#
#
دسته بندی : رمان خارجی

از خاکستر به خاک (نقطه سر خط)

(داستان های ایسلندی،قرن 20م)
مترجم: راضیه خشنود
460,000
برای خرید وارد شوید
مشخصات
تعداد صفحات 476
شابک 9786226661478
تاریخ ورود 1399/05/21
نوبت چاپ 1
سال چاپ 1399
وزن (گرم) 375
قیمت پشت جلد 460,000 تومان
کد کالا 93640
مشاهده بیشتر
درباره کتاب
از پله‌ها که بالا می‌رفت، دوباره صدایش کرد. هرچه بالاتر می‌رفت صدای موسیقی واضح‌‌تر می‌شد. آهسته قدم برمی‌داشت که اگر آلدا با این موسیقی مالیخولیایی خوابش برده، او را بیدار نکند. صدای احساساتی خواننده از لای درِ نیمه‌باز شنیده می‌شد. دوباره آلدا را صدا کرد، خیلی آهسته. نمی‌خواست اگر خواب است، یا دارد لباس می‌پوشد، او را بترساند. از لای در نور آفتاب را می‌دید که تابیده روی گوشه‌ی روتختی گلدوزی شده. در را با پایش هل داد. دستش را گذاشت روی دهانش. دستگاه پخش سی‌دی کنار تخت بود، کنارش یک بطری خالی نوشیدنی، یک قوطی قرص، و یک سرنگ قرار داشت. بدون مدرک پزشکی هم می‌توانست بفهمد تلاش برای به‌هوش آوردن آلدا بی‌فایده است. ایرسا سیگورواردتیر در سال ۱۹۶۳ در ایسلند متولد شد. وی از سال ۱۹۹8، در دو ژانر جنایی و کودک فعالیت خود را آغاز کرد. شخصیت اصلی رمان‌های سیگورواردتیر، زن وکیلی به نام ثورا می‌باشد که در پرونده‌های جنایی متفاوتی ایفای نقش می‌کند. ایرسا سیگورواردتیر در سال ۲۰۰۳ جایزه‌ی کتاب کودک ایسلند را از آن خود کرد.
بخشی از کتاب
یعنی می‌خوای باور کنم مارکوس فقط داره زیرزمین رو تمیز می‌کنه؟ فقط به خاطر یه مشت آشغال نمی‌خواست کسی قبل از خودش بره اون پایین؟ مگه ممکنه؟ خانم وکیل، ثورا گادموندز‌دوتیر مؤدبانه به هر تور فردریکسن باستان‌شناس لبخند زد، ولی سؤالش را جواب نداد. اوضاع داشت از کنترل خارج می‌شد. خیلی معذب بود؛ بوی دود و خاکستر معلق در هوا چشم‌ها و بینی‌اش را می‌سوزاند، می‌ترسید سقف هر لحظه آوار شود روی سرشان. وقتی سه نفری داشتند به طرف زیر زمین می‌رفتند، از کنار توده‌های خاکستر که از سقف ریخته بود روی موکت نقش برجسته عبور کردند و ثورا بند کلاه ایمنی‌اش را سفت کرد. این پا و آن پا کرد و با شرمندگی نگاهی به ساعتش انداخت. صدای ریزش مهیبی از زیر زمین به گوش رسید. مارکوس دقیقا داشت چه کار می‌کرد؟ گفته بود کمی به او وقت بدهند، ولی نه ثورا نه باستان‌شناس نمی‌دانستند منظورش از «کمی وقت» دقیقا چقدر است. ثورا گفت: «مطمئنم زود بر می‌گرده»، ولی مطمئن نبود. به در کج و کوله‌ای خیره شد که امیدوار بود زودتر باز شود تا او بتواند کارش را تمام کند و برود. ناخودآگاه به سقف نگاه کرد، آماده بود که اگر سقف ریزش کرد، فرار کند.
نظرات کاربران
افزودن نظر

هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است