحلیلیتر از اغلب همکاران خود داشته و علاوهبرآن، جایزهی نگارش بیغرضانه را نیز فراچنگ آورده است. بنابراین این کتاب صرفاً شرح خاطرات کلینزمان از دوران ورزشیاش نیست، تحلیل و سنجش در بافت متن گویای سبک نویسنده و نیز ارج اندیشههای والای کلینزمان است.

قسمتی از کتاب کلینزمان؛ مهاجم ـ مربی ـ قهرمان جهان:
در سال 1990، هیچکس نبود که مانند کلینزمن و مدیر تیم، الیور بیرهف، پیش از برگزاری جام جهانی 2006 با معارفهی ویدئویی و کنفرانس با نرمافزار پاورپوینت، این پیام را انتقال دهد که پیروزی در جام جهانی آلمان بسیار بیش از صرفاً بزرگترین پیروزی ورزشی در حیطهی فوتبال است. اینکه سال 1954 «معجزهی برن» تبدیل به اسطورهی پایهگذاری آلمان غربی شد، درحالیکه پیروزی در جام جهانی 1974 نمادی شد برای حرکت اجتماعی که سال 1990 مردم شرق و غرب در تیم ملی برای نخستینبار به نمادی مشترک دست یافته بودند و اینکه در جام جهانی 2006 آلمان میتوانستند به جهان ثابت کنند که هنوز چه تواناییهایی در این سرزمین نهفته است. کلینزمان چهارده سال بعد، پس از اینکه به سِمت مربیگری تیم ملی انتخاب شد، دائماً به بازیکنانش چنین میگفت که پیروزی در جام جهانی 2006 تأثیر خود را فراتر از مرزهای ورزش بر جای میگذارد و آنها بایستی این اهمیت روزافزون را نزد خود مجسم کنند و از آن انگیزهی مضاعف بسازند.
هنگامیکه کلینزمان نزدیک به شش ماه از گذشت ماجرای رُم، دربارهی شادی خود پس از سوت پایان بازی و حرکات پرشور و احساسیاش پس از بازی صحبت میکرد، هنوز هم تنها ابعاد ورزشی پیروزی در جام جهانی را میدید. او چیز دیگری در سر نداشت، هیچ پیامی در آن نبود و او هدف جدیدی را نیز به پیروزی پیوند نمیداد. وی در مصاحبهای با روزنامهی شپُرتس گفت: «ما به مهمترین چیزی که یک فوتبالیست میتواند در طول دوران ورزشیاش بدان دست یازد رسیده بودیم. ما به هدفی که سالها رؤیایش را در سر میپروراندیم دست یافته بودیم، هدفی که انسان همواره بدان خیره شده است. و من فقط میخواستم شادی مهارناپذیر ناشی از آن را بیرون بریزم؛ اما در وهلهی اول خوشحال بودم که سرانجام همهچیز تمام شده بود. اینکه این ماراتون جام جهانی پایان پذیرفته بود؛ زیرا هیچکس دیگری نمیتواند تصورش را بکند که نُه هفتهی تمام پیوسته، همواره با همان آدمهای همیشگی سر کردن، دستکم برای من چه معنایی دارد. از اینکه ماجرا تمام شده بود احساس سبکی میکردم، برای همین چنین حرکت انفجاریای را از خود بروز دادم.»
او پس از قهرمانی در جام جهانی وسایلش را جمع کرد و برای چند هفته راهی امریکا شد تا از هیاهو در امان باشد. وی مستقیم پس از جشن شادمانی در ساختمان رومربرگ، تنها به لسآنجلس پرواز کرد، خودرویی کرایه کرد و از ناشناس بودن خود لذت برد.