#
#

معرفی کتاب: مرگ در آند

4 ماه پیش زمان مطالعه 5 دقیقه


«مرگ در آند» یکی از رمان‌های معروف ماریو بارگاس یوسا، نویسنده‌ی پرویی و برنده‌ی نوبل ادبیات است که در سال 1993 منتشر شد. این رمان ترکیبی از ژانرهای پلیسی، سیاسی و فولکور است و در فضای تاریک و پرتنش کوهستان‌های آند پرو روایت می‌شود. یوسا در این اثر، با نگاهی انتقادی به خشونت‌های سیاسی و باورهای خرافی، داستانی عمیق و چندلایه خلق کرده است. 
رمان حول محور دو گارد ملی به نام‌های توماس کاروایو و لیتوما می‌گردد که به یک منطقه‌ی دورافتاده در کوهستان‌های آند پرو منتقل شده‌اند تا نظم را در آنجا حفظ کنند. در این منطقه، چندین نفر به شکل مرموزی ناپدید شده‌اند و مأموریت آن‌ها کشف حقیقت است. 
با پیشرفت تحقیقات، دو گارد متوجه می‌شوند که ناپدید شدن‌ها ممکن است به دلایل مختلفی از جمله خشونت‌های شورشیان مائوئیست، انتقام‌جویی‌های شخصی و باورهای خرافی و قربانی کردن انسان‌ها برای خدایان کوهستان باشد. رفته‌رفته، مرز بین واقعیت و افسانه محو می‌شود و حتی لیتوما نیز درگیر ترس‌های جمعی می‌گردد. 
یوسا به وضعیت پرو در دهه‌ی 1980 می‌پردازد؛ زمانی‌که گروه‌های چریکی مانند نورتو درخشان با دولت درگیر بودند. این رمان نشان می‌دهد که چگونه خشونت، زندگی مردم بی‌گناه را نابود می‌کند. مردم محلی هر پدیده‌ی غیرعادی را به ارواح و نیروهای ماوراءطبیعی نسبت می‌دهند. یوسا از این طریق، نقدی بر جهل و تأثیر آن بر جامعه دارد. همچنین فضای کوهستان‌های آند، نمادی از انزوای انسان‌هاست. لیتوما در این محیط، هم با ترس‌های خود و هم با بی‌عدالتی‌های جامعه روبه‌رو می‌شود. و در میان تاریکی‌های داستان، رابطه‌ی عاشقانه‌ی لیتوما با مرسدس (یکی از شخصیت‌های فرعی) نمادی از امید و انسانیت است.
از نظر سبک روایی، یوسا از زاویه دیدهای مختلف (سربازان، روستاییان، شورشیان) داستان را پیش می‌برد. مانند دیگر آثار یوسا (مثل سوربز)، این رمان نیز مرز بین واقعیت و خیال را محو می‌کند. همچنین گاهی صحنه‌های خشونت‌آمیز با طنزی تلخ همراه می‌شوند.
«مرگ در آند» نه فقط یک داستان معمایی، بلکه یک اثر عمیق اجتماعی ـ سیاسی است. یوسا با نگاهی انسانی، فقر، ترور و خرافات را در جامعه‌ی پرو به تصویر می‌کشد. نویسنده در «مرگ در آند» نشان می‌دهد که خشونت سیاسی و خرافات دو روی یک سکه‌اند: هر دو محصول جهل و ترس هستند. رمان به ما می‌گوید که در جوامع بحران‌زده، حقیقت اغلب قربانی توهمات جمعی می‌شود. بااین‌حال، نور کوچکی از عشق و عقلانیت (هرچند ناکامل) باقی می‌ماند.

