باورش کن (چگونه از ناچیز شمرده شدن،به شکست ناپذیری برسیم)

(عزت نفس و روانشناسی موفقیت،خودشناسی و خودپذیری)
نویسنده: جیمی کرن لیما
504,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 336
شابک 9789641703884
تاریخ ورود 1402/07/04
نوبت چاپ 1
سال چاپ 1402
وزن (گرم) 323
قیمت پشت جلد 504,000 تومان
کد کالا 126742
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
تصور کنید از سد تمامی موانع می‌گذرید، خود‌کم‌بینی را کنار گذاشته و کاملا تبدیل به همان کسی می‌شوید که مقدر است باشید! جیمی کرن لیما، مؤسس شرکت لوازم آرایشی آی‌تی در کتاب خود «باورش کن» که براساس حوادث واقعی زندگی‌اش نوشته شده، برایمان تعریف می‌کند چگونه دختری پیشخدمت ایده‌ای را که در ذهنش داشت به شرکتی یک میلیارد دلاری تبدیل کرد و اولین مدیرعامل زن در شرکت لوازم آرایشی لورئال شد. جیمی که با مشکل عدم‌اعتمادبه‌نفس دست‌به‌گریبان بود و حس خوبی نسبت به ظاهر خود نداشت، حتی بعد از اینکه شنید زنان هرگز از کسی که ظاهر و اندامی مثل او دارند لوازم آرایش نخواهند خرید، تصمیم گرفت خود و توانایی‌های خود را باور کند، به زنی شکست‌ناپذیر تبدیل شود و راز موفقیت خود را در این کتاب با تمام مخاطبین در میان بگذارد. جیمی در این کتاب، مسائل عمیقی مانند کشمکش‌ها، پیروزی‌ها، ریسک‌ها و درس‌هایی را که از شکست‌های شخصی و حرفه‌ای‌اش یاد گرفته است با مخاطب به اشتراک می‌گذارد؛ یعنی همان‌هایی که به او کمک کرده‌اند چگونه به قدرتش پی ببرد. او معتقد است که اگر تابه‌حال در زندگی‌تان، دیگران شما را دست‌کم گرفته‌اند، این کتاب مناسب شماست؛ حتی اگر شما خودتان فردی بودید که خودتان را دست‌کم می‌گرفتید. این کتاب برای تمام کسانی است که با این دیدگاه بزرگ شده‌اند که سرنوشت از پیش تعیین شده و نمی‌توانند قدمی در جهت رشد مالی،‌ حرفه‌ای و شخصی خود بردارند و تا آخر عمر محکوم به سازش با شرایط هستند. جیمی شرکتش را در اتاق پذیرایی خانه‌اش تأسیس کرد و اکنون به یک چهره‌ی سرشناس و ثروتمند تبدیل شده است. این اثر جزو پرفروش‌ترین‌های نیویورک‌تایمز، وال‌استریت ژورنال،‌ یو‌اس‌ای تودی و آمازون بوده و به زبان‌های مختلفی ترجمه شده است.
بخشی از کتاب
«جواب منفیه. ما در شرکت شما سرمایه‌گذاری نمی‌کنیم. اگه حقیقت رو بخواین، من فکر نمی‌کنم خانم‌ها از کسی که ظاهری مثل شما داره لوازم آرایشی بخرن. می‌دونین، با این هیکل و وزنتون.» این حرفی بود که سرمایه‌گذار احتمالی در یکی از سخت‌ترین روزهای مسیری که به‌عنوان مؤسس شرکت، و یک زن می‌پیمودم، رودررو به من گفت. با تماشای حرکت لب‌هایش و شنیدن آن کلمات که از دهانش بیرون می‌آمدند، درد حاصل از عمری جنگیدن با عدم‌اعتمادبه‌نفس و تردید، درمورد شکل ظاهری‌ام، وجودم را فراگرفت. همچنین آن هنگام زمانی بود که می‌ترسیدم همه‌چیز در معرض خطر باشد و او می‌توانست شرکت من را نجات دهد. هنوز یک سال مانده بود تا بتوانم مخارجم را اولویت‌بندی کنم و در آن روزها وقتی که تغذیه‌ام شامل نودل، هات‌داگ‌های یک دلاری پیشخوان بیرون‌بر کاستکو، و ماست‌بستنی‌های اشانتیون مغازه‌ی سر خیابان بود. آیا تاکنون کسی چنان حرف دردآوری به شما زده است که مجبور شوید هرچه در توان دارید به کار بگیرید تا از تکرار آن حرف‌ها در ذهنتان جلوگیری کنید؟ این یکی از موقعیت‌های بی‌شماری بود که مجبور بودم بفهمم چطور باید با کسی که من را باور ندارد رفتار کنم، درحالی‌که هنوز باید می‌فهمیدم که چطور خودم را باور داشته باشم...
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است