عنوان کتاب، مولف، مترجم یا ناشر مورد نظر خود را برای جستجو وارد کنید.
بیوگرافی: امانوئل کارِر
امانوئل کارر (زادهی 9 دسامبر 1957) نویسنده، فیلمنامهنویس و فیلمساز فرانسوی است. کارر در یک خانوادهی ثروتمند در منطقهی 16 پاریس به دنیا آمد. پدرش، لویی کارر مدیر در صنعت بیمه و مادرش مورخ و عضو دائمی آکادمی فرانسه بود که ریشههای گرجستانی داشت.
کارر در مؤسسهی مطالعات سیاسی پاریس تحصیل و بهعنوان جایگزینی برای خدمت سربازی، به مدت دو سال در سورابایا در اندونزی زبان فرانسه را تدریس کرد. او سپس در مجلات پوزیتیف و تِلِراما نقد فیلم نوشت. در سال 1982، نخستین کتاب او که یک تکنگاری دربارهی ورنر هرتزوگ، کارگردان سینما بود منتشر شد. سال بعد، نخستین رمانش به نام دوستِ جگوار منتشر شد که در آن از تجربیات خود در اندونزی استفاده کرد. دومین رمان او، «شجاع» براساس داستان مری شلی، پرسی بیش شلی، لرد بایرون، جان پولیدوری و اقامت آنها در دریاچهی ژنو در تابستان 1816، در سال 1984 منتشر شد. هر دو رمان برندهی جایزهی ادبی شدند، اما سومین رمان او به نام «سبیل» که در سال 1986 منتشر شد سبب شد تا طیف گستردهای از مخاطبان با این نویسنده آشنا شوند. کارر در سال 2005، فیلمنامهای از این رمان اقتباس کرد و خودش کارگردانی آن را نیز بر عهده گرفت. این فیلم در جشنوارهی کن هم برندهی جایزه شد. ازآنپس کتابهای متعددی از او منتشر شد که از آن جمله میتوان از «لیمونف»، «یوگا»، «رقیب»، «سرزمین»، «دور از دسترس» و «زندگی دیگری به جز زندگی من» نام برد. این نویسنده تاکنون موفق به دریافت چندین جایزهی ادبی شده است که ازآنمیان میتوان به جایزهی رنودو، جایزهی ادبی لوموند و جایزهی زبان فرانسه اشاره کرد که جایزهی اخیر به نویسندگانی تعلق میگیرد که در آثارشان به زبان فرانسه کیفیت و اعتلای بیشتری بخشیده باشند.
کارر دو بار ازدواج کرده و یک دختر و دو پسر دارد. آثار این نویسنده جایی در میانهی ژانرهای گوناگون قرار دارد و به مضامینی همچون هویت، توهم و واقعیت میپردازند. علاقهی او به رویدادهای خلاف هنجار و غیرعادی و ناخوشایند آثارش را از ویژگی خاصی برخوردار کرده است.
قسمتی از کتاب سبیل نوشتهی امانوئل کارر:
پیشخدمت با حرکت چانه از او پرسید چه میخواهد و او قهوهای سفارش داد. کمکم هوش و حواسش را بازمییافت و خبر را هضم میکرد. بنابراین آشکار شد آنچه انجامدادنش به قدری دشوار مینمود که کم مانده بود در نظرش شوخی بیهودهای جلوه کند تجربهای قانعکننده بود. کوشید جزئیات مقایسهای را که زن میان او و عکسش انجام داده بود در ذهن بازسازی کند. وقتی اعتراضکنان به او گفته بود سبیل ندارد، زن جواب داده بود: «چرا، دارید!» اما او نمیدانست که این پاسخ تنها به عکسش اشاره داشت یا شامل خود او نیز میشد. شاید زن موهایی را که از حدود دو روز پیش دوباره داشت پشت لبش سبز میشد به حساب سبیل گذاشته بود. شاید زن چهرهاش را خوب نمیدید. آیا ممکن بود همهی اینها را در خواب دیده و هرگز سبیلش را نتراشیده باشد؟ سبیل، پرپشت و انبوه، سر جایش بود، بهرغم تأیید انگشتان لرزان و گواهی چشمانش، چشمانی که وقتی ناگهان به سوی آینهی پشت نیمکتش رو برگرداند با تصویر غریبی روبهرو شدند که بهنحو شگفتآوری تیره و سبزفام بود. تازه با نگریستن به آینه بود که دریافت هنوز عینک آفتابیاش را به چشم دارد. آن را برداشت و در نوری که اینک به حال عادی برگشته بود خود را ورانداز کرد. خودش بود، با ریش نتراشیده، هنوز منقلب از تنلرزهها، اما خودش بود. بنابراین...
مشتهایش را به هم فشرد و چشمهایش را تا جایی که میتوانست بست تا در پیرامون خود خلائی پدید آورد و از رفتوبرگشت میان دو فرضی که تاکنون بارها زیر و رویشان کرده بود خلاص شود. این دو فرض او را به جایی نمیرساند مگر از این به آن و از آن به این، بیهیچ بیرون شدی، در نتیجه نمیتوانست زندگی عادیاش را بازیابد. این داستان دوباره شروع شده بود. نمیتوانست از سنجش امتیاز بهدستآورده خودداری کند. دلیلی برای بستن دهانِ... اما برای بستن دهان چه کسی؟ آنیِس؟ چرا آنیِس؟ چرا این کار را میکرد؟ هیچ دلیلی در جهان نمیتوانست چنین کاری را که هم بیمعنی بود و هم جبرانناپذیر توجیه کند، هیچ دلیلی به جز دیوانگی که نیازی به دلیل ندارد یا به عبارت بهتر دلیلی برای خود دارد و او درست به همین سبب که دیوانه نبود، نمیتوانست آن را درک کند. با خشم، سرژ و ورونیک را به یاد آورد که رفتار جنونآمیز آنیس را تشویق میکردند! آدمهایی یکسره عاری از حس مسئولیت! باید فحششان بدهد، آگاهشان کند و بهشان بگوید که اگر نمیخواهند کار آنیس به محبوس شدن در یک سلول دربسته بکشد، دیگر هیچوقت چنین رفتار احمقانهای را تکرار نکنند.
میان خشم از آنیس و ترحمی تهوعآور نسبت به او دودل مانده بود. طفلک آنیس! طفلک زنش، سراپا نازک و شکننده، زرنگ و حیلهگر، با مچها و قوزکهای ظریف و نیز دیواری ظریف میان تیزبینی و جنونی که رفتهرفته نابودش میکرد. با عطف به گذشته، نشانهها را بهوضوح میدید: سوءنیت آنیس که مثل چراغی سوسو میزد، تمایل بیش از حدش به تناقضگویی، داستانهایی که پشت تلفن سر هم میکرد، دیوار تیغهکشیده، رادیاتورها... آنیس شخصیتی دوگانه داشت.