عادت مربیگری/ رهایی از شر چرخههای معیوب وابستگی
کتاب «عادت مربیگری»، با زیرعنوانِ حرف کمتر، سؤال بیشتر، رهبری بهتر، نوشتهی مایکل بانگی استانیر به همت نشر آموخته به چاپ رسیده است. «عادت مربیگری» به شما و گروهتان کمک میکند خودمختار باشید، متمرکز شوید و به کارهای مؤثر و معنادار رو آورید. شالودهی این کتاب هفت پرسش است که شما را از شر چرخههای معیوب وابستگی، فرسودگی و بیعلاقگی میرهاند و روش کارتان را بهبود میبخشد.
چگونه رهبر بهتری میشوید؟ مایکل بانگی این پرسش را از رهبران بلندپرواز میپرسد و سپس با پیش کشیدن هفت پرسش موشکافانه که عادتهای رهبریشان را تغییر میدهد، به آن پاسخ میدهد. این کتاب پر از پرسشها و اندیشهها و ابزارهای مفید و جالبی است که به هر رهبری که در پی بهتر شدن باشد، کمک میکند.
مربیگری هنر است. روی کاغذ ساده است؛ اما هرکسی از پسش برنمیآید. شهامت میخواهد که به جای توصیه کردن، پاسخ دادن یا پیشنهاد راهکار، سؤال بپرسیم. اینکه به دیگری فرصت بدهیم راهش را پیدا کند و اشتباه کند و به رهیافت مختص خودش برسد، هم شجاعانه است و هم آسیبپذیرمان میکند. از سوی دیگر، به معنای کنار گذاشتن عادت «درستش کن» است.
کتابهای مربیگری بسیاری در بازار هست که خواندنشان را نیمهکاره رها میکنیم؛ اما کتاب مربیگری مایکل بانگی استانیر از آغاز تا پایان جذبتان میکند. کتاب سادهای که جسورانه و بیپرده صحبت میکند و واقعی است. میتوانید با آن ارتباط برقرار کنید و چگونگی برقراری ارتباط با همکاران و اعضای خانوادهتان را تغییر دهید. اگر دنبال کتابی در حوزهی مربیگری میگردید که خیلی زود با آن ارتباط برقرار کنید و سردرگم نشوید، این کتاب را انتخاب کنید.
ما مخلوق عادتیم و با عادتهایمان، خودمان و زندگی و جهان اطرافمان را میسازیم. «عادت مربیگری» راهنمایی برای بهکارگیری قدرت عادت در قدرت مربیگری است تا همراه دیگران و از طریق آنها به دستاوردهای بیشتری برسیم.

قسمتی از کتاب عادت مربیگری:
همه میدانند برعهده گرفتن مسئولیت آزادی خود دشوار است. بلاک ارتباطی را بالغانه میداند که در آن «با علم به اینکه شاید پاسخ منفی بگیرید، درخواستتان را بیان کنید». به همین دلیل، پرسش ساده و در عین حال نیرومندِ «چی میخوای؟» را وسط این کتاب آوردهام. گاهی به آن میگویم پرسش ماهی قرمز، چون اغلب بعد از آن، طرف مقابل کمی چشمهایش را باباغوری و دهانش را بیصدا بازوبسته میکند. در اینجا میگوییم چرا پاسخ دادن به این پرسش این چنین دشوار است.
اغلب، نمیدانیم بهراستی چه میخواهیم. حتی اگر به پرسش «واقعاً چی میخوای؟» سریع پاسخ دهیم، روند صحبت کردنمان کند میشود.
ولی حتی هنگامیکه میدانیم چه میخواهیم، اغلب دشوار است چیزی را که تهِ تهِ دلمان هست، بر زبان آوریم. بهانهای دستوپا میکنیم که درخواستمان را بیان نکنیم؛ میگوییم حالا زمان مناسبی برای بیانش نیست یا طرف مقابل بیگمان، پاسخ منفی میدهد یا به خودمان میگوییم: «مگه کی هستی که به خودت اجازهی چنین درخواست گستاخانهای رو میدی؟» اغلب، خواستههایمان را به زبان نمیآوریم.
ولی حتی وقتی که میدانیم چه میخواهیم و شهامت کافی را برای بیان خواستهمان داریم، دشوار است راهی برای بهوضوح شنیده و فهمیده شدن خواستهمان پیدا کنیم. گاهی این گناه خودمان است. راهی پیدا کردهایم که خواستهمان را در لفافه بیان کنیم؛ یا امیدهای کماهمیتتر دیگر حواسمان را از خواستهی واقعیمان پرت کرده است؛ یا گمان کردهایم اشارههای مبهممان کافی بوده است یا اظهارنظر کمی عقدهایمان را کافی دانستهایم. گاهی گناه شنیدهنشدن خواستههایمان بر عهدهی افرادی است که خواستهمان را با آنها در میان گذاشتهایم. این افراد دنبال اهداف خودشاناند یا سوگیری تأییدیشان باعث میشود بین چیزی که میشنوند با آنچه ما میگوییم، زمین تا آسمان فرق بگذارند یا تظاهر به گوشدادن کنند و درواقع، هیچ توجهی به حرفهایمان نکنند.
ولی حتی اگر بدانیم چه میخواهیم و شهامت بیان خواستهمان را داشته باشیم و در ظاهر خواستهمان را بشنوند، شنیدن پاسخی که به درخواستمان میدهند، اغلب، کار سادهای نیست. این پاسخ گاهی نهتنها مثبت نیست، بلکه منفی است یا با اما و اگر همراه است: اگر هم آنطرف قضیه باشیم، شاید بهدرستی ندانیم وقتی کسی درخواستی از ما میکند و خواستهاش را با ما در میان میگذارد، ناچار نیستیم به او پاسخ مثبت بدهیم. میتوانیم بگوییم نه. شاید هم بگوییم آن نه، به جایش این.
بنابراین، دلایل بسیاری وجود دارد که مانع رسیدن کشتی «چی میخوای؟» به مقصد میشود. جرج برنارد شاو بهطور مختصر و مفید گفته است: «یگانه مشکل بزرگ برقراری ارتباط این است که به اشتباه میپنداریم ارتباط برقرار شده است.»