معرفی کتاب: زندگی و آثار آنتوان چخوف
«زندگی و آثار آنتون چخوف» کتابی است نوشتهی ولادیمیر یرمیلوف که نشر گویا آن را به چاپ رسانده است. چخوف، نویسندهی نامدار روس، که شهرتی جهانی دارد، نامی است پرآوازه. پیام غالب داستانهایش، دوستی، احترام به انسان و عشق به همنوع است. او از شخصیتی ممتاز و کمنظیر برخوردار بوده که در پیچوخم حوادث زندگی و در بستری از ناملایمات و دشواریهای خانوادگی و اجتماعی شکل گرفته، صیقل خورده و جلا یافته است.
چخوف از همان سالهای دبیرستان دستبهکار نوشتن شد و تا واپسین دَم زندگی کوتاهش پیگیر و خستگیناپذیر قلم زد و مجموعهای ارزشمند و ماندگار از خود بر جای گذاشت. او در آثارش، چهرههایی پرشمار از اشخاص زمانهی خود را هنرمندانه به تصویر کشید.
از تحریر نوشتههای چخوف بیش از یک قرن میگذرد؛ با وجود این، آثارش غبار کهنگی به خود نگرفته و هنوز داستانهایش را در سراسر جهان میخوانند و با اشتیاق به تماشای نمایشنامههایش میروند. شخصیتهایی که او به توصیف آنها پرداخته تخیلی نیستند، بلکه متعلق به زمانهی خویشاند و همانندیهای بسیار با انسانهای روزگار ما دارند.
چخوف طنزنویسی چیرهدست و کمنظیر است و در نوشتههای خود، کارمندان بُزدل و دونمایه را، که همهی استعدادها و بُنمایهی انسانی خود را فدای حفظ شغل حقیر و «آبباریکه» ارتزاقشان میکنند، به ریشخند میگیرد و با وجود سانسور، حاکمان وقت، صاحبان مقام و مناصب دولتی و زورمداران را از نیش قلم و کنایههای خود بینصیب نمیگذارد.
او به روشنفکران بیعمل و پرمدعا میتازد و به آنان گوشزد میکند که کتابخواندن و داشتن مدرک دانشگاهی نباید آنان را از مردم کوی و برزن جدا کند و به خلوت ذهن خود فرو برد.
چخوف بیش از همه نگران این است که با استمرار شرایط نامطلوب جامعه، استعدادها و نیروهای بالندهی درونی انسان، در پی رزق و روزی هرز رود و زندگی او که فرصتی است مغتنم، بیهوده از دست برود. او معتقد است که استعداد، سلاحی است که هرگز نباید به زمین گذاشت و برای بالندگی و رشد خود حتی دمی را نباید از دست داد. او از زبان قهرمان یکی از داستانهایش میگوید: «بودن، آنگاه شایسته است که لحظات زندگی چون دریایی موّاج در تلاشی بیامان در راه خلاقیت و بالندگی صرف شود.»
در برخی از نخستین آثارش حُزنی محسوس نهفته و نوایی از اندوه و تنهایی به گوش میرسد. چخوف جوان از دیدن زندگی فلاکتبار محرومان جامعه و درد و اندوه آنان رنج میبرد و دلسرد و نومید میشد. او به مردم عادی عشق میورزید و با آنان پیوندی عاطفی داشت؛ چنانکه خواننده حتی در کوتاهترین داستانهایش، نفس گرم تودهها را حس میکند، غوغای زندگی را میشنود و جنبوجوش آدمها را میبیند.
چخوف با گذر زمان تجربیات تازه میاندوزد و آثاری امیدوارکننده چون باغ آلبالو و عروس و... را خلق میکند و به خوانندگان آثارش و هنرمندان همروزگارش امید میدهد که در شرایط سخت نیز میتوان پایدار بود و با استواری ارزشهای انسانی خود را حفظ کرد و به قلههای بلند زندگی نظر دوخت.
یرمیلوف نویسندهی کتاب، در مواردی آثار چخوف را در چهارچوب ایدئولوژی حاکم پس از انقلاب محک میزند و از بیتوجهی چخوف به جریانهای سیاسی زمانه شکوه میکند. جزماندیشی و نگاه کلیشهای در منطق آثار ماندگار هنری که ریشه در واقعیتهای پُرغنای زندگی و ژرفای تمایلات انسانی دارد، نمیگنجد. شاید راز جاودانگی و ماندگاری آثار چخوف را در مضامین برگرفته از بطن زندگی به دور از تنشها و جزرومَدهای گذرای سیاسی و حزبی روز بتوان شمرد.
این کتاب در زمان حکومت سختگیرانه استالین به چاپ رسیده است. نویسنده بادقت و وسواس، همهی شخصیتهای آثار چخوف را زیر ذرهبین برده و با روشی تحلیلی و نگاهی منتقدانه به واکاوی و شرح آنان پرداخته است. یرمیلوف برای درک بهتر تحلیلها، خلاصهی بسیاری از داستانها و نمایشنامهها را بازگو کرده و حتی نشانهی برخی از شخصیتهای واقعی آثار چخوف را، که او با تغییر نامشان وارد داستانها کرده است، با ارائهی شواهد ردیابی میکند.
