دسته بندی : رمان خارجی

بهشت

(داستان های ژاپنی،قرن 21م)
نویسنده: میکو کاوکامی
250,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 234
شابک 9786229853023
تاریخ ورود 1401/07/12
نوبت چاپ 7
سال چاپ 1403
وزن (گرم) 233
قیمت پشت جلد 250,000 تومان
کد کالا 116679
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
کتاب پیش رو یکی از آثار خیره‌کننده‌ی میکو کاواکامی است که با زبانی ساده به بیان موضوع قلدری و آزار و اذیت می‌پردازد. داستان از زبان دانش‌آموز پسری که چهارده‌ساله است، روایت می‌شود. این پسر به‌دلیل تنبلی چشم، مورد آزار و اذیت‌های هم‌کلاسی خود «نینومیا» و دوستانش قرار می‌گیرد. با هربار آزار و اذیت از طرف هم‌کلاسی‌هایش ترس و اضطرابی شدید تمام وجود او را فرا می‌گیرد، اما به‌دلیل ناتوانی که در چشمانش دارد به‌جای مقاومت، این رنج و شکنجه‌ها را تحمل می‌کند. یکی از هم‌کلاسی‌های او دختری است به نام کوجیما که شرایطی درست شبیه به او دارد، او از سوی دیگران مورد بی‌رحمی قرار می‌گیرد و با رفتارهایی مشابه مواجه می‌شود. در پی یادداشت‌های کوتاهی که دختر برای پسر می‌گذارد آن‌ها کم‌کم رابطه‌ای دوستانه را با یکدیگر شروع می‌کنند، رابطه‌ای که با دیدارهای گاه‌وبی‌گاه و نامه‌هایی که میان‌شان ردوبدل می‌شود ادامه پیدا می‌کند. آن دو هیچ‌وقت درباره‌ی اتفاقاتی که در کلاس برایشان می‌افتد صبحت نمی‌کنند اما بعداز مهم‌شدن رابطه‌شان هرگاه کوجیما مورد آزار قرار می‌گیرد انگار دردی به وجود پسر وارد می‌شود، هرچند او تمام تلاشش را می‌کند طوری رفتار کند که انگار متوجه آنچه بر سر دخترک می‌آید نمی‌شود.
بخشی از کتاب
زنگ خورد. مدرسه تمام شده بود و کلاس طوری شلوغ شد که انگار سدی شکسته باشد. دانش‌آموزان مانند همیشه که تعطیل می‌شدند از کلاس بیرون ریختند. دیدم که یکی از دخترها سر راه خود به پشت صندلی کوجیما لگد زد. کوجیما لرزید و سر جای خود بالا پرید. او لحظه‌ای در جای خود بی‌حرکت ماند، اما وقتی بقیه دخترها رفتند کیفش را جمع کرد و با دستان پر و کیف سنگینش به‌آرامی از کلاس بیرون رفت. رفتن او را تماشا کرده و بعد شروع به جمع‌ کردن کیفم کردم. یکی از دوستان نینومیا از کنارم رد شد و ضربه‌ای به پشت سرم زد. دندان‌هایم تا ته در زبانم فرو رفتند. دندان‌های آسیایم طوری قسمت ضخیم ته زبانم را گاز گرفتند که صدا داد. زبانم به حدی سوخت که حس کردم می‌توانم صدای نبض زدن آن را بشنوم. درد آن باعث شد عضلات گردنم کشیده شوند. نمی‌توانستم دهانم را ببندم اما می‌توانستم مزه‌ی خون را در بزاق دهانم حس کنم. آن حس کرختی همچنان باقی مانده بود. درد در تمام سرم پخش شد. تنها کاری که می‌توانستم انجام دهم این بود که هرچه در دهانم پر شده بود را قورت بدهم. همانطور که بی‌حرکت در کلاس خالی نشسته بودم صدای سوت زدن کسی را شنیدم که در راهرو به طرف کلاس می‌آمد. واکنشم این بود که زیر میزم پنهان شوم، اما زمان نداشتم. او موموسه بود. بدنم منقبض شد. نمی‌توانستم به او نگاه کنم، اما وقتی هم که نگاهش کردم نشان نداد که متوجه من شده است. گویی موموسه در کلاس تنها بود و برای خودش سوت می‌زد. موموسه در حالی که دستانش در جیب‌هایش بود و هر قدمش را با ظرافت حسادت‌برانگیزی برمی‌داشت به سمت میز خود رفت. او پشت به من نشست، با پای خود ضرب گرفت و حرکت پای خود را با ریتم سوت زدنش هماهنگ کرد.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است