نفرین ابدی بر خواننده این برگ ها
(داستان های آرژانتینی،قرن 20م)
موجود
ناشر | نگاه |
---|---|
مولف | مانوئل پوییگ |
مترجم | احمد گلشیری |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 272 |
شابک | 9786222674229 |
تاریخ ورود | 1402/12/07 |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1402 |
وزن (گرم) | 258 |
کد کالا | 131675 |
قیمت پشت جلد | 2,100,000﷼ |
قیمت برای شما
2,100,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
انوئل پوییگ (1932-1990) در یکی از شهرهای کوچک، غمزده و فلاکتبار آرژانتین به دنیا آمد. در رشتهی فلسفه درس خواند و سپس تحصیلات خود را در رشتهی کارگردانی سینما در چینه چیتای رم دنبال کرد و آنجا در کلاس کارگردانی با «دسیکا» و در کلاس فیلمنامهنویسی با «زاواتینی» همدرس بود. او کارهای گوناگونی را تجربه کرد و در نهایت به این دریافت از خود رسید که زندگی در شهر کوچک دوران کودکیاش یگانه منبع الهام خلاقانهی او برای نوشتن داستانها و رمانهایش است.
پوییگ این رمان را در دو فصل نوشته است. رمانی که در آن آقای رامیرز، پیرمرد هفتادوچهار سالهی آرژانتینی در آسایشگاهی در نیویورک و لری، مرد جوان سیوشش سالهای که مسئول هلدادن صندلی چرخدار پیرمرد است، گفتوگوهای جذاب و گیرایی با هم دارند. رامیرز و لری دربارهی موضوعات گوناگون صحبت و خاطرات و خیالات بسیاری را با هم مرور میکنند.
مانوئلپوییگ در ژوییهی١٩٩٠ چشم از جهان فرو بست. مرگ این نویسندهی شگفتانگیز در پنجاهوهشتسالگی و در اوجِ قدرتِ آفرینندگی از خُسرانهای بزرگ قرن بیستم به شمار میرود.
پوییگ این رمان را در دو فصل نوشته است. رمانی که در آن آقای رامیرز، پیرمرد هفتادوچهار سالهی آرژانتینی در آسایشگاهی در نیویورک و لری، مرد جوان سیوشش سالهای که مسئول هلدادن صندلی چرخدار پیرمرد است، گفتوگوهای جذاب و گیرایی با هم دارند. رامیرز و لری دربارهی موضوعات گوناگون صحبت و خاطرات و خیالات بسیاری را با هم مرور میکنند.
مانوئلپوییگ در ژوییهی١٩٩٠ چشم از جهان فرو بست. مرگ این نویسندهی شگفتانگیز در پنجاهوهشتسالگی و در اوجِ قدرتِ آفرینندگی از خُسرانهای بزرگ قرن بیستم به شمار میرود.
بخشی از کتاب
ببینین، اسم من لَریه. اسم شما هم رامیرِزه و واشینگتن هم اسم این میدونه. گوش میدین؟ اسم این میدون واشینگتنه.
_ این رو که گفتی. چیزی رو که میخوام بدونم اینه که وقتی میگیم واشینگتن چه احساسی باید داشته باشیم؟
_ … .
_ گفتی که اسم اهمیتی نداره، پس، بهنظرِ تو، چی مهمه؟
_ ببینین، چیزی که برای من مهمه معلوم نیست برای شما مهم باشه. نظرها فرق میکنه. متوجه هستین؟
_ پس بگو ببینم چی مهمه؟
_ من پول میگیرم صندلی چرخدار شما رو راه ببرم، نه اینکه عقیدهم رو نسبت به زندگی براتون شرح بدم.
_ آژانس تو رو استخدام کرده، همین طوره.
