مامان و معنی زندگی (داستان های روان درمانی)

(داستان های کوتاه آمریکایی،قرن 20م،داستان های روان شناختی)
نویسنده: اروین د.یالوم
مترجم: سپیده حبیب
320,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 352
شابک 9780000919700
تاریخ ورود 1400/03/23
نوبت چاپ 34
سال چاپ 1404
وزن (گرم) 428
قیمت پشت جلد 320,000 تومان
کد کالا 104036
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
کتاب مامان و معنی زندگی اثری است از اروین د. یالوم به ترجمه‌ی سپیده حبیب و چاپ انتشارات قطره. کتاب پیش رو حاوی مجموعه‌ای از شش داستان خواندنی و آموزنده است که براساس تجربیات بالینی نویسنده نگارش شده‌اند و با به‌تصویرکشیدن ذهن و احساسات درمانگر و آشکارسازی درون او، سبک و سیاق روان‌درمانی را در ترکیب با فلسفه، ادبیات و انسان‌دوستی آموزش می‌دهند. این داستان‌های روان‌درمانی، راهنمایی موثر برای درمانگران جهت شناخت همه‌ی ابعاد وجودی انسان یعنی چهار بعدِ بیولوژیک، روانی، اجتماعی و معنوی‌اند و بیشتر بر درس ارتباط پزشک-بیمار تمرکز دارند.
بخشی از کتاب
رن بسیاری از لوازم شخصی جک را نگه داشته بود و اغلب زمانی که به‌ دنبال هدیه‌ی تولد برای دخترش می‌گشت، در کشوهای میز تحریر، به جستجوی یادگاری از او می‌پرداخت. چنان با چیزهایی که جک را به یادش می‌آورد احاطه شده بود که می‌ترسیدم مثل میس هاویشام در آرزوهای بزرگ دیکنز شود، زنی که در محراب کلیسا به خود رها شده بود و چنان گرفتار سوگ بود که سال‌ها در تارهای عنکبوت این فقدان زندگی کرده بود؛ هرگز لباس عروسی را از تن درنیاورده بود و ظروف جشن عروسی را تمیز نکرده بود. بنابراین در طول درمان، ایرن را مجبور می‌کردم از گذشته روی برگرداند، دوباره به زندگی بپیوندد و گره‌هایی را که به جک پیوندش می‌داد، سست کند: «بعضی از عکس‌هایش را از دیوار بردار. دکوراسیون خانه‌ات را عوض کن. یک تختخواب نو بخر. کشوهای میز تحریر را خالی کن؛ چیزهایی را دور بریز. به یک جای جدید سفر کن. یک کاری بکن که تا حالا نکرده‌ای. این‌قدر با جک صحبت نکن.» ولی آنچه من منطق می‌نامیدم ایرن خیانت می‌دانست. آنچه من پیوند دوباره با زندگی می‌نامیدم او خیانت به عشق لقب می‌داد. آنچه من جدا شدن از مرده می‌نامیدم او دست کشیدن از عشق می‌خواند. من فکر می‌کردم همان عقل‌گرایی هستم که او نیاز دارد؛ او می‌اندیشید من خلوص داغدیدگی‌اش را لوث می‌کنم. من فکر می‌کردم دارم دوباره به زندگی بازمی‌گردانمش؛ او می‌اندیشید دارم وادارش می‌کنم به جک پشت کند. من فکر می‌کردم الهام‌بخشش هستم تا مبدل به قهرمان اگزیستانسیال شود؛ او می‌اندیشید من تماشاچی تروتمیزی هستم که تراژدی او را از لژ مخصوص و امنی نظاره می‌کند. لجاجتش مبهوتم کرده بود. مانده بودم که چرا نمی‌تواند بفهمد. چرا نمی‌تواند بفهمد که جک واقعا مرده است؟
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است