دسته بندی : رمان خارجی

کیمیاگر (بهترین کتاب های جهان)

(داستان های برزیلی،قرن 20م)
نویسنده: پائولو کوئیلو
216,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 143
شابک 9786229833735
تاریخ ورود 1401/04/26
نوبت چاپ 2
سال چاپ 1402
وزن (گرم) 152
قیمت پشت جلد 216,000 تومان
کد کالا 114993
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
پائولو کوئیلو نویسنده‌ و ترانه‌سرای برزیلی است که کتاب‌هایش جزو پرمخاطب‌ترین کتاب‌های جهان است و جوایز بین‌المللی متعددی دریافت کرده است. او قبل از ترغیب‌شدن به فعالیت نویسندگی به‌عنوان بازیگر، روزنامه‌نگار و کارگردان تئاتر کار کرده ‌است.در دهه‌ی 1980، پائولو کوئیلو به‌طور تمام‌وقت به نویسندگی روی آورد و این زمانی بود که کوئیلو از آن به‌عنوان نوعی بیداری درونی یاد می‌کند. پس از چند کتاب اول او که موفق نبودند، کتاب «کمیاگر» را نوشت. ناشر این کتاب، یک انتشارات کوچک بود که 900 نسخه از آن را منتشر کرد و برنامه‌ای برای تجدید چاپ آن هم نداشت. سپس یک ناشر بزرگ‌تر «کیمیاگر» را منتشر کرد. ولی زمانی‌ که در سال 1994، یک ناشر آمریکایی، نسخه‌ی انگلیسی آن را چاپ کرد، «کیمیاگر» تبدیل به یکی از کتاب‌های پرفروش شد. این کتاب تاکنون 83 میلیون نسخه فروش داشته و به 81 زبان گوناگون ترجمه شده است. این میزان فروش، رکورد گینس را نیز به‌دست آورده است. بیش از 190 میلیون نسخه از کتاب‌های کوئیلو در سرتاسر جهان به فروش رفته و او را به یکی از پرفروش‌ترین نویسنده‌های جهان تبدیل کرده است. در سال 1996، پائولو کوئیلو یک نهاد خیریه به نام خودش تأسیس کرد که به کودکان و افراد مسن با مشکلات مالی کمک می‌کند. گفتنی است او یک بار در سال 1379 به ایران سفر کرده است.کتاب کیمیاگر که به‌عنوان یکی از تأثیرگذارترین آثار نویسنده‌ی مشهور، پائولو کوئیلو شناخته می‌شود، با ارائه‌ی نگرشی جدید نسبت به زندگی و جهان هستی، زندگی افراد بی‌شماری را دستخوش تحول کرده و بیش از بیست میلیون نسخه از آن در سراسر دنیا به فروش رفته است. این اثر هنری ارزشمند ماجرای شگفت‌انگیز زندگی سانتیاگو، چوپان جوان اهل آندلس را حکایت می‌کند که در پی یافتن گنج عازم سفری پرماجرا می‌شود. آنچه سانتیاگو در این راه تجربه می‌کند، اهمیت گوش‌سپردن به ندای قلب، توجه به نشانه‌هایی که در مسیر زندگی پدیدار می‌شوند و همچنین دنبال‌کردن رؤیاها را آشکار می‌سازد.
بخشی از کتاب
نام پسر سانتیاگو بود. وقتی او با گله‌اش به کلیسایی متروک رسید، خورشید در افق پایین می‌رفت. سقف آنجا مدت‌ها پیش فروریخته و در صندوقخانه‌ی سابق چنار بزرگی روییده بود. او تصمیم گرفت شب را در همان‌جا اتراق کند. ترتیبی داد که تمامی گوسفندان از در مخروبه وارد شوند و سپس با مقداری الوار آنجا را بست تا آنان شب‌هنگام از آن مکان بیرون نروند. گرگی در آن ناحیه نبود، ولی یک‌بار گوسفندی فرار کرده و پسر مجبور شده بود تمام روز بعد به‌دنبال آن بگردد. زمین را با ژاکتش پاک کرد، دراز کشید و کتابی را که به‌تازگی تمام کرده بود، به‌عنوان بالش زیر سرش گذاشت. به خود گفت که باید شروع به خواندن کتاب‌های قطورتر کند؛ خواندن آنها مدت بیشتری طول می‌کشید و به بالش‌های راحت‌تری تبدیل می‌شدند. وقتی از خواب بیدار شد، هوا هنوز تاریک بود و هنگامی‌که به بالا می‌نگریست می‌توانست از میان سقف نیمه‌ویران ستاره‌ها را ببیند. پیش خود فکر کرد: «می‌خواستم کمی بیشتر بخوابم.» آن‌شب نیز همان خواب هفته‌ی پیش را دیده و یک‌بار دیگر قبل از تمام‌شدن رؤیا از خواب برخاسته بود.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است