عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
معرفی کتاب: دیزی جونز و گروه شش
«دیزی جونز و گروه شش» کتابی است نوشتهی تیلور جنکینز رید که نشر نون آن را به چاپ رسانده است. همه دیزی جونز و گروه شش را میشناسند، اما کسی دلیل جداییشان، آن هم درست در اوج معروفیت را نمیداند. دیزی دختری که در دههی شصت در لسآنجلس رشد میکند، مخفیانه به کلابها میرود و رؤیای خوانندگی را در سر میپروراند. گروه شش و حاشیههای موسیقی هیجانانگیزند، اما او بیش از هر چیزی عاشق راکاندرول است. در بیستسالگی صدایش مخاطبها را به خود جذب میکند و او بهقدری به توانایی خودش ناآگاه است که مردم به خاطرش به کارهای دیوانهکنندهای دست میزنند.
گروه شش هم نظرها را به خود جلب کرده است؛ گروهی که بیلی دان مرموز رهبریاش را بر عهده دارد. در آستانهی اولین تورشان خبردار میشود که فرزندی در راه دارد. زیر فشار شهرت و پدرشدن قریبالوقوع، بیلی در طول تور کنترلش را از دست میدهد. زمانی که تهیهکنندهشان میفهمد کلید موفقیت فوقالعادهی گروه همکاری این دو نفر است، دیزی و بیلی را سر راه هم قرار میدهد. اتفاقات بعد از آن به افسانه تبدیل میشوند. داستان خلق آن افسانه در رمان جذاب و فراموشنشدنی «دیزی جونز و گروه شش» که بهصورت تاریخ شفاهی نوشته شده، شرح داده شده است.
تیلور جنکینز رید نویسندهی خلاق و پرمخاطب امریکایی است که کارهایش را با کتاب «دیزی جونز و گروه شش» به سطح جدیدی میرساند و با لحنی کاملاً متمایز و بهطرز درخشانی، زمان و مکان را به تصویر میکشد.
نویسنده میگوید: «در طول هشت سال گذشته، با اعضای فعلی و قدیمی گروه، به علاوهی خانواده، دوستان و نخبگان این صنعت که در آن زمان گروه را همراهی میکردند، مصاحبهی داشتهام. این تاریخ شفاهی از همان مکالمات و همچنین ایمیلهای مرتبط، رونوشتها و متن آهنگها جمعآوری و ویرایش شده است. درحالیکه هدفم رویکردی جامع بود، باید اذعان کنم که این امر غیرممکن شد. پیدا کردن بعضی از مصاحبهشوندگانِ احتمالی سخت بود، بعضی از آنها صادقتر از دیگران بودند و متأسفانه بعضی از آنها هم فوت کرده بودند.
این کتاب اولین و تنها باری است که اعضای گروه در رابطه با پیشینهشان با یکدیگر اظهارنظر کردهاند. بااینحال، لازم به ذکر است که گاهی اوقات بازگوییهای یک رویداد مشابه، چه بزرگ و چه کوچک، متفاوتاند.
اغلب حقیقت، مطالبهنشده، در میان گفتهها پنهان شده است.
قسمتی از کتاب دیزی جونز و گروه شش:
در آگوست سال 1977، هفت عضو گروه وارد استودیو شماره 3 والی هایدرز شدند تا پروسهی ضبط آلبوم سومشان را آغاز کنند.
گراهام: اون روز صبح من و کارن از خونهش به سمت هایدر رفتیم. درست لحظهای که از در خارج شدیم، بهش گفتم: «نمیتونیم با هم با یه ماشین بریم؟»
گفت نمیخواد بقیه فکر کنن ما با هم هستیم.
گفتم: «ولی هستیم.»
بااینحال، مجبورمون کرد دو ماشینه بریم.
کارن: «میدونی چقدر راحته فقط با بودن با یکی از اعضای گروهت کل زندگیت رو نابود کنی؟»
ادی: «اون روز من و پیت با هم با ماشین رفتیم. فکر کنم اون موقع فقط ما دو تا تو خونهی توپنگا کنیون میموندیم. قبل از اینکه پیت از ساحل شرقی برگرده، کل خونه فقط مال خودم بود.»
تو راه به پیت گفتم: «باید جالب باشه.»
و بهم گفت همهچی رو خیلی جدی نگیرم. گفت: «فقط راکاندروله. هیچکدوم از اینا واقعاً مهم نیستن.»
دیزی: «روز اول که همهمون تو استودیو جمع شدیم، سبد کیکی که یکی به خونهی مارمونتم فرستاده بود و دفتر پر از ترانههام رو با خودم بردم. آماده بودم.»
ادی: «دیزی با یه لباس حلقهای نازک و شلوارکهای فوقالعاده کوتاه اومد. بهزور بدنش رو پوشونده بودن.»
دیزی: «گرمم میشه و همیشه میشده. یه جا نمیشینم و فقط واسه اینکه مردها راحتتر باشن، شُرشُر عرق نمیریزم. وظیفهم این نیست که کاری نکنم. وظیفهی اوناست که عوضی نباشن.»
بیلی: «تا اون روز، ده دوازده تا آهنگ نوشته بودم. وضع همهشون خوب بود؛ اما میدونستم نمیتونم برم تو و بهشون بگم آلبوم رو نوشتهم. مثل کاری که با دو تا آلبوم قبلی کردم. نمیتونستم این حرف رو بزنم.»
گراهام: «راستش رو بگم، یه جورایی خندهدار بود. تماشای بیلی که وانمود میکرد براش مهمه بقیه توی آلبوم چی میخوان. خدا حفظش کنه. میتونستی تلاشش رو به چشم ببینی. آروم حرف میزد، به کلمههاش فکر میکرد.»