معرفی کتاب: دروغهای پیچیده
«دروغهای پیچیده» رمانی است نوشتهی آنا هوانگ که انتشارات اندیشه بیگی آن را به چاپ رسانده است. در این رمان، جریان روایت بر محور رابطهی میان استلا آلونسو و کریستین هارپر میچرخد. استلا شخصیتی در ظاهر آرام و بیآزار است که در دنیای مد و شبکههای اجتماعی فعالیت میکند. او در این فضا تصویری ایدهآل و درخشان از خود به نمایش میگذارد، اما در پس این ظاهر فریبنده، زنی قرار دارد که با ناامنیها، ترسها و فشارهای اجتماعی و خانوادگی دستوپنجه نرم میکند. استلا در تلاش است که جایگاه خود را بهعنوان یک چهرهی تأثیرگذار و حرفهای در دنیای رسانههای مد تثبیت کند و درعینحال بتواند مسئولیتهای مالی و عاطفی خود را نیز انجام دهد؛ مسئولیتهایی که از گذشتهاش نشئت گرفته و گاهی او را در تنگنای روحی قرار میدهد.
در سوی دیگر، کریستین هارپر شخصیتی است بهظاهر سرد، مغرور و بهشدت قدرتمند که مالک یک شرکت بزرگ امنیتی است. او در دنیایی زندگی میکند که پر از قدرت، نفوذ، سیاست و بازیهای پنهان است. کریستین نمونهی بارز یک شخصیت خاکستری است؛ فردی که نه کاملاً قهرمان به نظر میرسد و نه یک ضدقهرمان مطلق. او از آن دسته مردانی است که همزمان میتوانند ترسناک و دلنشین باشند: کسی که توانایی و جسارت لازم برای کنترل موقعیتها را دارد و درعینحال بهشدت رازآلود است.
رابطهی میان استلا و کریستین با یک قرارداد ظاهری آغاز میشود. آنها توافق میکنند وارد یک «رابطهی نمایشی» شوند؛ رابطهای جعلی که هدف اصلی آن ارتقای جایگاه اجتماعی و حرفهای استلا و درعینحال ایجاد تصویری معتبر و مقبول برای کریستسن است. این قرارداد در ابتدا چیزی جز یک بازی اجتماعی نیست، اما همانطور که زمان میگذرد، لایههای پنهان شخصیتها آشکار میشود و مرز میان وانمود و واقعیت در هم میشکند.
آنا هوانگ
آنا هوانگ در روایت این داستان بیش از هر چیز بر کشمکشهای درونی شخصیتها تمرکز میکند. استلا زنی است که باید از پوستهی ترسها و تردیدهایش خارج شود و به صدای درونیاش اعتماد کند. او بهمرور یاد میگیرد که میان تصویر عمومی خود در شبکههای اجتماعی و هویت شخصی و واقعیاش تعادل برقرار کند. این فرآیند رشد و بلوغ یکی از مهمترین محورهای رمان است. در مقابل، کریستین نیز باید بیاموزد که عشق واقعی نه از طریق کنترل و سلطه، بلکه با اعتماد، آسیبپذیری و صداقت ساخته میشود. او مردی است که همیشه عادت داشته همهچیز را تحت سلطهی خود بگیرد، اما دربرابر عشق استلا مجبور است دیوارهای نفوذناپذیرش را بشکند.
یکی از نقاط قوت کتاب، بازنمایی دقیق رابطهی میان این دو شخصیت است. نویسنده با بهرهگیری از روایت دوسویه، یعنی جابهجایی میان دیدگاه استلا و کریستین، به خواننده امکان میدهد که همزمان در ذهن هر دو شخصیت حضور داشته باشد. همین تکنیک باعث میشود مخاطب به عمق تردیدها، اشتیاقها و رازهای هرکدام پی ببرد و درک کاملتری از مسیر تحول آنها پیدا کند.
