لوکیس و چند داستان دیگر (افق کلاسیک 6)
(داستان های فرانسه،قرن 19)
موجود
ناشر | افق |
---|---|
مولف | پروسپر مریمه |
مترجم | محمود گودرزی |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شمیز |
تعداد صفحات | 152 |
شابک | 9786227902013 |
تاریخ ورود | 1400/10/18 |
نوبت چاپ | 1 |
سال چاپ | 1400 |
وزن (گرم) | 123 |
کد کالا | 109863 |
قیمت پشت جلد | 700,000﷼ |
قیمت برای شما
700,000﷼
برای خرید وارد شوید
درباره کتاب
کتاب پیش رو به قلم نویسندهای فرانسوی که عمدهی شهرتش را مدیون آثار نیمهبلند خیالانگیز و ترسناکش است، به رشتهی تحریر درآمده و حاوی پنج داستان کوتاه تحت عناوین: کوچهی خانم لوکرتزیا، اتاق آبی، جومان، ساحرههای اسپانیایی و لوکیس است.
لوکیس که کتاب به آن نامگذاری شده، روایتگر ماجرای پروفسوری دانشمند است که برای انجام تحقیقاتی راهی قلعهی کنت زمیوت میشود و در همان ساعات ابتدایی است که متوجه وقوع اتفاقاتی نهچندان عادی که البته گویی برای اهالی قلعه، عادی جلوه میکند، میشود. او در مکانی با آدابورسوم خاص و در میان افراد و فضایی آمیخته با چیزهایی مرموز و موهوم قرار دارد…لوکیس در واقع رمان کوتاه یا نوولایی است در ژانر ترسناک فانتزی. کلمهی «لوکیس» در زبان لیتوانیایی به معنای خرس است. پیرنگ دربارهی مرد جوانی است که انگار نیمانسان -نیمخرس است؛ از این منظر، شاید برخی این رمان کوتاه را نمونهای از داستانهای گرگینهای قرار دهند که عناصری از خونآشامی نیز در آن هست (نوشیدن خون، بارها در داستان مطرح میشود.)
این اثر در واقع، بیش از هرچه، به ماهیت و طبیعت دوگانهی انسان-حیوان میپردازد و باورهای غربی و مسیحیت را در برابر آیینهای لیتوانیایی میگذارد. داستان از نقطهنظر دانای کل -یک شاهد- روایت میشود؛ کشیشی که قومشناس و فرهنگشناسی آماتور است به ژمایتیا آمده (نقطهی دورافتاده در لیتوانی) برای ترجمه انجیل متی. او راوی ماجراهای مردی جوان به نام کنت میشل است که محلیها میگویند از مادر انسان و پدر خرس به دنیا آمده. میشل که گهگاه خوی حیوانی نشان میداده، سرانجام در شب عروسی، گلوی عروس خود را زخمی میکند و به جنگل میگریزد. برخی منتقدان ادبی معتقدند لوکیس، داستان معکوس «دیو و دلبر» است: دلبر معشوق خود را به دیو تبدیل میکند. این اثر از نظر تاریخی و فرهنگی چندان دقیق نیست، کمااینکه از برخی المانهای فرهنگی و اجتماعی روسی نیز در آن استفاده شده است. لوکیس بیشتر در مرز دو جهان تخیل و وهم ایستاده؛ و این هنر مریمه است که داستانش همچنان جذاب است و خواننده را میخکوب میکند.
لوکیس که کتاب به آن نامگذاری شده، روایتگر ماجرای پروفسوری دانشمند است که برای انجام تحقیقاتی راهی قلعهی کنت زمیوت میشود و در همان ساعات ابتدایی است که متوجه وقوع اتفاقاتی نهچندان عادی که البته گویی برای اهالی قلعه، عادی جلوه میکند، میشود. او در مکانی با آدابورسوم خاص و در میان افراد و فضایی آمیخته با چیزهایی مرموز و موهوم قرار دارد…لوکیس در واقع رمان کوتاه یا نوولایی است در ژانر ترسناک فانتزی. کلمهی «لوکیس» در زبان لیتوانیایی به معنای خرس است. پیرنگ دربارهی مرد جوانی است که انگار نیمانسان -نیمخرس است؛ از این منظر، شاید برخی این رمان کوتاه را نمونهای از داستانهای گرگینهای قرار دهند که عناصری از خونآشامی نیز در آن هست (نوشیدن خون، بارها در داستان مطرح میشود.)