مرگ در آند

مرگ در آند

آگه
افزودن به سبد خرید 425,000 تومان

قسمتی از کتاب مرگ در آند نوشته ماریو بارگاس یوسا:
کار جاده‌سازی خوب پیش می‌رفت؟ لیتوما احساس می‌کرد جاده به جای اینکه جلو برود عقب می‌آید. در چند ماهی که اینجا بود کار سه‌بار تعطیل شده بود و هربار مراحلی مشابه، مثل صفحه‌ی خط افتاده تکرار شده بود. قرار بود این طرح آخر همین هفته یا همین ماه متوقف بشود، دولت پیشاپیش به شرکت سازنده اخطار داده بود، اتحادیه دعوت به تشکیل جلسه کرده بود و کارگرها تأسیسات و تجهیزات را گرو گرفته و خواهان تضمین بودند. تا مدتی هیچ اتفاقی نمی‌افتاد. مهندس‌ها می‌رفتند و کارگاه به دست سرکارگرها و حسابدار شرکت می‌افتاد که با کارگران اعتصابی نشست و برخاست داشتند و از همان غذایی می‌خوردند که شب‌ها در میدانی وسط خوابگاه‌ها می‌پختند. هیچ‌وقت کار به خشونت نمی‌کشید و گروهبان و معاونش ناچار نبودند دخالت کنند. توقف کار به شکلی اسرارآمیز به سر می‌رسید، بی‌آنکه آینده‌ی کار جاده مشخص شده باشد. شرکت یا نمایندگان وزارت راه که برای حل اختلافات می‌آمدند، موافقت می‌کردند که کسی اخراج نشود و کارگرها مزد روزهای اعتصاب را هم بگیرند؛ اما لیتوما همیشه احساس می‌کرد کارگرها به جای جلو رفتن از نقطه‌ای که کار را رها کرده بودند، رو به عقب حرکت می‌کنند. به‌علت لغزش زمین در تپه‌هایی که منفجر می‌کردند، یا به‌علت سیل بعد از باران که جاده را می‌شست و می‌برد یا به هر علت دیگر، گروهبان به نظرش می‌آمد کارگرها هنوز مشغول حفاری و دینامیت‌گذاری و غلتک‌زدن لایه‌ی شن و قیر در قسمتی از جاده هستند که وقتی او به ناکوس آمده بود در دست ساختمان بود.
بر بلندی‌ای ایستاده بود که یک کیلومتر و نیم با کارگاه فاصله داشت و در آن پایین در هوای پاک سپیده، سقف فلزی خوابگاه‌ها را می‌دید که زیر آفتاب صبح می‌درخشید. آن مرد به توماسیتو گفته بود: «نزدیک معدن متروک.» همان‌جا بود، تیرهای پوسیده که زمانی دهنه‌ی تونل را مشخص می‌کرد، اما حالا افتاده بود، نیمی از دهانه‌ی معدن را می‌پوشاند. همچنین سنگ‌هایی که از قله‌ی کوه غلتیده بود سه‌چهارم دهانه‌ی معدن را گرفته بود. 
اگر این قرار ملاقات برای غافلگیری بود چی؟ حقه‌ای برای جدا کردن او از توماسیتو. تنها گیرشان می‌آوردند، خلع سلاحشان می‌کردند، اول شکنجه‌شان می‌دادند، بعد می‌کشتندشان. لیتوما جنازه‌ی خودش را مجسم می‌کرد که با گلوله سوراخ‌سوراخ، یا با قمه تکه‌تکه شده بود، و تکه کاغذی با خط خرچنگ قورباغه‌ی قرمز روی آن گذاشته بودند.
«سگ‌های بورژوازی این‌طور می‌میرند.» تپانچه اسمیت اند وسون 38 را از جلد درآورد و نگاهی به دور و بر انداخت. تخته‌سنگ‌ها، آسمان،چند پاره ابر سفیدسفید در دوردست. حتی یک پرنده هم در هوا نبود.
شبِ گذشته وقتی توماسیتو سرگرم تماشای فوتبال کارگرها بود، مردی پشت سرش آمده بود و با تظاهر به اینکه درباره‌ی بازی حرف می‌زند، زیر گوشش پچ‌پچ کرده بود: «یک نفر اطلاعاتی درباره‌ی آدم‌های گمشده دارد. اگر جایزه‌ای در کار باشد اطلاعاتش را به شخص گروهبان می‌دهد». جایزه‌ای در کار بود یا نه؟
کارنیو گفت: «من خبر ندارم.» 

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط