#
#
دسته بندی : رمان خارجی

زندگی من

(داستان های روسی،قرن 19م)
مترجم: احمد گلشیری
150,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 168
شابک 9786222673888
تاریخ ورود 1402/12/07
نوبت چاپ 1
سال چاپ 1402
وزن (گرم) 166
قیمت پشت جلد 150,000 تومان
کد کالا 131674
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
«زندگی من» یکی از مهم‌ترین و البته منسجم‌ترین داستان‌های چخوف است. داستان، روایتی است خواندنی از سال‌های پس از قتل الکساندر دوم؛ سال‌هایی که تغییرات شگفتی در اوضاع اجتماعی و زمانه‌ی روسیه رخ داد. روزگاری که برای بسیاری از مردم روسیه با عسرت و تهیدستی و نکبتِ فقر همراه بود، اما امید به روزهای پیش‌ رو زنده بود و نفس می‌کشید… «اگه آدم می‏خواد به حال جامعه مفید باشه، باید دور فعالیت‏های معمولی و تنگ‏نظرانه رو خط بکشه… قبل از هرچیز، آدم به تبلیغات همه‏جانبه و پرقدرت نیاز داره. علت اینکه هنر موسیقی، مثلا این‌همه پرقدرته چیه؟ علتش اینه که موسیقی‌دان یا خواننده تأثیر آنی بر هزارها آدم می‏ذاره…»
بخشی از کتاب
سخنرانی همیشگی خودش رو دربارۀ جوون‏های امروز از سرگرفت و گفت که جوون‏ها رو کفر ماتریالیسم و خودخواهی افراطی نیست‌ونابود می‏کنه و از نمایش‏های آماتور گفت که باید دَرِشون رو بست، چون جوون‏ها رو از دین و وظیفه بیزار می‏کنه و دست‌آخر گفت: «فردا همراه من بیا، می‏ریم پیش رئیس اداره، ازش عذرخواهی کن و بگو قول می‏دم درست کار کنم. باید جایگاه خودت رو تو جامعه مشخص کنی و حتی یه روز از وقتت رو هدر ندی.» من که انتظار نداشتم از این گفت‏وگو به جایی برسم با قیافۀ توهم‏رفته گفتم: «جایگاهی که آدم باید تو جامعه داشته باشه چیه؟ منظورتون امتیازاتی‌یه که با پول و تحصیل می‏شه به دست آورد دیگه. درحالی‌که آدم‏های دست‌به‌دهن و بی‏سواد زندگیشون رو از راه کار یدی تأمین می‏کنن. می‏خوام ببینم من چرا باید فرق داشته باشم؟ این چیزیه که سر درنمی‏آرم.» بابام با عصبانیت گفت: «وقتی از کار یدی صحبت می‏کنی حالت آدم‏های احمق و اُمُل رو پیدا می‏کنی. نگاه کن چی می‏گم آدم خنگ، این رو تو کلۀ پوکت فروکن که غیر از نیروی بدنی چیز دیگه‏ای هم درکاره. آدم تو وجودش روح هم داره، یعنی شعلۀ مقدسی که آدم رو از الاغ یا خزنده متمایز می‏کنه و با چیزهای متعالی پیوند می‏ده. اصلا می‏دونی این شعله رو چه‌چیزی به وجود آورده؟ هزارها سال تلاش انسان‏ها. پدرجد تو، ژنرال پولوزنف، تو جنگ برندینو شرکت داشته. جدت شاعر، سخنران و رئیس تشریفات دربار بوده و عموی خودت معلم بوده و دست‏آخر هم من، پدر تو، معمارم. خیال نکن که ما، خونوادۀ پولوزنف، همگی این شعلۀ مقدس رو دست‌به‌دست رد کردیم تا یکی بیاد خاموشش کنه!» گفتم: «انصاف داشته باشین. میلیون‏ها آدم با دست‏هاشون کار می‏کنن.» «برن بکنن! اصلا برا همین کار ساخته شدن! همه __ حتى کندذهن‏ها و جنایت‌کارها __ می‏تونن با دست‏هاشون کار کنن. چنین کاری مشخصۀ برده‏ها و وحشی‏هاس، درحالی‏که شعلۀ مقدس فقط به خواص اهدا می‏شه.»
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است