میزانسن: فامیلی بی‌لهجه

1 روز پیش زمان مطالعه 6 دقیقه


نمایشنامه‌ی «فامیلی بی‌لهجه» اثر میکولا کولیش، یکی از برجسته‌ترین متون نمایشی در تاریخ تئاتر اوکراین است؛ اثری که در دهه‌ای پرآشوب از تاریخ سیاسی و فرهنگی این کشور نوشته شد و همچنان به‌عنوان سندی از بحران هویت، تناقضات مدرنیزاسیون و درگیری‌های ایدئولوژیک قرن بیستم مورد مطالعه قرار می‌گیرد. کولیش در این نمایشنامه با زبانی تند، طنزی گزنده و ساختاری چندلایه، تصویری از جامعه‌ای ارائه می‌دهد که در تلاش است بی‌لهجه شود، یعنی از ریشه‌ها، گویش‌ها و هویت قومی خود فاصله بگیرد تا به ایده‌آل‌های قدرت مرکزی نزدیک‌تر شود؛ اما در دل این «بی‌لهجه‌ شدن» چیزی از درون فرو می‌پاشد؛ خانواده‌ای که در ظاهر نمونه‌ای از وحدت و پیشرفت است، در حقیقت نماینده گسست، ازخودبیگانگی و بحران معنای انسان مدرن در نظام توتالیتر است.
میکولا کولیش یکی از مهم‌ترین نمایشنامه‌نویسان اوکراین در دوران میان دو جنگ جهانی بود. او در دهه‌ی 1920 میلادی در اوکراین شوروی می‌نوشت؛ زمانی‌که موج اصلاحات فرهنگی و سیاسی با عنوان اکراینی‌سازی در جریان بود. دولت بلشویکی در ظاهر می‌کوشید به زبان و فرهنگ محلی اجازه‌ی رشد دهد، اما در عمل با نظارت و سانسور شدید، هرگونه استقلال فکری را سرکوب می‌کرد. کولیش ازجمله نویسندگانی بود که در این دوگانگی گرفتار شد: او در عین علاقه به احیای زبان و فرهنگ اوکراینی، ناچار بود در چهارچوب ایدئولوژی رسمی شوروی بنویسد.
در این بستر، «فامیلی بی‌لهجه» شکل گرفت؛ متنی که در سال 1929 نوشته و در 1930 روی صحنه رفت، اما خیلی زود توقیف شد. نمایشنامه درواقع حمله‌ای تمثیلی به روند یکسان‌سازی فرهنگی بود که از بالا تحمیل می‌شد. کولیش در دل یک داستان خانوادگی، نشان می‌دهد چگونه میل به مدرن شدن و وفاداری به دولت مرکزی، به نابودی ریشه‌های فرهنگی و انسانی یک ملت منجر می‌شود.

میکولا کولیش

نمایشنامه در خانه‌ی خانواده‌ای نسبتاً مرفه در یکی از شهرهای اوکراین می‌گذرد. پدر خانواده، مارتین بورول، مردی است که روزگاری روستایی ساده و متعهد به سنت‌ها بوده است، اما حالا با ارتقای اجتماعی و نزدیکی به مقامات، خود را «نمونه شهروند مدرن شوروی» می‌داند. او و خانواده‌اش تصمیم گرفته‌اند لهجه‌ی روستایی خود را کنار بگذارند و به‌صورت رسمی و بدون لهجه‌ی محلی صحبت کنند تا نشان دهند با فرهنگ شهری و مرکز قدرت هماهنگ‌اند. این تصمیم، ظاهراً موضوعی ساده و خنده‌دار است، اما در بطن خود استعاره‌ای عمیق از بحران هویت است.
در طول نمایش، اعضای خانواده در گفتار و رفتارشان تلاش می‌کنند بی‌لهجه باشند، اما همین تلاش باعث آشفتگی، سردرگمی و دروغ می‌شود. زبانشان مصنوعی است، احساساتشان تصنعی و روابطشان به‌شدت دچار گسست شده است. پسر خانواده در آرزوی آینده‌ای سیاسی است و از گذشته شرم دارد، دختر به‌دنبال ازدواجی است که موقعیت اجتماعی‌شان را بالا ببرد و مادر با وجود میل درونی به سنت‌ها، خود را مجبور به نقش بازی کردن دربرابر دیگران می‌بیند. درنهایت، این خانواده در تقابل میان اصالت و تظاهر از هم می‌پاشد. 
زبان در آثار کولیش همیشه مرکز بحران است و در فامیلی بی‌لهجه بیش از هر جای دیگر به تم اصلی بدل می‌شود. نویسنده با طنزی تند و استادانه نشان می‌دهد که چگونه زبان نه‌فقط وسیله‌ی ارتباط، بلکه سازنده هویت است. در این نمایش، لهجه نماد ریشه و تاریخ است و بی‌لهجه شدن یعنی بریدن از گذشته.

