سفرهای مارکوپولویی: زیر پوست ایران؛ ایران واقعی از نگاه کاوشگر آمریکایی
«زیر پوست ایران» روایتگر فرایند کاوش تپهای باستانی بهدست یک گروه امریکایی است که در چند فصل، طی سالهای دههی 1970 (1350) در مرودشت فارس انجام شد. جاکوبز، که در آن زمان تازه از دانشگاه فارغالتحصیل شده بود، به دعوت استادش، به گروه کاوشگر در ایران میپیوندد تا همراه دیگر اعضا درخصوص آن محوطهی باستانی تحقیق و پژوهش کند.
در این کتاب، نه با کاوشی باستانشناختی که در حقیقت با ماجرای خواندنی سفر باستانشناس زن امریکایی مواجه میشویم که در عنفوان جوانی، عازم یکی از دورترین و ناشناختهترین سرزمینها از دید خود میشود. البته این به آن معنا نیست که کتاب از جنبههای علمی و آموزشی در زمینهی باستانشناسی خالی باشد. همراهی با جاکوبز در ناهمواریهای آشنایی با فرهنگ و مردم ایران، آموختن زبان فارسی و چالش تجربههای جدیدش بسیار جذاب و گیراست. این کتاب در حقیقت ترکیبی است از سفرنامه، گزارش باستانشناسی، تکنگارهای انسانشناسانه، تحلیلهای فردی و حتی دفتر خاطرات دختری جوان در آستانهی یکی از شگفتانگیزترین تجارب زندگیاش.
آنچه «زیر پوست ایران» را از دیگر کتابها در زمینههای مشابه متمایز میکند نگاه منحصربهفرد نویسندهی آن است. در اینجا ما با نگاه توصیفیِ «از بیرون»، «بیگانه» و «خارجی» روبهرو نیستیم؛ جاکوبز سعی کرده فاصلههای مرسوم را درنوردد و نه در مقابل که در کنار ایرانیانی که میبیند و میشناسد قرار بگیرد و ایشان را با معیارهای خودشان بسنجد. هرچند گاهی توفیق کامل نمییابد، به نظر میرسد در ارائهی توصیفی نسبتاً واقعگرایانه از وضعیت موجود و مردمی که در کنارشان بوده کامیاب است و در سخنانش صداقتی دیده میشود که نشان از تجربهی زیستهی او در جامعهی ایرانی دارد.
این کتاب بهخاطر نگاه خاص نویسندهاش اثری ویژه است. زندگی در جامعهی روستایی و مواجههی جاکوبز با مردم سادهدل و گونهگون روستا در کنار دنیای جدیدی که به گفتهی خودش از درون برخی شخصیتهای محوری روستا (ممدلی و قزبس) درمییابد به او جهانبینی جدیدی میدهد دور از کلیشههای معمول نگاه غیرایرانیان.

قسمتی از کتاب زیر پوست ایران:
بیابان مرتفعی که روستای نون روی آن قرار گرفته هم پرت افتاده است و هم زیبا. این بیابان رملی نیست، بلکه استپی است با سرسبزی ناشی از مزارع و باغهای محصور آبی. پوشش گیاهی طبیعی تیغدار، کوتاه و خاکیرنگ است، اگرچه در گذشته جنگلهای متراکم بلوط و پسته و بادام وحشی بهطور پراکنده در این ناحیه وجود داشته است. این جنگلها در اثر چرای بیشازحد و تعدی فعالیتهای کشاورزی از بین رفته و اکنون فقط بخشهایی از آن در ارتفاعات که از تجاوز کشتکاران و رمهی عشایر دور بوده جان سالم به در برده است. هیچ پوشش گیاهی از دست بزها که در یک آن ساقه و برگ و تنهی گیاه را ـ هر چقدر هم تیغ داشته باشد ـ میخورند و نابود میکنند، در امان نیست و همین خودش دلیلی برای تنش اهالی با عشایر است وقتی که با دامهایشان وارد نون میشوند.
سازندههای صخرهای خشناند و با شکل دندانهدارشان انگار دارند آسمان را سوراخ میکنند، بااینحال زیبا هستند، بهخصوص در نور غروب که رنگی ارغوانی به خود میگیرند.
در نقاطی از چشمانداز ویرانهی کاروانسراهای خشتی دیده میشود که تا قرن بیستم پذیرای کاروانهای بزرگ شتری بوده که در مسیرشان از شرق به غرب از میان بیابانهای مرتفع این ناحیه رد میشدند. فاصلهی کاروانسراها از هم یک روز راه بود و کاروان قبل از ادامهی سفر، شب را در آنجا استراحت میکرد. باستانشناسان گمان میکنند که محوطهی باستانی منطقهی نون در این نقطه بنیان گذاشته شده تا شهرهای ثروتمند نواحی پست امپراتوری عیلام و بینالنهرین را به استقرارهای شرق (شرق ایران، افغانستان و هند) مرتبط کند که منبع سنگهای قیمتی، مواد معدنی، فلزات و دیگر اجناس ارزشمند بودند. تپههای باستانی دیگری هم پیرامون این آبخیز دیده میشوند، شواهدی از روستاهای باستانی بسیاری که پیش از اَنشان به وجود آمده بودند و سپس در مدار اَنشان توسعه یافتند. تأثیر اَنشان نه فقط در این ناحیه که از طریق تجارت، روابط سیاسی، ازدواج فراگروهی و جنگ در سراسر بیشتر محدودهی خاور نزدیک باستان محسوس بوده است.
جایگاه روستای امروز چقدر متفاوت بود! نون روی تپهی باستانی واقع شده بود، دیوار قلعهی خودش در مقابل دیوارهای باستانی پیرامونش کوتاه به نظر میرسید. وقتی آنجا زندگی میکردم برق، آب لولهکشی یا پست و تلفن نداشت و کنار راهی خاکی قرار گرفته بود که چهل کیلومتر از نزدیکترین جادهی آسفالت فاصله داشت. همهی بزرگسالان بیسواد بودند. ده دوازده روستای دیگر هم مشابه همین در این منطقه بودند و همگی به همین اندازه ارتباطشان با دنیای بیرون قطع بود.
دوبار در هفته، وانت تویوتای قراضهای به روستا میآمد تا شیر تازه را برای بردن به شیراز جمع کند. روستاییها میتوانستند به جای دستمزد، همراه قوطیهای شیر پشت وانت سوار شوند و در طول راه خاکی که بهطرز وحشتناکی چالهچوله داشت و سنگلاخ بود به شیراز بروند، راهی که پیش از رسیدن به جادهی آسفالت سه ساعت طول میکشید و از سر جاده هم تا شیراز یک ساعت راه بود. این سواری ممکن بود خیلی بیش از چهار ساعت طول بکشد، بسته به اینکه وانت باید در چند روستای دیگر توقف میکرد یا چندبار خراب میشد.