زندگی از پشت عینک کائوچویی/ اندیشهها و گزینگویههای وودی آلن
کتاب «زندگی از پشت عینک کائوچویی» شامل اندیشهها و گزینگویههای وودی آلن به گردآوری و ترجمهی علی قنبری به همت انتشارات مروارید به چاپ رسیده است. آلن با نام آلن استوارت کونیگزبرگ در شهر نیویورک، در 30 نوامبر 1935، به دنیا آمد. گرچه خانوادهی او در بروکلین زندگی میکردند اما در برانکس متولد شد. مادرِ آلن «نتی» حسابدار در اغذیهفروشی خانوادگیشان و پدرش «مارتین کونیگزبرگ» یک حکاک جواهرات و پیشخدمت بود. پدربزرگ و مادربزرگ او مهاجرانی از اتریش و شهر پانوزیس لیتوانی بودند. آنها آلمانی، عبری و ییدیش صحبت میکردند. او و خواهر کوچکترش «لتی» در محلهی میدوود بروکلین بزرگ شدند. پدر و مادر آنها در ناحیهی پایین شرقی منهتن به دنیا آمده و بزرگ شده بودند.
پدر و مادر آلن با هم کنار نمیآمدند و او با مادر خودکامه و بدخُلق خود رابطهای بیگانه داشت. او در سالهای اولیه زندگیاش آلمانی صحبت میکرد؛ بعدها به شوخی گفت که در جوانی اغلب به اردوهای تابستانی بین ادیان فرستاده میشد. درحالیکه به مدت هشت سال در مدرسهی عبری شرکت میکرد، به مدرسهی دولتی 99 و دبیرستان میدوود رفت و در سال 1953 فارغالتحصیل شد. برخلاف شخصیت کمیک خود، او بیشتر به بیسبال علاقهمند بود تا به مدرسه. او دانشآموزان را با استعداد خود در ورقبازی و شعبدهبازی تحت تأثیر قرار میداد.
آلن برای مأمور «دیوید ا. آلبر» جوک مینوشت تا پول دربیاورد و آلبر آنها را به ستوننویسان روزنامه میفروخت. در هفدهسالگی، او بهطور قانونی نام خود را به «هیوود آلن» تغییر داد و البته بعد خودش را وودی معرفی کرد. او پس از دبیرستان در سال 1953 به دانشگاه نیویورک رفت و در رشتهی ارتباطات و سینما تحصیل کرد و پس از رد شدن در دورهی «تولید فیلم سینمایی» ترک تحصیل کرد. او در سال 1954، در کالج شهر نیویورک تحصیل کرد، اما در ترم اول، آن را ترک کرد. او به جای اینکه در کلاس درس بخواند، شیوهی خودآموزی را پیش گرفت. او بعداً در «مدرسهی جدید» تدریس کرد و زیرنظر لایوس اگری تحصیل کرد.
آلن از پانزدهسالگی شروع به نوشتن لطیفههای کوتاه کرد، و سال بعد شروع به فرستادن آنها برای نویسندگان مختلف برادوی کرد تا ببیند آیا آنها علاقهمند به خرید هرکدام از آنها هستند یا خیر. یکی از آن نویسندگان «ایب باروز» سردبیر «گایز اند دالز» بود که نوشته بود «وای! کارش خیرهکننده بود.» باروز سپس معرفینامههایی برای آلن به «سید سزار»، «فیل سیلورز» و «پیتر لیند هیز» نوشت که فوراً چکی برای لطیفههایی که باروز به عنوان نمونه ذکر کرده بود، برای آلن فرستاد.
در نتیجه لطیفههایی که آلن برای نویسندگان مختلف پست میکرد، از او که نوزده ساله بود دعوت شد تا به «برنامهی پیشرفت نویسندگان ان. بی. سی» در سال 1955، بپیوندد و به دنبال آن در «ساعت کمدی ان. بی. سی» در لسآنجلس مشغول به کار شد. او بعداً بهعنوان نویسندهی تماموقت برای طنزنویس «هرب شرینر» استخدام شد و در ابتدا 25 دلار در هفته درآمد داشت. او سپس شروع به نویسندگی برای برنامههای تلویزیونی «نمایش اد سالیوان»، «نمایش امشب»، و بهخصوص برای نمایش تلویزیونی «سید سزار» و دیگر برنامههای تلویزیونی کرد.
کتاب حاضر مجموعهای از اندیشهها و گزینگویههای این هنرمند نیویورکی است.

قسمتی از کتاب زندگی از پشت عینک کائوچویی:
فلسفه زندگی
*احمقتر کیه؟ احمقی که فریب یه احمق دیگه رو میخوره؟
*بهطور خلاصه، بهترین کار اینه که مطابق سن و سالت رفتار کنی. اگه شونزده سالته یا کمتر، باید سعی کنی کچل نشی.
*من نمیدونم چی میخوام، اما میدونم چی نمیخوام.
*همه میدونند که دنیا چقدر وحشتناکه و هرکس اونو یه جوری تحریف میکنه که به اون امکان میده از اون عبور کنه. بعضیها با چیزهای مذهبی اونو تحریف میکنند، بعضی دیگه با ورزش، پول، عشق و هنر، و همهی اونا مزخرفات خاص خودشون رو در مورد اینکه چه چیزی اون رو معنا میکنه، دارند، اما هیچچیز اونو معنادار نمیکنه. این چیزها قطعاً کارکرد خاصی دارند، اما درنهایت همه بهشدت در این موقعیت هستند.
*مشکلات مثل دستمال توالت میمونن. یکی رو میکشی و ده تای دیگه درمیان.
*یکی از پشیمانیهای من توی زندگی اینه که آدم دیگهای نیستم.
*من گرفتار شک و تردید هستم.
*زندگی اردوگاه کار اجباریه. شما اینجا گیر افتادین و هیچ راه فراری ندارین و فقط میتونید با ناتوانی علیه ظالمها خشمگین بشین.
*عفت اگه زود تشخیص داده بشه قابل درمانه.
*نیچه میگه ما همون زندگی رو خواهیم داشت، بارها و بارها. خدایا... من باید دوباره وسط گروه نمایشی «آیس کاپادس» بشینم.
*آمار و ارقام به ما میگه که در حال حاضر تعداد افراد روی زمین بیشتر از تعداد افرادیه که ما حتی برای حرکت دادن سنگینترین پیانو نیاز داریم.
*زندگی پر از بدبختی، تنهایی و رنجه و همهچیز خیلی زود تموم میشه.
*زندگی حلنشده، مغشوش، گیجکننده، معماگونه و مبهمه. تو واقعاً نمیدونی چه اتفاقی قراره بیفته. آینده برای همه نامشخصه.
*زندگی وحشتناکه، اما بیرحمانه نیست. شما میتونید بشینید و سمفونی موتسارت رو بشنوید یا برادران مارکس رو تماشا کنید و این برای مدتی باعث یه فرار دلپذیر میشه. و این بهترین کاریه که میتونید انجام بدین.
*من ضداجتماعی نیستم. من فقط اجتماعی نیستم.
زندگی از پشت عینک کائوچویی در 142 صفحهی رقعی و با جلد نرم چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است.