_ بله، و دراومدن به من گفتن شما رو با صندلی چرخدار اینطرف و اونطرف ببرم، همین و بس. پولی که میگیرم به جایی نمیخوره، حالا اگه قرار باشه درس انگلیسی هم بهتون بدم، خرج جداگونهای داره. شما که خبر دارین، هزینۀ زندگی توی نیویورک شرمآوره.
_ … لَری. من انگلیسی میدونم. لغات این زبون رو میدونم. لغات زبون فرانسوی و ایتالیایی رو میدونم. تکتک واژههای اسپانیایی، زبون مادریم رو میدونم، اما … .
_ … .
_ راستش، من توی کشورم حال خوشی نداشتم، یهسر و یهکله افتاده بودم، اما حواسم سر جاش بود، هنوز هم سر جاشه. همۀ واژهها یادمه. اسم چیزهایی که آدم میبینه، میشنوه، بو میکنه، میچشه، لمس میکنه. اما چیزهای دیگهای که … .
_ تو ذهن آدمه … .
_ نه، نه … اگه یه خُرده صبر کنی، منظور من رو میفهمی.
_ … .
_ تموم واژهها رو میدونم.
_ جدی؟
_ بله. واشینگتن، لری، میدون، لَریِ جوون، رامیرِزِ پیر، خیلی پیر، هفتادوچهارساله و همین طور درخت، نیمکت، علف، سیمان، اما واژههایی مثل ضعف اعصاب، افسردگی، شعف، ساختگی … معنی این واژهها رو نمیدونم.
_ دکترها یه ریز اینها رو به زبون میآرن.
_ یعنی میگین حرفهاشون رو روشن نمیزنن؟
_ این رو که گفتی. چیزی رو که میخوام بدونم اینه که وقتی میگیم واشینگتن چه احساسی باید داشته باشیم؟
_ … .
_ گفتی که اسم اهمیتی نداره، پس، بهنظرِ تو، چی مهمه؟
_ ببینین، چیزی که برای من مهمه معلوم نیست برای شما مهم باشه. نظرها فرق میکنه. متوجه هستین؟
_ پس بگو ببینم چی مهمه؟
_ من پول میگیرم صندلی چرخدار شما رو راه ببرم، نه اینکه عقیدهم رو نسبت به زندگی براتون شرح بدم.
_ آژانس تو رو استخدام کرده، همین طوره.
_ بله، و دراومدن به من گفتن شما رو با صندلی چرخدار اینطرف و اونطرف ببرم، همین و بس. پولی که میگیرم به جایی نمیخوره، حالا اگه قرار باشه درس انگلیسی هم بهتون بدم، خرج جداگونهای داره. شما که خبر دارین، هزینۀ زندگی توی نیویورک شرمآوره.
_ … لَری. من انگلیسی میدونم. لغات این زبون رو میدونم. لغات زبون فرانسوی و ایتالیایی رو میدونم. تکتک واژههای اسپانیایی، زبون مادریم رو میدونم، اما … .
_ … .
_ راستش، من توی کشورم حال خوشی نداشتم، یهسر و یهکله افتاده بودم، اما حواسم سر جاش بود، هنوز هم سر جاشه. همۀ واژهها یادمه. اسم چیزهایی که آدم میبینه، میشنوه، بو میکنه، میچشه، لمس میکنه. اما چیزهای دیگهای که … .
_ تو ذهن آدمه … .
_ نه، نه … اگه یه خُرده صبر کنی، منظور من رو میفهمی.
_ … .
_ تموم واژهها رو میدونم.
_ جدی؟
_ بله. واشینگتن، لری، میدون، لَریِ جوون، رامیرِزِ پیر، خیلی پیر، هفتادوچهارساله و همین طور درخت، نیمکت، علف، سیمان، اما واژههایی مثل ضعف اعصاب، افسردگی، شعف، ساختگی … معنی این واژهها رو نمیدونم.
_ دکترها یه ریز اینها رو به زبون میآرن.
_ یعنی میگین حرفهاشون رو روشن نمیزنن؟
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر