دسته بندی : رمان ایرانی

دو سنگ یکی کهربا (2جلدی)

(داستان های فارسی،قرن 14)
1,180,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 1240
شابک 9786227945300
تاریخ ورود 1400/10/14
نوبت چاپ 17
سال چاپ 1401
وزن (گرم) 1063
قیمت پشت جلد 1,180,000 تومان
کد کالا 109784
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
رمان دو جلدی دو سنگ یکی کهربا، اثری است از فرشته تات شهدوست به چاپ انتشارات آراسبان. کتاب پیش رو روایتگر داستان دخترک سه ساله ی زیبارویی به نام کهربا است که پس از مرگ مادرش بر اثر بیماری، به هووی مادرش و پسر او، کامران، سپرده می شود. حال بعد از گذشت بیست سال که کامران بدون داشتن نسبت خونی با کهربا، نقش برادر بزرگ تر و یک حامی همه چیز تمام را برای او بازی کرده است، عشقی عمیق و عجیب میان آن دو شکل می گیرد. احساسی خوب اما ناخوشایند که با واژه ی برادر منافات دارد. در این میان، کینه ی کتایون، خواهر کامران، و حضور یک غریبه ی روانی که قصد جان کهربا را کرده است، این عاشقانه ی ناب را دستخوش تغییرات بسیار کرده و با چالش های زیادی روبه رو می کند.
بخشی از کتاب
-به چه حقی پاتو می کنی تو زندگی من و کهربا؟ با اجازه ی کی انگشترو پس می فرستی؟ کهربا که تازه از اتاق آناهیتا بیرون آمده بود، با شنیدن صدای کیاراد، قلبش برای لحظه ای از تقلا افتاد! سمت اتاق کامران دوید. نگاه سرد کامران به چشمان غضب آلود کیاراد بود و او بی محابا فریاد می زد: -کهربا نامزد منه. با پس فرستادن انگشتر چیزی بین ما تموم نمی شه. کامران دستش را محکم تخت سینه ی کیاراد زد و پشتش را به دیوار کوبید: -تموم شد و رفت. تمومش کردم! حالیته؟ مرتیکه ی بی شرف، حق و تو تعیین می کنی یا من؟ رفتی بهش پیشنهاد صیغه دادی کثافت… فکر کردی شهر هرته که دخترو بی خبر از خونواده اش صیغه کنی و ببری خونه ات؟! کیاراد جا خورد. کهربا در اتاق را بسته بود. دست کامران مثل وزنه ای سنگین روی سینه ی کیاراد افتاده بود. -نامزدمه! گفت دست زدن حرومه، گفتم حلالش می کنـ… از مشت محکمی که کامران توی صورتش کوبید، گیج شد و او با عتاب داد زد: -تو گوه خوردی بی غیرت که حرف از صیغه می زنی. کهربا رو چی فرض کردی؟ کهربا نالید: -کامران جان؟! تو رو خدا…! کیاراد روی زمین افتاده بود. به گوشه ی لب چاک خورده اش دست می کشید. باریکه ای سرخ از خون تا زیر چانه اش راه گرفته بود. با نفرت به کامران نگاه می کرد: -پاتو از کفش من بکش بیرون پسرخاله! کامران پوزخند زد. خم شد و یقه ی کیاراد را گرفت و یک ضرب بلندش کرد: -نکشم بیرون چی می شه؟! عرضه داری نشون بده ببینم چی می خواد بشه اگه پامو از کفشت نکشم بیرون؟ کیاراد او را با خشم هل داد و دستش را پایین انداخت: -من کهربا رو می خوام! به هر قیمتی که شده. -حرفتو مزه مزه کن، بعد تف کن بیرون. تا همین جاشم برو خداتو شکر کن که به حرمت خاله خدابیامرز فقط یه مشت حواله ات کردم و گذاشتم قسر در بری. داشتم شبونه می اومدم نفستو بگیرم. اگه کهربا جلومو نگرفته بود…!
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است