ذن و هنر نگهداری موتورسیکلت/ یک سفر جادهای تأملبرانگیز
«ذن و هنر نگهداری موتورسیکلت» کتابی است نوشتهی رابرت ام. پرسیگ که نشر رایبد آن را به چاپ رسانده است. این کتاب یکی از آثار برجسته و فلسفی قرن بیستم است که در سال 1974 منتشر شده است و ترکیب منحصربهفردی از داستان شخصی، فلسفه و تکنیکهای فنی است و به بررسی مفاهیم عمیقی چون زندگی، کیفیت و هماهنگی میان تکنولوژی و انسان میپردازد.
کتاب به دو سطح داستانی تقسیم میشود: سطح اول داستان سفر نویسنده به همراه پسرش کریس است که با موتور سیکلت در جادههای امریکای شمالی سفر میکنند. این سفر، زمینهای برای بیان تجربیات نویسنده درخصوص تکنولوژی، کیفیت و زندگی است. سطح دوم کتاب به بررسی و گسترش مفاهیم فلسفی در رابطه با کیفیت میپردازد. نویسنده تلاش میکند تا یک تعادل میان دنیای ذهنی و فنی ایجاد کند و نشان دهد که چگونه میتوان این دو را با هم ترکیب کرد.
در این کتاب، چند مفهوم کلیدی بررسی میشود:
1. کیفیت: یکی از مفاهیم اصلی کتاب، مفهوم کیفیت است که بهعنوان چیزی فراتر از تعریفهای معمولی در فلسفه، علم یا هنر مطرح میشود. کیفیت برای نویسنده نهتنها نتیجهی نهایی کار، بلکه فرآیند انجام دادن آن نیز است. این مفهوم بهدنبال ترکیب عقل و احساس است و نحوهی تجربهی دنیا را بهصورت عمیقتری توضیح میدهد.
2. فلسفهی ذن: کتاب به فلسفهی ذن و تأثیر آن بر تفکر نویسنده و نحوهی نگاهش به زندگی اشاره دارد. ذن به معنای تجربهی مستقیم، بیواسطه و درک لحظهی حال است که در تضاد با تحلیلهای ذهنی و مفهومی معمول است. این فلسفه به نویسنده کمک میکند تا با نگاهی متفاوت به زندگی، به مفاهیم پیچیدهتری درخصوص تکنولوژی و کیفیت دست یابد.
3. تکنولوژی و انسان: نویسنده در کتاب به نقد تکنولوژی میپردازد، اما برخلاف بسیاری از انتقادات ضد تکنولوژیک، او به اهمیت استفادهی صحیح و هماهنگ از تکنولوژی برای رسیدن به کیفیت و بهبود زندگی اشاره دارد. او معتقد است که تکنولوژی نباید فقط یک ابزار بیروح باشد، بلکه باید بهطور عمیق درون انسانها و زندگی روزمره درآید.
4. تفکر و تجربه: کتاب تأکید زیادی بر این دارد که باید بین تفکر منطقی (تجزیه و تحلیل) و تجربهی عمیق و شهودی (احساس و تجربهی لحظهای) تعادل برقرار کرد. نویسنده معتقد است که علم و هنر به یک اندازه مهم هستند و باید با هم ترکیب شوند تا بتوان زندگی را درک کرد.
این کتاب تأثیر زیادی بر فرهنگ دههی 70 و پس از آن گذاشت. فلسفه و دیدگاههای موجود در کتاب موجب شد تا بسیاری از مردم بهدنبال معنای واقعی زندگی در دنیای مدرن و صنعتی بگردند. همچنین، افراد زیادی توانستند از طریق کتاب، نگاه متفاوتی به مشکلات زندگی و تعامل با تکنولوژی پیدا کنند.
رابرت ام. پرسیگ نویسنده و فیلسوف امریکایی بود که بیشتر بهخاطر همین کتابِ «ذن و هنر نگهداری موتورسیکلت» شناخته میشود. او در 6 سپتامبر 1928، در مینیاپولیس، مینهسوتا به دنیا آمد. پرسیگ تحصیلات خود را در دانشگاه هاروارد و دانشگاه بولدر کلرادو دنبال کرد و در رشتههای فلسفه و نویسندگی آموزش دید. زندگی شخصی او با مشکلاتی از جمله ابتلا به بیماریهای روانی و دورانهایی از درمان در بیمارستان روانی همراه بود.
بعد از موفقیت بزرگ «ذن و هنر نگهداری موتورسیکلت»، پرسیگ کتاب دومی به نام «لیلا: فلسفه در دریاچه بزرگ» منتشر کرد که به بررسی مفاهیم مشابهی در مورد فلسفه و اخلاق میپردازد.
قسمتی از کتاب ذن و هنر نگهداری موتورسیکلت:
دو روز جان و سیلویا کریس و من وقت را به بطالت میگذرانیم و پرسه میزنیم و گپ میزنیم و تا شهر معدنی قدیمی بالادست میرانیم و برمیگردیم و بعد، وقت آن است که جان و سیلویا به خانه برگردند. حالا با هم برای بار آخر از تنگه به سمت بوزمان میرانیم.
در مسیر بالا، سیلویا برای سومینبار برمیگردد عقب. آشکارا میخواهد ببیند که آیا ما خوبیم یا نه. دور روز گذشته خیلی ساکت بوده است. دیروز نگاه گذرایی داشت که به نظر نگران میرسید؛ کمابیش ترسیده. او خیلی برای کریس و من نگران است.
در باری در بوزمان آخرین دور آبجو را مینوشیم و من با جان دربارهی مسیرهای بازگشت گفتوگو میکنم. سرسری و برای رفع تکلیف چیزهایی دراینباره میگوییم که چقدر همهچیز خوب بوده است. و بهزودی یکدیگر را خواهیم دید و خیلی غمانگیز است که اینطوری حرف بزنیم؛ مانند آشناهای معمولی.
دوباره در خیابان، سیلویا رو به من و کریس برمیگردد، لحظهای مکث میکند و میگوید: «مشکلی براتون پیش نمیآد، جای نگرانی نیست.»
میگویم: «البته.»
بار دیگر آن نگاه گذرای نگران را به ما میاندازد.
جان موتورسیکلت را روشن کرده است و منتظر اوست. میگویم: «حرفت رو باور میکنم.»
برمیگردد و سوار موتور میشود. جان منتظر است که در شلوغی فرصتی برای به جاده زدن پیدا کند. میگویم: «میبینمتون.»
دوباره نگاهمان میکند؛ اینبار با حالتی بیروح. جان فرصت پیدا میکند و به خط ترافیک وارد میشود. سپس سیلویا دست تکان میدهد؛ گویی در فیلم سینمایی است. کریس و من هم برایش دست تکان میدهیم. موتورسیکلتشان در میان ترافیک سنگین ماشینهای در مسیر خروج از ایالت ناپدید میشود و من برای زمانی طولانی تماشایش میکنم.
من به کریس نگاه میکنم و او به من. چیزی نمیگوید.