این اثر در واقع، بیش از هرچه، به ماهیت و طبیعت دوگانهی انسان-حیوان میپردازد و باورهای غربی و مسیحیت را در برابر آیینهای لیتوانیایی میگذارد. داستان از نقطهنظر دانای کل -یک شاهد- روایت میشود؛ کشیشی که قومشناس و فرهنگشناسی آماتور است به ژمایتیا آمده (نقطهی دورافتاده در لیتوانی) برای ترجمه انجیل متی. او راوی ماجراهای مردی جوان به نام کنت میشل است که محلیها میگویند از مادر انسان و پدر خرس به دنیا آمده. میشل که گهگاه خوی حیوانی نشان میداده، سرانجام در شب عروسی، گلوی عروس خود را زخمی میکند و به جنگل میگریزد. برخی منتقدان ادبی معتقدند لوکیس، داستان معکوس «دیو و دلبر» است: دلبر معشوق خود را به دیو تبدیل میکند. این اثر از نظر تاریخی و فرهنگی چندان دقیق نیست، کمااینکه از برخی المانهای فرهنگی و اجتماعی روسی نیز در آن استفاده شده است. لوکیس بیشتر در مرز دو جهان تخیل و وهم ایستاده؛ و این هنر مریمه است که داستانش همچنان جذاب است و خواننده را میخکوب میکند.
بخشی از کتاب
نیازی نیست بگوییم که بعد از اعلام این موضوع چه وحشتی ایجاد شد، چه اشکهایی در پیاش آمد، چه پیشنهادهای نامعقولی مطرح کردند؛ دو عاشق بینوا چند بار خود را در آغوش یکدیگر انداختند و به هم گفتند: «مرا ببخش! مرا ببخش!» هرکدام خود را بیش از دیگری مقصر میدانست. پیمان بستند با هم بمیرند، چون زن جوان تردید نداشت که دادگاه آنها را در قتل مرد انگلیسی گناهکار خواهد شناخت و از آنجا که مطمئن نبودند به آنها اجازه دهند دوباره پای چوبهی دار یکدیگر را ببوسند، تا حد خفگی هم را بوسیدند و تا میتوانستند خود را با اشکهایشان خیس کردند. سرانجام، پس از آنکه مهملات بسیار و کلمات پرمهر و دردناک فراوانی به هم گفتند، در حیصوبیص صدها بوسه اقرار کردند که نقشهی لئون، یعنی رفتن با قطار ساعت هشت، در واقع تنها نقشهی عملی و بهترینشان بود. اما هنوز دو ساعت مهلک دیگر مانده بود که میبایست سپری میکردند. هربار که صدای پایی در راهرو میآمد، تمام اعضای بدنشان به لرزه میافتاد. هر تقهی پوتین به آنها خبر از آمدن دادستان امپراتوری میداد.
در یک چشم به هم زدن باروبندیل خود را جمع کردند. زن جوان میخواست دمپایی آبی را در بخاری بسوزاند؛ اما لئون آن را برداشت و پس از اینکه با قالیچهی کنار تخت تمیزش کرد، بوسیدش و در جیب گذاشت. تعجب میکرد بوی وانیل میدهد؛ عطر معشوقهاش همان عطر امپراتریس اوژنی بود.
حالا دیگر همه در هتل بیدار شده بودند. صدای پیشخدمتهایی میآمد که میخندیدند، خدمتکارانی که آواز میخواندند، سربازانی که لباسهای افسران را برس میکشیدند. زنگ ساعت هفت تازه به صدا درآمده بود. لئون خواست معشوقهاش را وادار کند فنجانی شیرقهوه بخورد، اما زن جوان گفت گلویش چنان گرفته است که اگر چیزی بنوشد میمیرد.
در یک چشم به هم زدن باروبندیل خود را جمع کردند. زن جوان میخواست دمپایی آبی را در بخاری بسوزاند؛ اما لئون آن را برداشت و پس از اینکه با قالیچهی کنار تخت تمیزش کرد، بوسیدش و در جیب گذاشت. تعجب میکرد بوی وانیل میدهد؛ عطر معشوقهاش همان عطر امپراتریس اوژنی بود.
حالا دیگر همه در هتل بیدار شده بودند. صدای پیشخدمتهایی میآمد که میخندیدند، خدمتکارانی که آواز میخواندند، سربازانی که لباسهای افسران را برس میکشیدند. زنگ ساعت هفت تازه به صدا درآمده بود. لئون خواست معشوقهاش را وادار کند فنجانی شیرقهوه بخورد، اما زن جوان گفت گلویش چنان گرفته است که اگر چیزی بنوشد میمیرد.
نظرات
هیچ دیدگاهی برای این کالا نوشته نشده است.
کالا مرتبط
موارد بیشتر