از نظر سبک، آنا هوانگ در این کتاب همچون دیگر آثارش روی عشق آرام و تدریجی تأکید دارد. رابطهی استلا و کریستین بهسرعت به نقطهی اوج نمیرسد، بلکه آرامآرام و با لایهگذاری دقیق شکل میگیرد. این روند کند، امکان همراهی عاطفی بیشتری به خواننده میدهد و باعث میشود لحظات اوج داستان تأثیرگذارتر و باورپذیرتر باشند.
درنهایت، رمان «دروغهای پیچیده» بیش از آنکه صرفاً یک داستان عاشقانه باشد، روایتی است دربارهی بلوغ فردی، اعتماد به خود، و یافتن تعادل میان عشق و آزادی. استلا یاد میگیرد که دیگران را بدون از دست دادن استقلالش دوست بدارد و کریستین درمییابد که آسیبپذیری نشانهی ضعف نیست، بلکه شرط اصلی عشق حقیقی است. این دو مسیر به هم میپیوندند و پایانی را رقم میزنند که هم عاشقانه و هم معناگراست.
دروغ های پیچیده (او برای داشتنش دست به هر کاری می زند...از جمله دروغ گفتن)
اندیشه بیگیقسمتی از کتاب دروغهای پیچیده نوشتهی آنا هوانگ:
با عزم یک مجرم فراری که درحال فرار از افبیآی است، در هفتهای که به نیویورک میرفتیم، از کریستین پرهیز کردم.
این کار آسان بود، باتوجه به اینکه چقدر زود صبحها میرفت و چقدر دیر شبها برمیگشت. مشکوک بودم که شاید او هم از من پرهیز میکند و نیمی از انتظارم این بود که او از همراهی با من در فیلمبرداری کنارهگیری کند.
اما چنین شانسی نداشتم.
صبح روز فیلمبرداری دلامونته، خودم را یازده کیلومتر بالاتر از زمین در هوا پیدا کردم، درحالیکه روبهروی مردی نشسته بودم که به همان اندازه که من از او اجتناب میکردم، او هم به نظر میرسید که قصد دارد مرا نادیده بگیرد.
جز یک تبادل محترمانهی «صبحبهخیر»، از زمانی که خانه را ترک کرده بودیم، با هم حرف نزده بودیم.
آب لیمویم را نوشیدم و نگاه دزدانهای به کریستین انداختم. او روی لپتاپش کار میکرد و پیشانیاش از تمرکز چروک شده بود. ژاکتش روی صندلی کناریاش افتاده بود و آستینهای پیراهنش را بالا زده بود تا ساعتش و بازوهای عضلانی و برنزهاش را نشان دهد.
نگاهم به جایی که ساعتش دربرابر پوست برنزهاش درخشش داشت، خیره شد.
جولز درست گفته بود. چیزی در مورد مردان با ساعت...
کریستین سرش را از روی لپتاپ بلند نکرد.
ـ چیزی به ذهنت رسیده؟
من هیچ کاری را اشتباهی نمیکردم؛ اما ضربان قلبم به گونهای برخورد کرد که گویی او مرا در حال دزدی دیده است.
دروغ گفتم: «فقط به فیلمبرداری فکر میکردم.» یک جرعهی دیگر از آب خوردم.
بین تنش در هواپیما و فیلمبرداری دلامونته در آن بعدازظهر، تعجب میکردم که چطور میتوانستم چیزی، حتی مایعات را نگه دارم.
پرسیدم: «وقتی من در صحنه هستم، تو چیکار میکنی؟ میری به دفتر نیویورک؟»
هارپر سکیوریتی دفتر مرکزیاش در واشنگتن دیسی است؛ اما دفاتری در سراسر دنیا دارد.
ـ من با تو به نیویورک نمیرم که خودم رو توی یه دفتر دیگه حبس کنم.
کریستین چیزی روی صفحه کلیدش تایپ کرد.
ـ من در صفحه با تو خواهم بود.