خیابان لوگاوینا / زندگی و مرگ در سارایوو

1 سال پیش زمان مطالعه 6 دقیقه

 

کتاب «خیابان لوگاوینا» نوشته‌ی باربارا دمیک به همت نشر ثالث به چاپ رسیده است. در نخستین ماه‌های 1992، آتش جنگی خانمان‌سوز در بوسنی و هرزگوین شعله‌ور شد. وقوع این جنگ پس از فروپاشی دیوار برلین و اتحاد جماهیر شوروی، برای کسانی که انتظار داشتند این رویدادها به صلحی پایدار در اروپا منجر شود، شوک بزرگی بود؛ اما در عوضِ صلح شاهد بزرگ‌ترین کشتار تاریخی غیرنظامیان و نسل‌کشی بودیم که بعد از جنگ جهانی دوم در اروپا سابقه نداشت. در جریان این جنگ، که فصل تاریکی از تاریخ اروپا به شمار می‌رود، هزاران نفر از مردم بی‌دفاع کشته و بی‌خانمان شدند، بسیاری از زنان و کودکان شکنجه شدند و بسیاری نیز در معرض تعرض و آزار جنسی قرار گرفتند. محاصره‌ی سارایوو ـ که از آن به‌عنوان طولانی‌ترین محاصره‌ی پایتخت یک کشور در تاریخ مدرن جنگ‌ها یاد می‌شود ـ سه سال (1992-1995) طول کشید و شهری را که میزبان بازی‌های المپیک زمستانی 1984 بود، به زندانی برای صدها هزار نفر از مردم بی‌دفاع تبدیل کرد.

در این میان، باربارا دمیک، که از 1993 گزارشگر بخش اروپای شرقی روزنامه‌ی فیلادلفیا اینکوایرر در برلین آلمان بود، مأموریت یافت تا با یک هواپیمای ترابری C-130 متعلق به سازمان ملل متحد، که برای کمک‌رسانی عازم سارایوو بود، به آنجا برود. او دراین‌باره می‌نویسد: «من محاصره را با ساکنان سارایوو تجربه کردم. شاید برق، مقداری غذا و گاهی اوقات آب آشامیدنی داشتیم، اما به اندازه‌ی دیگرانِ در معرضِ آتش خمپاره آسیب‌پذیر بودیم. در چنین وضعیتی، مرزی میان روزنامه‌نگار و شهروند عادی نبود. برای درک صحیح حقیقت جنگ، سردبیران روزنامه به من پیشنهاد دادند خیابانی را در سارایوو انتخاب کنم، مشخصات افراد ساکن در آ‌نجا را بگیرم و زندگی آن‌ها را طی جنگ روایت کنم. من می‌دانستم که درباره‌ی همان خیابانی خواهم نوشت که اولین‌بار در آن قدم گذاشتم. با وجود آسیب‌های ناشی از جنگ، خیابان بسیار زیبایی بود که با زاویه‌ی قائمه از خیابان اصلی با شیبی تند به سمت بالا می‌رفت و سه مناره‌ی سفیدرنگش از فراز شیروانی‌های قرمز سر به آسمان می‌ساییدند...» یادداشت‌های او از دل محاصره‌ی سارایوو، جایزه‌ی معتبر جورج پولک و همچنین جایزه‌ی روزنامه‌نگاری رابرت اف. کندی را برایش به ارمغان آورد.

خیابان لوگاوینا از بهترین مستنداتی است که درباره‌ی وقایع جنگ بوسنی نوشته شده است. خانم دمیک از آن دست روزنامه‌نگاران آگاه و چیره‌دستی است که حقایق و مشاهدات عینی خود را به صریح‌ترین شکل آن روایت می‌کند. او در این کتاب فقط با تمرکز بر یکی از خیابان‌های سارایوو و روایت زندگی روزمره‌ی مردم آن، رویدادهای دهشتناک زمان محاصره را به تصویر می‌کشد. خواندن این کتاب درک عمیق‌تر و دقیق‌تری از آنچه در این کشور در نتیجه‌ی جنگ ویران شد، به مخاطب ارائه می‌دهد. نشان ‌دادن زندگی مردم در وضعیت سخت جنگ و محاصره، کنار آمدن با وحشت همیشگی و تلاش مداوم برای حفظ زندگی عادی، به‌مثابه نوعی مقاومت، دلخراش و درعین‌حال حیرت‌انگیز است. جنگ، نه فقط جان بسیاری از مردم بی‌گناه را گرفت، بلکه زندگی بازماندگانش را تباه کرد. بی‌تردید، تعداد تلفات این جنگ بسیار کمتر از جنگ جهانی دوم است، اما آثار و تبعات ویرانگر و ناراحت‌کننده‌ی این نبرد نابرابر هنوز که هنوز است روح‌ها و جان‌های بسیاری را می‌خراشد. جنگ سال‌هاست به پایان رسیده، اما به نظر می‌رسد که اختلاف‌های داخلی بوسنی و هرزگوین و بی‌اعتمادی میان صرب‌ها، بوسنیایی‌ها و کروات‌ها همچنان ادامه دارد.

