معرفی کتاب: بیاسترس
«بیاسترس» با زیرعنوانِ راهنمایی عملی برای زندگی بدون استرس، کتابی است نوشتهی محمد جودت و آلیس لاو که نشر میلکان آن را به چاپ رسانده است. محمد جودت، مهندس سابق گوگل، در کتاب «بیاسترس» به بررسی ریشههای استرس و ارائهی راهکارهای عملی برای زندگی آرامتر میپردازد. او با ترکیب دانش مهندسی، فلسفهی شخصی و تحقیقات علمی، مدلی کاربردی برای مدیریت استرس ارائه میدهد. جودت معتقد است استرس یک واکنش طبیعی اما قابل کنترل است و با تغییر نگرش و رفتار میتوان به زندگی بدون استرس دست یافت.
جودت استرس را نه بهعنوان یک مشکل بیرونی، بلکه بهعنوان واکنش ذهن به عوامل خارجی تعریف میکند. او توضیح میدهد که استرس زمانی ایجاد میشود که ذهن بین واقعیت و انتظارات ما تضاد میبیند. به جای مقابله با عوامل استرسزا (که همیشه خارج از کنترل ما هستند)، باید واکنش خود به آنها را تغییر دهیم.
جودت یک چهارچوب چهار مرحلهای برای مدیریت استرس ارائه میدهد:
ـ شناسایی محرکها: تشخیص عوامل درونی و بیرونی که استرس را تحریک میکنند.
ـ تغییر نگرش: پذیرش اینکه بسیاری از وقایع خارج از کنترل ما هستند و تمرکز بر واکنشهای خودمان.
تمرین ذهنآگاهی: استفاده از تکنیکهایی مانند مدیتیشن برای آرام کردن ذهن.
ایجاد عادات ضداسترس: طراحی سبک زندگی که استرس را به حداقل میرساند، مانند خواب کافی، ورزش و تغذیه سالم.
جودت به تأثیر منفی فناوری بر افزایش استرس اشاره میکند. او پیشنهاد میدهد با محدود کردن استفاده از شبکههای اجتماعی و تنظیم ساعت کاری، تعادل بین زندگی دیجیتال و واقعی را حفظ کنیم.
یکی از کلیدیترین مفاهیم کتاب، پذیرش است. جودت استدلال میکند که مقاومت دربرابر وقایع ناخوشایند، استرس را افزایش میدهد. با پذیرش واقعیت (بدین معنا که تغییر آن ممکن نیست)، انرژی خود را بر موارد قابل کنترل متمرکز میکنیم.
انسانها موجوداتی اجتماعی هستند و انزوا استرس را تشدید میکند. جودت بر اهمیت ارتباطات عمیق و حمایت عاطفی تأکید دارد. او پیشنهاد میکند زمان بیشتری را با عزیزان بگذرانیم و روابط سمی را کاهش دهیم.
درنهایت، «بیاسترس» کتابی است که به جای حذف کامل استرس (که ناممکن است) بر مدیریت هوشمندانه آن تمرکز دارد. محمد جودت با زبانی ساده و مثالهای ملموس نشان میدهد که چگونه با تغییر نگرش و عادات، میتوانیم زندگی آرامتر و شادتری داشته باشیم. پیام اصلی کتاب این است: «استرس یک انتخاب نیست، اما نحوهی واکنش ما به آن یک انتخاب است.»
قسمتی از کتاب بیاسترس:
جنبهی مثبت دیگر آسیب روانی در این ضربالمثل رایج نمایان است: «آنچه تو را نکشد، قویترت میکند.» وقتی صحبت از عوامل تنشزای بیرونی و کلان میشود، این گفته کاملاً درست است.
دو روانشناس به نامهای ریچارد تدسکی و لارنس کالهون در اواسط دههی 1990 نظریهی رشد پس از آسیب روانی را مطرح کردند. این نظریه تحولی را که بعد از تحمل آسیب روانی پدید میآید، توضیح میدهد. مطالعات تدسکی و کالهون نشان میدهد افرادی که پس از مصیبتها مشکلات روانی را متحمل میشوند، اغلب در حین بهبودی شاهد رشد مثبت هستند.
تدسکی میگوید: «افراد (بعد از تحمل آسیب روانی) از خودشان، از دنیایی که در آن زندگی میکنند، از نحوهی ارتباط با دیگران، از نوع آیندهای که ممکن است داشته باشند و از نحوهی زندگیکردن درک بهتری پیدا میکنند.»
بعد از اینکه شتاب حادثه آرام گرفت و گردوغبار سختی زندگی فرونشست، کسانی که یک یا چند آسیب روانی را از سر گذراندهاند، متوجه میشوند که رشد کردهاند. نحوهی درک آنها از زندگی و برخوردشان با آن، از چندین جنبه ارتقا مییابد: قدردانی آنها از امکانات جدید و خوشبینیشان به آن، قدرت شخصی و انعطافپذیریشان در مواجهه با تنشهای بزرگ یا کوچک آینده بیشتر میشود و اغلب با درک تصویر کلیتر زندگی معنویتر میشوند. عوامل تنشزای کوچکتر آنطور که واقعاً هستند کماهمیت و جزئی به چشم میآیند و عمق همدلی این افراد با دیگران در مقایسه با قبل از تجربهی آسیبروانی بسیار بیشتر میشود.
مقالهای که از تدسکی در نشریهی مرور کسبوکار هاروارد منتشر شده نشان میدهد که برای به حداکثر رساندن چنین رشدی میتوان کارهای خاصی انجام داد. اگرچه رشد پس از آسیب اغلب بهطور طبیعی اتفاق میافتد، میتوان آن را به پنج روش تسهیل کرد: از طریق آموزش، تنظیم عاطفی، فاش سازی، بسط روایت و خدمت. این روشها اغلب با کمک یک آسیبدرمانگر حرفهای بهتر انجام میشوند؛ اما بهطورکلی میتوانند در زمانهای دشوار به ما کمک کنند و صِرف آگاهی از این روشها ما را در مسیر رشد بعد از آسیب قرار میدهد.
آموزش، یعنی صرف کردن وقت برای یادگیری دربارهی آسیب روانی و رشد پس از آسیب، به ما کمک میکند تا ارزشی را ببینیم که آسیب روانی و اختلال در باورهای بنیادیمان برای ما به ارمغان میآورد. درک اینکه دنیا همیشه آن چیزی نیست که امیدوار بودیم باشد، ما را چابکتر میکند. این آگاهی باعث میشود که دفعهی بعدی پذیرشِ تضاد بین جریان زندگی و نظام اعتقادی فردی برایمان آسانتر شود. آموزش به مسیری سریعتر برای پذیرش متعهدانه منجر میشود که شاید مهمترین بخش رشد ما باشد.