کولیش از تضاد میان زبان رسمی و زبان عامیانه استفاده می‌کند تا بحران درونی شخصیت‌ها را به نمایش بگذارد. گفت‌وگوها پر از لغزش‌های زبانی، تکرار، ترجمه‌های بی‌منطق و جمله‌های شکسته‌اند که نشان می‌دهد چگونه تقلید از زبانی بیگانه، انسان را از خودش دور می‌کند. این طنز زبانی، در عین خنده‌دار بودن، بار تراژیکی دارد؛ زیرا نشان می‌دهد مردم چطور با ازدست‌دادن زبان خود، بخشی از روح خود را نیز از دست می‌دهند. 
کولیش در ساختار نمایش از سبک کمدی اجتماعی بهره می‌گیرد، اما این کمدی به‌تدریج به نوعی تراژدی تمثیلی تبدیل می‌شود. اثر در چند پرده تنظیم شده که هرکدام لایه‌ای از سقوط خانواده را نشان می‌دهد. در آغاز با فضایی شاد و پرهیاهو روبه‌رو هستیم، اما هرچه جلوتر می‌رویم، لایه‌های ازخودبیگانگی، ترس و پوچی بر نمایش سایه می‌افکند.
از نظر ساختاری، کولیش از شیوه‌های نوگرایانه استفاده کرده است: شکستن پیوستگی زمان، استفاده از صحنه‌های کوتاه و تکرارشونده، حضور شخصیت‌های نمادین (مثل مأمور فرهنگی یا همسایه‌های متملق) و حتی گاهی دیالوگ‌های شبه‌سورئالیستی که مرز واقعیت و خیال را محو می‌کند. این ویژگی‌ها باعث شده منتقدان، نمایش را پیش‌زمینه‌ای برای تئاتر ابزورد اروپایی بدانند، هرچند سال‌ها پیش از بکت و یونسکو نوشته شده بود.

فامیلی بی لهجه (نمایشنامه کمدی)

فامیلی بی لهجه (نمایشنامه کمدی)

هرمس
افزودن به سبد خرید 168,000 تومان

قسمتی از نمایشنامه فامیلی بی‌لهجه:
مازایلو: در رادیو می‌گویند، در کتاب‌های علوم هم می‌نویسند قلب دستگاهی است که خون را به گردش درمی‌آورد. دستگاه گردش خون. به‌هیچ‌وجه! قلب دستگاهی است که زودتر از همه پیش‌بینی می‌کند و خبر می‌دهد. از این به بعد فقط به او اطمینان دارم و نه به هیچ‌کس دیگر در تمام دنیا. جدی می‌گویم!
(زن و دخترش قلبشان را می‌گیرند)
ـ عوض می‌کنند؟
ـ عوض نمی‌کنند؟
مازایلو: همان موقع که داشتم به محضر می‌رفتم در فکر بودم: اگر یک وقت آنجا به جای یک کارمند رسمی، یک اوکراینی نشسته باشد چه؟ اگر بشنود که می‌خواهم به قول معروف، یک چیز اوکراینیِ عزیز او را عوض کنم، سر لج می‌افتد، بدجوری هم سر لج می‌افتد. از طرف دیگر هم فکر می‌کردم: اگر کسی آنجا باشد که نه فقط فامیل، بلکه قصد داشته باشد تمام اوکراین را عوض کند چه؟ یا اگر کسی باشد که اصلاً فامیل تو برایش مهم نباشد، یعنی موقع انجام وظیفه اصلاً به هیچ چیز توجه نشان ندهد، همین‌طور نشسته باشد و هیچ چیزی نبیند و متوجه خودش هم نباشد. آن وقت چه؟ و اگر کسی باشد که از جد و پدر جدت شروع کند؟ و اگر نه این باشد، نه آن، نه سومی؟... یا اگر هم این باشد، هم آن، و هم سومی؟... و قلبم، آن‌وقت قلبم گواهی داد. کسی که آنجا نشسته بود ... (آب می‌خورد) میانگین همه‌ی آن‌هایی بود که گفتم.
مادر: 
ـ خوب، یعنی کدام؟
ـ می‌گویم میانگینشان. یک چیزی مثل میانگین ریاضی. به محض وارد شدن...
رینا:
ـ وارد شدنِ کی؟
مازایلو:
ـ من!
 

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط