دسته بندی : نمایشنامه

سعادت (نمایش نامه)

(نمایشنامه ی روسی،قرن 20م)
70,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 102
شابک 9786001197277
تاریخ ورود 1400/03/02
نوبت چاپ 2
سال چاپ 1400
وزن (گرم) 106
قیمت پشت جلد 70,000 تومان
کد کالا 103431
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
«سعادت» اثری مهجورمانده از نابغه‌ای‌در دنیای ادبیات است که خود طعم سعادت را نچشید! هم‌زمانی با دوران دیکتاتوری استالینی باعث شد نه در زندگی شخصی و نه در ادبیات به اعتباری که لایقش بود دست یابد. گیرافتاده در چنگال سانسور حکومت استالین نه آثارش اجازه انتشار می‌یافتند و نه خودش امکان رهایی از زندان بزرگ روسیه را یافت. چند بار هم که درخواست اجازه خروج از کشور برای ملاقات برادرش را داد، با آن مخالفت شد. «سعادت» از جمله نمایشنامه‌های فراواقع‌گرایانه بولگاکف محسوب می‌شود که در سال ۱۹۳۴ نوشت و برای رهایی از سانسور به زبان نماد و فضای فانتزی متوسل شده است. بااین‌حال سانسورچیان این بار نیز جلوی پای او سنگ انداخته و از اجرای این نمایش نیز جلوگیری کرده‌اند. اما بعدها که «سعادت» امکان انتشار و اجرای روی صحنه یافت، همگان بر این باور بودند که بولگاکف با درنظرگرفتن زمان نوشتن این نمایشنامه، اثری جالب توجه و جلوتر از زمان خود را خلق کرده است. در این نمایشنامه، بولگاکف به‌شکلی نمادین و آمیخته به تخیل کوشیده به پیش‌بینی آینده‌ی نظام کمونیستی روسیه بپردازد و به مخاطب نشان دهد نظامی با این ویژگی‌ها چه آینده‌ای در انتظارش خواهد بود. بدیهی است که این ایده و پیش‌بینی نهفته در آن چندان به مذاق صاحبان قدرت در شوروی آن روزگار خوش نمی‌آمد. داستان از این قرار است که مردی مخترع ماشین زمانی می‌سازد که به مدد آن می‌تواند از زمان حال به آینده سفر کند. این اختراع وسیله‌ای می‌شود برای رفتن به کشور آرمانی شوروی در قرن بیست‌وسوم، مخترع در آنجا با کمیسر خلق رادامانوف روبه‌رو می‌شود که در مقابل برجی عظیم قصری همچون یونانیان باستان دارد و همچون یک تکنوکرات زندگی می‌کند. این نمایش دستاورد هفت سالی بود که بولگاکف به‌عنوان نویسنده، کارگردان و یا دستیار در تئاتر هنری آکادمیک مسکو کار می‌کرد. «سعادت» نیز همانند اغلب آثار این دوره از فعالیت او با وجود اشارات غیرمستقیم و فضای فانتزی در محاق افتاد. اما با وجود این گذر زمان نتوانسته لطف و جذابیت آن را تحت‌الشعاع قرار دهد.
بخشی از کتاب
رین: سیصد و شصت و چهار... دوباره همون صدا... ولی باز‌هم هیچی... ناگهان از پشت صحنه یکی از همسایه‌ها با صدایی بلند: «ماهی شور... امروز، روز آخره...» بعد صدایی خفیف و نامفهوم، بعد صدای پا و صدای ضربه‌هایی به در. خیله خب، خیله خب! باز کیه دیگه؟ خانم همسایه: (در حال وارد شدن) سوفیا پترونا! انگار سوفیا پترو... آخ، نیستن؟ رفیق رین، به همسرتون بفرمایین که تو تعاونی با کوپن شماره‌ی دو ماهی شور می‌دن. خلاصه‌ش، زود بره بگیره. امروز روز آخرشه. رین: هیچی نمی‌تونم بهش بگم، به‌خاطر این‌که سوفیا دیشب رفت. خانم همسایه: کجا رفت؟ رین: پیش مرد دلخواهش. خانم همسایه: چی! چطور می‌تونین این رو بگین، رفت پیش مرد دلخواهش؟ این مرد دلخواه کی هست؟ رین: کسی چه می‌دونه. پتر ایوانوویچ یا ایلیا پتروویچ، من که یادم نمی‌آد. فقط یادم می‌آد، طرف کلاهش خاکستری بود و کاملا فراحزبی. خانم همسایه: که این‌طور! ولی شما هم دیگه خیلی آدم جالبی هستین، یه همچین چیزی تو این ساختمون، نوبره! رین: ببخشین من خیلی گرفتارم. خانم همسایه: خب، یعنی به‌این‌ترتیب، ماهی شور از دستتون رفته؟ رین: کاملا می‌فهمم. خانم همسایه: خب، حالا خانوم از این اوضاع کاملا فراحزبی کی برمی‌گردن؟ رین: هیچ‌وقت. سوفیا برای همیشه رفته پیش اون. خانم همسایه: شما چی، رنج می‌برین؟ رین: توجه بفرمایین، من خیلی گرفتارم. خانم همسایه: خب چه می‌شه کرد... شده دیگه! فعلا خداحافظ. (می‌رود.)
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است