قسمتی از کتاب خیابان لوگاوینا نوشته‌ی باربارا دمیک:

دِسا استانیچ شمعی نداشت که بر مزار همسرش روشن کند. برای همین سیگاری روشن کرد، پکی به آن زد و آن را ایستاده میان برف‌ها کنار شاخه‌ گل‌های مصنوعی قرار داد. دسا می‌گفت: «پِرو عاشق سیگار کشیدن بود؛ مخصوصاً سیگار مارلبرو. اگه من یه مارلبرو داشتم، حتماً اینجا می‌ذاشتمش!»

پرو استانیچ چهل‌ویک ساله از نظامیان ارتش بوسنی بود که سی‌ام مه 1993 و در جریان کارزار بیرون راندن صرب‌ها از کوه تربویچ کشته شد. او دسای چهل‌وسه ساله را بی‌پول با دو نوجوان ناآرام و پرخاشگر تنها گذاشت. پسر کوچک‌ترش، وِدران، سیزده سال داشت. ترکشی به سرش اصابت کرده و جای زخم کج‌ومعوجی روی پیشانی‌اش مانده بود.

دِسا غمگین‌ترین چهره‌ی سارایوو را داشت. موهای تیره‌اش را محکم پشت‌سرش جمع کرده بود. براثر بی‌خوابی و گریه‌های مداوم هاله‌ای کبود و سرخ دور چشم‌های آبی‌رنگش را گرفته بود. این خانواده در آپارتمان بتنی فرسوده‌ای انتهای بالای خیابان لوگاوینا زندگی می‌کردند.

دسا مانند هزاران بیوه‌ی جنگ، هر وقت می‌توانست به گورستان می‌رفت و با شوهرش به‌آرامی درددل می‌کرد یا فقط می‌گریست. اما آنچه دسا را از دیگر زنان داغ‌دار سارایوو متمایز می‌کرد، صرب بودنش بود. شوهر او کروات بود. دسا شانه‌هایش را بالا انداخت و بی‌اعتنا گفت: «هیچ فرقی نمی‌کنه! بیوه، بیوه است؛ مخصوصاً اگه بچه داشته باشه!»

مهم‌ترین سوءتفاهم در جنگ بوسنی مسئله‌ی قومیت و مذهب در آنجاست. تحلیل‌گران تلویزیونی خارج از کشور ـ که بیشتر آن‌ها حتی یک‌بار قدم به بوسنی نگذاشته بودند ـ در صحبت‌هایشان به اختلاف‌های خونین میان صرب‌ها، کروات‌ها و مسلمان‌ها اشاره می‌کردند؛ اما واقعیت بسیار حساس‌تر و پیچیده‌تر از این‌ها بود. بنا به گفته‌ی آژانس امدادرسانی صرب «دویروتور»، اوایل 1994 حدود پنجاه هزار نفر از جمعیت سیصد هزار نفری سارایوو را صرب‌ها تشکیل می‌دادند (در سارایووی پیش از جنگ، 28 درصد مردم صرب، 49 درصد مسلمان و 16 درصد کروات بودند). صرب‌ها نیز مانند همسایه‌های مسلمان خود، از سختی‌ها و محرومیت‌ها رنج می‌بردند و از همان تله‌ی تک‌تیراندازها و انفجار خمپاره‌هایشان می‌گریختند. ملادن مارکویچِ سرباز و شاعر می‌گفت: «ما همه بچه‌های همین شهریم که داریم از خونه زندگی‌مون دفاع می‌کنیم. توی یگانِ من از هر مذهبی آدم هست. این خیلی طبیعیه!»

یکی از معروف‌ترین صرب‌های سارایوو در خیابان لوگاوینا ساکن بود. سروان یوان دیویاک به بالاترین مقام یک صرب در ارتش بوسنی دست یافته و به قهرمان محبوب جنگ تبدیل شده بود.

 

خیابان لوگاوینا (زندگی و مرگ در سارایوو)

خیابان لوگاوینا (زندگی و مرگ در سارایوو)

ثالث
افزودن به سبد خرید 280,000 تومان
0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط