معرفی کتاب: از ما بهتران
کتاب «از ما بهتران» نوشتهی مالکوم گلدول، نویسنده و روزنامهنگار کانادایی، یکی از آثار تأثیرگذار در حوزهی روانشناسی موفقیت و جامعهشناسی است که نشر نوین توسعه آن را به چاپ رسانده است. گلدول در این کتاب به بررسی عوامل پنهانی میپردازد که افراد فوقالعاده موفق (استثنائیها) را از دیگران متمایز میکند. برخلاف تصور رایج که موفقیت را تنها حاصل استعداد فردی و تلاش سخت میداند، گلدول استدلال میکند که موفقیتهای بزرگ تحت تأثیر عوامل محیطی، فرهنگی، تاریخی و شانسی قرار دارند.
گلدول در سراسر کتاب بر این نکته تأکید دارد که موفقیت محصول ترکیبی از عوامل مختلف است، نه صرفاً هوش یا پشتکار فردی. او با مثالهای متعدد نشان میدهد که حتی بااستعدادترین افراد، بدون دسترسی به فرصتهای خاص، نمیتوانند به اوج برسند.
مفاهیم کلیدی کتاب:
ـ قاعده ده هزار ساعت: تمرین عمدی و نقش آن در موفقیت
گلدول با الهام از تحقیقات آندرس اریکسون، نظریهی ده هزار ساعت تمرین را مطرح میکند. برایناساس، تسلط در هر مهارتی نیازمند حداقل 10 هزار ساعت تمرین هدفمند است. او مثالهایی مانند بیتلز (که قبل از شهرت جهانی، ساعتهای بیشماری در کلابهای هامبورگ اجرا داشتند) و بیل گیتس (که در نوجوانی به رایانه دسترسی داشت و هزاران ساعت برنامهنویسی کرد) را بررسی میکند.
البته اگرچه این ایده جذاب است، برخی منتقدان معتقدند که ده هزار ساعت یک عدد ثابت نیست و عوامل دیگری مانند کیفیت تمرین و مربیگری نیز حیاتی هستند.
ـ اثر ماتیو: مزیت انباشتی و نقش شانس
گلدول از اثر ماتیو (برگرفته از انجیل: «هر که دارد، به او داده خواهد شد») صحبت میکند؛ یعنی افرادی که در ابتدا مزیت کوچکی دارند، با گذشت زمان از دیگران پیشی میگیرند. مثلاً در سیستم آموزشی کانادا، بازیکنان هاکی معمولاً از بین متولدین اوایل سال انتخاب میشوند، چون در کودکی از همسنهای خود بزرگتر و قویترند و فرصتهای بهتری دریافت میکنند.
ـ اهمیت زمینهی تاریخی و فرهنگی:
گلدول نشان میدهد که زمان و مکان تولد نقش تعیینکنندهای در موفقیت دارند. مثلاً: بسیاری از ثروتمندان تاریخ امریکا (مانند راکفلر و کارنگی) در دههی 1830 متولد شدند، چون در اوج انقلاب صنعتی جوان بودند.
متولدین 1955 (مانند بیل گیتس و استیو جابز) در زمان بلوغ کامپیوترهای شخصی در 20 سالگی قرار داشتند.
ـ فرهنگ و میراث قومی: تأثیر ارزشهای فرهنگی بر رفتار
گلدول به تأثیر فرهنگ در موفقیت میپردازد. مثلاً:
فرهنگ سختکوشی در جوامع آسیای شرقی: او توضیح میدهد که سیستمهای کشاورزی برنج در چین، فرهنگ صبر و پشتکار را تقویت کرده که به موفقیت تحصیلی دانشآموزان کمک میکند.
تأثیر فرهنگ تعارض در سقوط هواپیماها: بررسی سوانح هوایی نشان میدهد که در فرهنگهای سلسهمراتبی (مانند کره جنوبی)، زیردستان بهخاطر احترام به مافوق، اشتباهات کاپیتان را گوشزد نمیکنند که منجر به فاجعه میشود.
ـ هوش و حد آستانه: چرا IQ بهتنهایی کافی نیست؟
گلدول ادعا میکند که پس از رسیدن به یک حد آستانه (مثلاً IQ 120)، عوامل دیگری مانند خلاقیت، مهارتهای اجتماعی و شانس مهمتر از هوش میشوند. او مثال کریستوفر لانگان (باهوشتر از اینشتین اما تقریباً ناشناخته) را در مقابل رابرت اوپنهایمر (مدیر پروژه منهتن که مهارتهای ارتباطی بالایی داشت) قرار میدهد.
ـ مزیتهای پنهان: چرا برخی فرصتها منحصربهفردند؟
دسترسی به فناوری: بیل گیتس بهندرت در نوجوانی به کامپیوتر دسترسی داشت که در دههی 1960 امتیازی نادر بود.
تحصیلات والدین: کودکان خانوادههای ثروتمندتر معمولاً مهارتهای اجتماعی و اعتمادبهنفس بالاتری دارند.
گلدول در پایان استدلال میکند که جامعه باید سیستمهای عادلانهتری ایجاد کند تا همهی افراد به فرصتهای لازم دسترسی داشته باشند و به جای ستایش استثناییها، باید ساختارهایی ساخت که از استعدادهای پنهان حمایت کند.
قسمتی از کتاب از ما بهتران نوشتهی مالکوم گلدول:
از نظر رابرت اشتنبرگ، هوش عملی شامل این موارد است: «بدانید که چه چیزی را به چه کسی بگویید، در چه زمانی بگویید و چگونه بگویید تا تأثیرگذاری بیشتری داشته باشد.» هوش عملی مربوط به شیوهی انجام دادن کارهاست: دربارهی این است که بدانید چگونه کاری را انجام دهید، بدون اینکه لزوماً بدانید چرا آنها را میدانید، یا اینکه قادر باشید آن را توضیح دهید. این هوش، ماهیتی عملی دارد: بدین معنا که بهخودیخود، دانش نیست، بلکه دانشی است که به شما کمک میکند تا موقعیتها را بادقت درک کنید و آنچه را میخواهید به دست آورید. نکتهی بسیار مهم این است که این نوع هوش از توانایی تحلیلی که با آزمون بهرهی هوشی سنجیده میشود، جداست. اگر بخواهیم تخصصیتر صحبت کنیم، هوش عمومی و هوش عملی عمود بر هم هستند: وجود یکی از این دو، نشاندهندهی وجود دیگری نیست. شما شاید سرشار از هوش تحلیلی باشید، اما هوش عملی شما کم باشد. شاید هم سرشار از هر دو نمونه هوش باشید؛ مانند مورد خوششانسِ شخصی مثل رابرت اُپنهایمر.
بااینحال، این هوش عملی از کجا نشئت میگیرد؟ ما میدانیم که هوش تحلیلی از کجا نشئت میگیرد. این هوش چیزی است که تقریباً در ژنهای شماست. کریس لانگان در شش ماهگی شروع به حرفزدن کرد. در سه سالگی مهارت خواندن را خودش یاد گرفت. او باهوش متولد شده است. بهرهی هوشی تا اندازهای سنجشِ توانایی ذاتی است؛ اما زرنگی اجتماعی، دانش است. این زرنگی مجموعهای از مهارتهاست که باید آموخته شود. این مهارتها باید از جایی نشئت بگیرند و ظاهراً مکانی که ما این نگرشها و مهارتها را به دست میآوریم، خانوادههای ماست.