
پارادوکس اشتیاق/ انگیزه و بیانگیزگی در این جهان آشفته
کتابِ «پارادوکسِ اشتیاق» نوشتهی براد استالبرگ و استیو مگنس را نشر مون به چاپ رسانده است. این کتاب، اثری است پرفروغ و تأملبرانگیز دربارهی اشتیاق، نیرویی دوگانه که هم میتواند به اوج موفقیت منجر شود و هم به قهقرای فرسودگی و ناکامی. براد استالبرگ و استیو مگنس، دو نویسندهی صاحبسبک و پرکار در حوزهی رشد شخصی و عملکرد انسانی، در این اثر کوشیدهاند با زبانی علمی و درعینحال روان، ما را به درک عمیقتری از اشتیاق بهمثابه یکی از مؤلفههای کلیدی رضایت، پیشرفت و حتی ویرانی سوق دهند.
کتاب به جای اینکه صرفاً شور و اشتیاق را تحسین یا تقبیح کند، آن را همچون یک تیغ دولبه بررسی میکند: در یک سو، منبع الهام و نیروی محرکهای بیبدیل و در سوی دیگر خطرناک، معتادکننده و حتی ویرانگر. «پارادوکسِ اشتیاق» با تکیه بر شواهد علمی، داستانهای واقعی و تجربیات شخصی نویسندگان، به خواننده کمک میکند تا با شناخت دقیقتر از ماهیت اشتیاق، راهی متعادلتر و سالمتر برای پیشرفت، موفقیت و رضایت از زندگی بیابد.
در دنیایی که اغلب توصیه میکند «به دنبال اشتیاقت برو»، نویسندگان این کتاب با نگاهی نقادانه به این گزارهی رایج مینگرند. آنها میپرسند: «آیا واقعاً اشتیاق همیشه خوب است؟ آیا میتوان تنها با تکیه بر علاقه، به موفقیت و رضایت دست یافت؟ یا آنکه اشتیاق، به شکل کنترلنشدهاش، به یک وسواس، اعتیاد یا حتی عامل فروپاشی روانی و جسمی بدل میشود؟»
برد و استیو نشان میدهند که اشتیاق میتواند منبعی عظیم از انگیزه، تلاش مستمر و خلاقیت باشد، اما همین اشتیاق اگر به وسواس بدل شود، میتواند فرد را از زندگی متعادل، روابط انسانی و سلامت روانی دور کند. آنان براساس مطالعات روانشناسی مثبتنگر، بهویژه آثار روانشناسانی چون رابرت والرند و کارول دوک، تفاوت بین اشتیاق هماهنگ و اشتیاق وسواسی را شرح میدهند.
اشتیاق هماهنگ نوعی میل درونی است که با ارزشها، اهداف و معنای زندگی فرد در هم آمیخته و به او انرژی و پایداری میدهد، بدون آنکه آزادیاش را سلب کند. در مقابل، اشتیاق وسواسی، فرد را به بند میکشد، او را وادار به تلاشهای بیوقفه و خودتخریبگر میکند و بهنوعی اعتیاد بدل میشود که تنها با موفقیت، تأیید اجتماعی یا پاداش بیرونی تغذیه میشود.
در بخشهایی از کتاب، نویسندگان به سراغ پژوهشهای علمی دربارهی سازوکار اشتیاق میروند. آنها نشان میدهند که چگونه اشتیاق، بخشی از نظام پاداش مغز را فعال میکند و دوپامین نقش کلیدی در این فرآیند دارد. همین مکانیزم است که باعث میشود فعالیتی را با اشتیاق دنبال کنیم و از آن لذت ببریم، اما درعینحال ممکن است مغز بهتدریج به دستیابی به موفقیت یا نتیجه، به جای خودِ فرایند، شرطی شود.
این خطر زمانی بیشتر میشود که هویت فرد به کلی با اشتیاقش گره میخورد. مثلاً کسی که تنها خود را ورزشکار، نویسنده، برنده یا نابغه میبیند، با کوچکترین شکست دچار بحران وجودی میشود. بههمیندلیل، نویسندگان توصیه میکنند که اشتیاق نباید جایگزین هویت شود، بلکه باید در دل یک زندگی متعادل و چندبُعدی رشد کند.
براد استالبرگ و استیو مگنس هر دو مسیرهایی پر فرازونشیب را پشت سر گذاشتهاند. استالبرگ، نویسنده و مشاور عملکرد، در مقطعی به افسردگی ناشی از فشار کاری و وسواس عملکرد دچار شد. مگنس، دوندهی نخبه، پس از ناکامی در المپیک، خود را گم کرده بود. این تجربیات زیسته، کتاب را انسانی، ملموس و باورپذیر میسازد.
آنها با صداقت از اشتباهاتشان میگویند و اینکه چگونه یاد گرفتند تعادل میان اشتیاق و آرامش را بازیابند. همین عامل باعث شد کتاب، حالوهوایی صمیمی و انگیزهبخش داشته باشد، نه لحن دستوری یا آرمانگرایانه.
قسمتی از کتاب پارادوکس اشتیاق:
انگیزههای درونی خودبهخود به وجود نمیآیند. اگر هرچه سریعتر به کارتان برنگردید و ذهنیت مسلط را به یکی از ارزشهای اساسی خودتان تبدیل نکنید، انگیزههای بیرونی بر شما غلبه میکنند. نگذارید این اتفاق بیفتد. راینر ماریا ریلکه در کتاب مشهور «نامههایی به شاعر جوان» به شاگرد جوانش میگوید بههیچوجه بر انگیزههای بیرونی تکیه نکند: «پرسیدی شعرهایت خوباند یا نه. از من پرسیدی. قبلاً از دیگران هم پرسیدهای. شعرهایت را برای مجلهها هم میفرستی. آنها را با شعرهای دیگران مقایسه میکنی و اگر ناشر حاضر نشود آنها را چاپ کند دلخور میشوی... خواهش میکنم دست از این کارها بردار. مدام چشمت به دهن دیگران است ولی اصلاً نباید اینطور باشد... یک راه بیشتر وجود ندارد. باید به خودت نگاه کنی. درس ریلکه روشن است: باید فعالانه انگیزههای درونی را پرورش داد.»
نکتهی مهم دیگر این است که انگیزههای آدم در همان اوایل زندگی شکل میگیرند و خیلی بدقلقاند. اگر با بچهها سروکار دارید، حتماً تشویقشان کنید که دنبال علاقههایشان بروند و از استعدادهایشان حمایت کنید. خیلی به آنها فشار نیاورید یا بر پاداشهای بیرونی (برای موفقیت) و تنبیه (برای شکست) تأکید نکنید. هر روشی را که پیش بگیرید، ذهنیت مسلط را در آنها یا پرورش میدهید، یا سرکوب میکنید. بسیاری از والدین، معلمان و مربیان به بچهها یاد میدهند ارزش خودشان را براساس نتایج بیرونی و واکنشهای دیگران بسنجند. این خیلی مخرب است. تیموتی گالوی، نویسندهی کتاب مشهور «تنیس درونی» میگوید: «بچههایی که یاد میگیرند خودشان را به این روش بسنجند، در سنین بالاتر مدام برای موفقیت نیاز به انگیزههای بیرونی دارند. مشکل این نیست که با این طرز فکر هیچوقت موفق نمیشوند، مشکل این است که برخلاف انتظارشان با این موفقیتها هرگز به عشق و عزتنفس دست پیدا نمیکنند.»