دسته بندی : رمان خارجی

کابل اکسپرس (ادبیات مدرن جهان،چشم و چراغ90)

(داستان های فرانسه،قرن20م)
نویسنده: سدریک بانل
245,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 304
شابک 9786003763272
تاریخ ورود 1398/01/20
نوبت چاپ 2
سال چاپ 1402
وزن (گرم) 296
قیمت پشت جلد 245,000 تومان
کد کالا 76377
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
کابل اکسپرس نامی است که به شبکه‌ی افغانستان داعش داده می‌شود. دولت اسلامی از این راه جنگجویان کارکشته را از منطقه‌ی خراسان - سرزمینی که به‌ویژه افغانستان و مناطق قبایلی پاکستان را در برمی‌گیرد - به سوریه و عراق وارد می‌کند. یکی از کسانی که در این راه پا می‌گذارد «زواک» نوجوانی هفده‌ساله، عاشق بازی‌های کامپیوتری و نابغه‌ی ریاضی است. او از کابل راهی سرزمین شام می‌شود تا برای سران داعش از اجرای عملیاتی انتحاری در پاریس سخن بگوید که می‌تواند یازده سپتامبر فرانسوی‌ها را رقم بزند. طرح پسرک چنان شگفت‌انگیز است که او را به دیدار رودررو با ابوبکرالبغدادی سرکرده‌ی داعش نیز می‌رساند. درحالی‌که در فرانسه «نیکول لاگونا» و گروهش و در کابل «اسامه قندار» و مردانش در پی یافتن سر نخی از طرح انتحاری داعش هستند، زواک به دوم مه فکر می‌کند که در صورت موفقیتش فرانسه بزرگ‌ترین عزای ملی خود را تجربه خواهد کرد. پسرک اصرار دارد حمله در همین روز صورت بگیرد اما کسی نمی‌داند چرا. هیچ‌کس از راز بزرگ او خبر ندارد.
بخشی از کتاب
پسر روی نیمکتی نه چندان دور از چهارراهی مسعود، میدان اصلی کابل نشسته است. اسم او زواک است. هفده سال دارد امّا به نظر سیزده‌چهارده ساله می‌رسد. صورتِ بدون مو، شانه‌های باریک، ریزه و مثل برخی افغان‌ها با موهایی به رنگ خرمایی روشن، پوست سفید و چشم‌های سبز. با شلوار جین، تی‌شرتی با عکس تیم فوتبال آرسنال و کفش‌های ورزشی‌اش ظاهر دانش‌آموزی غربی را دارد که خدا می‌داند چه رازی او را به آنجا کشانده است. با کوله‌پشتی‌ای از مارک دی‌جی روی زانوهایش منتظر است. تا لحظاتی دیگر، فرستاده‌ی داعش وسایل ضروری سفرش را به سرزمین شام _ آن‌طور که تروریست‌ها، سوریه را می‌نامند _ برایش خواهد آورد. فرقه‌ی داعش رو به نابودی است امّا بدون مبارزه از بین نخواهد رفت و زواک نقشه‌ای را که لازم است در اختیار دارد تا از کفّار انتقام بگیرد. ناگهان مردی کنارش می‌نشیند. زواک تردید دارد. آیا همان کسی است که منتظرش است؟ برای اینکه همدیگر را بشناسند رمزی پیش‌بینی شده است. سپس دستی به سوی او می‌خزد و رانش را لمس می‌کند. جا می‌خورد و با بیزاری به مردی که کنارش نشسته نگاه می‌کند. تازه‌رسیده زمزمه می‌کند: «من اسکناس‌های افغانی دارم. دو هزار تا. می‌خوای؟» زواک انگار عقربی نیش‌اش زده از جایش می‌پرد. مرد اصرار نمی‌کند. بلند می‌شود و بعد از اینکه جلوِ رویش چند ناسزا می‌گوید محل را ترک می‌کند. زواک دوباره سرجایش می‌نشیند در حالی که قلبش می‌زند و امیدوار است حضور مردِ منحرف، قاصد را فراری نداده باشد. چند دقیقه‌ای در دود عبور و مرور اتومبیل‌ها می‌گذرد و سپس مرد دیگری نزدیک می‌شود. پیرمردی است که دستار به سرش بسته، ریش بلند سفیدش خودنمایی می‌کند و قرآنی در دست دارد. مرد همان‌طور که می‌نشیند می‌گوید: «درود بر پرودگارت، قادر متعال که در وصف نمی‌گنجد! و سلام بر پیغمبران و ستایش خدایی که پروردگار جهان است.» زواک به‌طور خودکار پاسخ می‌دهد: «ستایش ابدی برای خداوند است و خدا را شکر.» این رمز است.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است