مادام کوری؛ بانویی از فراسو/ مادام کوری به روایت دخترش
کتاب «مادام کوری؛ بانویی از فراسو» نوشتهی اِوا کوری به همت نشر بهسخن به چاپ رسیده است. در این کتاب، که دختر کوچکترِ مادام کوری آن را نوشته، همهی چیزهایی که مربوط به زندگی و آثار این بانوی فرهیخته میشود با قلمی شیوا و روان، مانند رمانی جذاب و دلپذیر آمدهاند.
طبیعی است که این زندگینامه را هیچکس سوای دخترش اِوا، که نویسنده و روزنامهنگار است، نمیتوانست دقیقتر و آراستهتر بنویسد. همین اندازه کافی است گفته شود که خانم کوری در زندگی پرتلاش و کوشش و پرثمرش، ده جایزهی بزرگ، از جمله نوبل فیزیک و نوبل شیمی و 134 مدال، دکترا و عنوان افتخاری از بیشتر کشورهای جهان دریافت کرده است. به نظر نمیرسد هیچ دانشمندی، بهویژه بانویی نابغه در دنیا این همه جایزه و مدال و نشان و عنوان افتخاری گرفته باشد. او نخستین زنی بود که در تاریخچهی بنیاد نوبل، دوبار جایزه گرفت، نخستین زنی بود که به فرهنگستان علوم فرانسه راه یافت، نخستین زنی بود که همهی عمرش را در راه پیشرفت دانش و خدمت به بشریت گذراند. سوای همهی این ویژگیها و فضیلتها، بانویی شایسته بود.
در تاریخچهی زندگی زنان فرهیخته، بهطور حتم به نامهای هلن کلر، فلورانس نایتینگل و خواهر ترزا برخواهید خورد که در راه رفاه و خدمت به بشریت تلاشهای فراوانی به عمل آوردهاند، اما خانم کوری فردی بهکلی استثنایی است، او عاشق و شیفتهی دانش و خدمت به انسانها بود و سرانجام هم جانش را در این راه از دست داد.
ماری کوری چهار سال قبل از کشف رادیوم نوشت: «زندگی برای هیچیک از ما آسان نیست، ولی خب که چی، باید پشتکار و بهویژه اعتماد به خود داشت، باید پذیرفت که آدم وقتی برای چیزی استعداد دارد، باید به هر بهایی شده به آن دست یابد. این چیز کشاندن دانش به راهی است باورنکردنی و شناختهنشده.»

قسمتی از کتاب مادام کوری؛ بانویی از فراسو:
ماری عشق و ازدواج را از برنامهی زندگیاش حذف کرده بود. این کار چندان غیرعادی نیست. دختر جوانی تهیدست، نومید و سرشکسته از نخستینباری که عشق به قلبش راه یافته بود، سوگند یاد کرده بود که دیگر هرگز به سراغ عشق نرود؛ بهویژه دختر دانشجویی از نژاد اسلاو که بلندپروازیهای روشنفکرانهای در سر دارد، به آسانی نمیتواند از ستمگریها و تیرهروزیهایی که بر سر هموطنانش آمده چشم بپوشد و دنبال استعدادهایش برود. در هر دورانی زنهایی که آتش عشق نقاشی بزرگ یا موسیقیدانی مشهور در دلشان شعلهور بوده، از ازدواج، بچهدار شدن و داشتن زندگی معمولی سایر زنها چشم پوشیدهاند.
ماری دنیایی پنهانی و بسیار سختگیرانه برای خودش آفریده بود که عشق به دانش و فراگیری هرچه بیشتر در آن حکمروایی میکرده است. عشق به خانواده و دلبستگیاش به میهنی مورد ستم قرار گرفته نیز در این تصمیم نقش مهمی داشتهاند. همین و بس. هیچچیز دیگری برایش به حساب نمیآید، هیچچیز دیگری وجود ندارد. این مسائل از او زنی 26ساله آفریده که در پاریس تنها زندگی میکند و هر روز در سوربن و در آزمایشگاه با مردان جوانی همنشین است.
او شدیداً رنجدیده براثر تنگدستی و بهشدت خسته از کار دشوار و دائمیاش، اسیر رؤیاهایش است و از بیکار بودن و خطرهایش خبر ندارد.
کمرویی و غرورش او را از این خطرها مصون میدارند. همچنین بیاعتمادیاش از ماجرای خانوادهی Z... که عروس بدون جهیزیه نمیخواستند باعث شد تا یقین کند که دختران بیجهیزیه در مردان نه دلبستگی مییابند و نه مهربانی. براثر این نظریهها و اندیشههای ناگوار بیاحساس میشود و استقلالش را ترجیح میدهد.
نه، بههیچوجه تعجبآور نیست که دختر نابغهای که لهستانی است، جدامانده از اجتماع به علت زندگیای دشوار، خودش را به کارش اختصاص دهد؛ ولی حیرتآور و شگفتانگیز است که دانشمند نابغهی فرانسوی به این دختر لهستانی نظر داشته و ناآگاهانه خود را برای او نگه داشته باشد. شگفتآور است که در دورانی که ماری در آپارتمان کوچهی نوولیپکی در این آرزوست که به پاریس بیاید و در سوربن درس بخواند، پییر کوری که پس از پایان تحصیلاتش در سوربن به کشفهای بزرگی در موزهی فیزیک دست یافته در دفتر خاطراتش این چند سطر غمگینانه را نوشته باشد:
...زن خیلی بیشتر از ما زندگی را برای زندگیکردن دوست دارد: زنهای نابغه نادرند. به همین دلیل گرفتار عشقی عارفانه، میخواهیم در راهی ضد طبیعت قدم بگذاریم، زمانی که همهی فکرهامان را به اثری اختصاص میدهیم که ما را از انسانیتی متأثرکننده دور میکند، باید به نبرد زنان برویم. مادر پیش از همهچیز عشق فرزندش را میطلبد، حتا اگر براثر این عشق احمق و نادان بماند. معشوقه نیز میخواهد عاشقش را در چنگ بگیرد و کاملاً طبیعی میداند که زیباترین نابغهی دنیا را فدای یک ساعت عشقورزی کند. مبارزه کموبیش همیشه نابرابر است، زیرا زنها بهترین دلیل را در خود دارند: به نام زندگی و طبیعت میکوشند ما را به سوی خود بخوانند.