دسته بندی : نمایشنامه

آدم و حوا (نمایش نامه)

(نمایشنامه ی روسی،قرن 20م)
88,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 120
شابک 9786001197413
تاریخ ورود 1400/03/02
نوبت چاپ 4
سال چاپ 1402
وزن (گرم) 113
قیمت پشت جلد 88,000 تومان
کد کالا 103433
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
«آدم و حوا» هم نمایشنامه‌ای خواندنی‌ست و هم یکی از آثار مهم بولگاکف برای شناخت اوضاع و احوال خود اوست؛ به‌عنوان نابغه‌ای گرفتار در حصار رهایی‌ناپذیر کمونیسم که درحال دست‌وپازدن برای زندگی‌ست. نمایشنامه‌ی «آدم و حوا» به‌همراه داستان‌های «تخم‌مرغ‌های شوم» و «قلب سگی» سه اثری هستند که بولگاکف در آن‌ها به سراغ گونه‌ی علمی‌تخیلی رفته است. ماجرا از این قرار است که دانشمندی به نیت کمک کردن به نوع بشر و خوشبختی انسان‌ها وسیله‌ای با امواجی جادویی اختراع می‌کند. اما همان‌گونه که قابل‌پیش‌بینی است حکومت‌ها نمی‌توانند در برابر این اختراعات بی‌تفاوت باشند دخالت آن‌ها در کار نیز نهایتا به فاجعه می‌انجامد یعنی درست نقطه‌ی مقابل خواسته‌ی آن دانشمند یا مخترع. «آدم و حوا» آشکارا اثری ضد آرمان‌شهر علمی‌تخیلی است، بولگاکف دخالت در تکامل انسان و جهش‌های انقلابی را مورد تردید قرار می‌دهد، به‌خصوص در حکومت‌هایی که ادعای برابری و جامعه‌ی بی‌طبقه دارند، نتیجه‌ی چنین آزمایش‌هایی نه انسانی نوین که موجودی بی‌آتیه و هیولاصفت است. «آدم و حوا» در چهار پرده نوشته شده است، محل وقوع داستان آن لنینگراد در زمان آینده است که جنگ‌هایی با سلاح‌‌های شیمیایی درگرفته است. یک زوج جوان با دانشمندی آشنا می‌شوند که دستگاهی برای محافظت از بدن انسان در برابر عناصر سمی اختراع کرده است. مدتی بعد در اثر پیامدهای جنگ شیمیایی که در اتحاد جماهیر شوروی رخ می‌دهد، بیشتر جمعیت شهر از بین می‌روند. آن‌ها به اتفاق سه نفر دیگر، یک خلبان، یک نویسنده و یک عضو اخراجی اتحادیه‌ی کارگری، تنها بازماندگانی هستند که باید آینده را بسازند و... با اینکه بولگاکف این اثر آخر زمانی را به سفارش تئاتر کراسنی لنینگراد درباره‌ی جنگ‌های آینده نوشته بود؛ اما همانند اغلب آثارش به سد توقیف خورد و با وجود ویرایش مجدد ازآنجاکه فرمانده‌ی نیروی هوایی شوروی دستور توقیف داده بود تا نیم قرن پس از مرگ نویسنده به روی صحنه نرفت.
بخشی از کتاب
آدام: این «فاوست» عجب اپرای بی‌نظیریه. خب تو چی من رو دوست داری؟ اِوا: دوست دارم. آدام: امروز «فاوست»، فردا شب هم «دماغه‌ی سبز»! من خوش‌بختم! وقتی واستاده بودم تو صف بلیت، یه مرتبه همه‌چی گرم شد، بعدش فهمیدم که زندگی چیز قشنگیه!... آنیا: (ناگهان وارد می‌شود.) آخ... آدام: آنیا! شما همین‌جوری وارد می‌شین... خب... یه دری، یه چیزی، یه صدایی!... آنیا: آدام نیکولایویچ! من فکر کردم شما تو... آدام: آشپزخونه‌این. وقتی فاوست اجرا می‌شه من برم تو آشپزخونه؟ آنیا ظرف‌ها را روی میز می‌چیند. یه ماه ‌و نیم قبل از «دماغه‌ی سبز»! (با یکی از ظرف‌ها حرکتی آکروباتیک می‌کند. لیوانی می‌شکند.) اِوا: بله!... آنیا: خب. لیوان مال مردمه! لیوان داراگانه. آدام: لیوان رو می‌خرم. برای داراگان پنج‌ تا لیوان می‌خرم. آنیا: از کجا می‌خرین؟ لیوان نیست. آدام: حالا هول نکن! آخرِ پنج سال لیوان‌می‌دن! بله... شما حق دارین، آنا تیمافیونا. الان من باید تو آشپزخونه باشم، برای اینکه باید کفش‌های زرد رو تمیز کنم. (ناپدید می‌شود.) آنیا: به شما حسودیم می‌شه، اِوا آرتوموونا، هم زیبایین، هم مهندسین، هم کمونیست. اِوا: می‌دونی آنوشکا، من شاید واقعا خوش‌بختم. هرچند... اما... کی می‌دونه... خب چرا اگه دلت خیلی می‌خواد، شوهر نمی‌‌کنی؟
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است