زندگینامهی چخوف، مانند آثارش خواندنی و جذاب است. بهویژه در این کتاب که اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی روسیه نیز در طول حیات چخوف بررسی شده و یرمیلوف کوشیده است تا تأثیر و ردپای تحولات زمانه را در آثار او بهوضوح بنمایاند.

قسمتی از کتاب زندگی و آثار آنتون چخوف:
آیا جوهر نوشتههای چخوف در سالهای دههی 1880 نشان نمیدهد که او از اندیشهای والا و مترقی برخوردار بوده است؟
ولی پیشینیان چخوف، یعنی نویسندگان دههی 1860، در فعالیتهای سیاسی زمان خود درگیر شدند. سیاستمداران و نویسندگان پس از این دوره میباید -موافق یا مخالف-موضعگیری مشخصی داشته باشند.
بهنظر چخوف آرمانهای سیاسی در سالهای 1880 رشد چندانی نکرده بود. او این سالها را دوران بیاعتنایی مینامید.
او در مکاتباتش بیش از گذشته با عباراتی تلخ و سرزنشآمیز، نویسندگان همزمان خود را مورد عتاب قرار میدهد که چرا از شرکت در فعالیتهای جمعی امتناع میکنند. بیاعتنایی نویسندگان برایش امری غیرعادی مینماید. کشوقوسهای سیاسی رایج زمانه، مایهی دلسردی و بیاعتنایی بود. گروههای سیاسی به خاطر عملکردشان به نظر چخوف «ناپخته» و نادان میآمدند.
چخوف تا آخر دههی 1880، به امور سیاسی بیتوجه بود، عملکرد گروههای سیاسی، بیهودگی کار آنان را ثابت کرده بود. او دریافته بود با کنارهگیری از احزاب سیاسی لیبرال یا مرتجع و پناه بردن به بیاعتنایی سیاسی دستکم آزادی فردی خود را حفظ خواهد کرد.
اما بینش چخوف عمیقتر از آن بود که روند اجتنابناپذیر تاریخ را حس نکند و بیماریای را که به نسل او سرایت کرده بود، نبیند: «این بیماری درنهایت اثر خوبی از خود به جای خواهد گذاشت... درد و رنجهای موجود زمینهای برای شادی و نیکبختی آیندگان خواهد بود.» این نگاه، که از زبان اولگا در پرده نهایی نمایشنامه سه خواهر بازگو میشود؛ همیشه در نهانگاه ذهن چخوف وجود داشته و بارها از از زبان شخصیتهای داستانها و نمایشنامههای او بیان میشود.
چخوف با سرسختی و احساسات خاص خود، برای رهایی از بُنبستها دنبال آرمانی میگشت؛ جستوجویی که در سالهای 1880 در برابر دشواریهای زمانه روندی طبیعی مینمود و بهظاهر محسوس نبود. در تاریخ کشور، همان دورانی که بهعنوان «دورهی سکون اجتماعی» معروف شد، درواقع زمینه بینشهای تازه را فراهم میکرد. اندیشه و آرمانهای کهنه کمرنگ میشد و جهانبینیهای نوین در میان درد، رنج و تلاش بیامان انسانها در حال زایش و شکفتن بود. فروریختن سنتها و اندیشههای کهن برای همه محسوس بود.
سالتیکوف شچدرین دربارهی سالهای 1880 چنین مینویسد:
یک هنرمند بزرگ اغلب با توصیف و شیوه روایت دردها، رنجها و شادیهای بشری دورانساز شده و چون نابغهای جاودان خواهد ماند.
رنجها و تردیدهای چخوف نشان از دگرگونیهای دوران گذارش دارد، عصری که در جستوجوی اندیشههای تازه، کاخ تفکرات سنتی را فرو میریزد. چخوف به این آگاهی تاریخی دست یافته بود که باید اندیشههای نوین جای افکار و باورهای منسوخ را بگیرد.
نارضایتی که در سالهای آخر دهه 1880 روح و جان چخوف را میآزرد، ریشههایی عمیق و ناپیدا در شرایط تاریخی و اجتماعی داشت. دلنگرانی او نشان میداد که او درکی تاریخی و اجتماعی از اوضاع زمانه داشت.
نگرانی او تبلوری از تشویش و دلواپسی عصر او بود؛ عصری که ناشکیبانه بحران دوران گذار را میگذراند.
برخی که عقیده دارند چخوف جهانبینی خاص یا بینش مشخصی نداشته یا اینکه میگویند او مخالف هرگونه نوآوری در هنر بوده از اینجا سرچشمه میگیرد که او بیش از حد به ادبیات توجه داشته است. این مبالغه و سختگیری در پایان دهه 1880، زمینهای برای جستوجوی یک جهانبینی و اصل حاکم فراهم کرده بود.
به نظر چخوف هرگونه وابستگی به دستههای سیاسی و گرایش عقیدتی در چهارچوب حزبی مانع رشد و خلق آثار هنری ناب میشود.
پرهیز از سیاست و رسیدن به استقلال فردی موجب شد که چخوف سالها در مجله نوویه ورمیا قلم بزند و با آدمی چون سوورین دوستی و همنشینی داشته باشد.