معرفی کتاب: وداع با سارتر

1 سال پیش زمان مطالعه 5 دقیقه

 

«وداع با سارتر» اثری است از سیمون دوبووار که نشر جامی آن را با ترجمه‌ی حامد فولادوند روانه‌ی بازار نشر کرده است. کتابی شامل گفت‌وگوی دوبووار و سارتر پیرامون موضوعات گوناگون. گفت‌وگوهای این کتاب در تابستان سال 1974 ابتدا در رم و سپس در پاریس صورت گرفته است و اطلاعات متنوعی درخصوص زندگی، خصوصیات شخصیتی و نگرش‌های فلسفی، سیاسی، ادبی و هنری این انسانِ چند بُعدی (سارتر) را مطرح می‌کند.

پرسش‌های دقیق سیمین دوبووار از سارتر راهنمای ارزشمندی برای شناخت این فیلسوف و نویسنده‌ی بزرگ است: علاقه‌اش به تشکیل خانواده، غذا، ورزش، شرکتش در نهضت مقاومت، مناسباتش با کمونیسم شوروی و چپ‌روهای فرانسه، چگونگی خلق آثارش، تألیف کتابش درباره‌ی نیچه که ناتمام ماند، توجهش به موسیقی جدید و جاز، قضیه‌ی نپذیرفتن جایزه‌ی نوبل ادبیات، روابط او با کامو و آرون، دوستی‌اش با جاکومتی و پیکاسو، موضع او درباره‌ی جنگ جهانی و اسارتش به دست نازی‌ها، پشتیبانی‌های او از مبارزات مردم الجزیره و فلسطین، اهمیت جسم و تن، مسأله مردسالاری، آزادی انسان، اومانیسم و...

دوبووار می‌گوید: «این گفت‌وگوها در تابستان 1974 در رُم و سپس در پاریس در آغاز پاییز صورت گرفت. گاهی سارتر خسته بود و به‌درستی پاسخ‌های مرا نمی‌داد یا چون سرحال نبودم شاید من سؤالات به‌جایی از او نمی‌کردم. به‌هرترتیب، قسمت‌هایی که به نظرم جالب نبود حذف شد، اما مابقی گفت‌وگوها را حفظ کردم: مضامین را طبقه‌بندی کردم و تا حدودی نیز به نظم زمانی گفت‌وگوها وفادار ماندم؛ زیرا کوشیدم به این گفت‌وگوها شکل خوانایی بدهم. همین‌طور که می‌دانید وقتی شما مطالبی از روی ضبط صوت استخراج می‌کنید، حاصل کار با یک متن نوشته شده تفاوت دارد؛ اما من نخواستم این گفت‌وگوها را به شکل ادبی بازنویسی کنم. سعی کردم خودجوشی و طراوتی گفتار حفظ شود.

بی‌شک در بعضی قسمت‌ها گسست، تکرار و حتی تضادهایی هست. دلیلش این است که می‌خواستم کلمات سارتر همان‌طور بیان شود و به زیروبم‌هایش دست نزنم و دخالت نکنم. به‌طورکلی، این گفت‌وگوها چیز خاصی یا مطالب نامنتظره‌ای در اختیار خواننده نمی‌گذارد، اما پیچ‌وخم‌های اندیشه‌ی سارتر را به‌خوبی نشان می‌دهد و صدای زنده‌ی او را دوباره به ما می‌رساند.

قسمتی از کتاب وداع با سارتر:

دوبووار: مطلبی هست که مربوط می‌شود به فرهنگ و آن عبارت است از سفر. شما خیلی سفر کردید و در جوانی هم رؤیای سفر را داشتید و با من هم خیلی به سفر رفتید، گاهی پیاده، گاهی با دوچرخه یا هواپیما. از سفرهای خودتان حرف بزنید.

سارتر: زندگی من ماجراست، نگاه به زندگی‌ام این‌طور بود. به نظرم همه‌جا ماجرا بود، اما به‌ندرت در پاریس؛ زیرا آنجا با یک سرخپوست کمان بدست و پَر به سر روبه‌رو نمی‌شویم. از همان جوانی تمایل به سفر داشتم و برای همین به امریکا، افریقا و آسیا رفتم، چون قاره‌های پر از ماجرا بودند. به نظرم قاره‌ی اروپا کمتر ماجرا داشت و به همین خاطر خواب رفتن به امریکا را در سر می‌پروراندم، در رؤیاهایم با هفت‌تیر‌کش‌ها درگیر می‌شدم و آن‌ها را از پا درمی‌آوردم. رمان‌های ماجراجویی می‌خواندم و قهرمان‌های جوان داستان را که سوار بر بالن بر فراز آسمان در حال حرکت بودند دوست داشتم و خود را جای آن‌ها می‌گذاشتم. دلم می‌خواست بروم و با سیاهپوست‌های آدمخوار، یا زردپوست‌ها بجنگم و این تصورات دورانِ کودکی من بود.

دوبووار: پس در کودکی ظاهراً نژادپرست بودید؟

سارتر: نه، ولی شنیده بودم که زردها خیلی‌ها را کشته و شکنجه داده بودند. مثلاً خود را می‌دیدم که دارم دختری جوان و اروپایی را از چنگ چینی‌ها نجات می‌دهم. احساس فرانسوی ‌بودن نمی‌کردم، البته گاهی چرا، ولی در ضمن خودم را شهروند کره زمین می‌دانستم. درواقع جهان برای من یک مکان آشنا بود و به آن تعلق داشتم، در ذهنم در این اندیشه بودم که به افریقا و آسیا خواهم رفت و با فعالیت‌هایی که انجام خواهم داد این مکان‌ها را تسخیر خواهم کرد. این ایده‌ی وابستگی به کره‌ی زمین، خیلی مهم بود. چون با اندیشه که هدفِ ادبیات این است که با جهان ارتباط برقرار کند تطبیق می‌کرد. البته در نظرم جهان از کره‌ی زمین بزرگ‌تر بود، ولی تقریباً همان بود و من با سفر می‌توانستم به مکان‌های مختلف دسترسی پیدا کنم و آن‌ها را تصاحب کنم، منظورم تصاحب به معنی کودکانه‌اش است و امروز دیگر نمی‌توانم لغت تصاحب را به کار ببرم. البته دقیقاً معنایش تصاحب نبود، بلکه رابطه‌ای بود بین انسان و مکان در آن مقطع. واژه‌ی تصاحب بیشتر درباره‌ی ثروت و پول، یافتن گنج و این جور چیزها به کار می‌رود، درحالی‌که منظورم تغییر دادن و احیای سرزمین‌ها و بهره رساندن بود.

دوبووار: درواقع تجربه‌ای که شما را غنی می‌کرد.

سارتر: بله، این برداشت اولیه‌ی من از سفر بود و از همان لحظه بالقوه من سیاح و مسافر شدم. وقتی شما با من آشنا شدید...

دوبووار: می‌خواستید به قسطنطنیه (همان استانبول) بروید و محله‌های ناجور پایین شهر را مشاهده کنید.

سارتر: بله، همین‌طوره.

دوبووار: اما قبل از آشنایی با من کمی مسافرت کرده بودید، نه؟

سارتر: بله، رفته بودم، خارج، البته اگر بشود گفت که سوئیس خارج است. گاهی به سوئیس می‌رفتم، چون پدربزرگم و مادربزرگم و مادرم گاهی به شهرها برای آب‌درمانی می‌رفتند. مثلاً مونترو

وداع با سارتر

وداع با سارتر

جامی
افزودن به سبد خرید 420,000 تومان
0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط