سهراب سپهری؛ نقاشی که با واژه‌ها رنگ می‌زد

2 روز پیش زمان مطالعه 6 دقیقه


امروز، 15 مهرماه، زادروز سهراب سپهری است. سهراب سپهری در 15 مهر 1307 در شهر کاشان، در خانواده‌ای اهل ادب و هنر به دنیا آمد. خانه‌ی پدری‌اش در محله‌ی دروازه عطا قرار داشت؛ جایی میان باغ‌ها و بادگیرها، در شهری که همواره میان کویر و گل، میان گرما و لطافت در نوسان است. شاید همین تضاد زیستی کاشان، از همان کودکی در روح سهراب رسوخ کرد و او را شاعری ساخت که در هر چیز، دو چهره می‌دید: سکوت و صدا، نبود و بود، مرگ و زندگی.
پدرش اسدالله سپهری کارمند اداره‌ی پست بود و مادرش ماه‌جبین کاشانی، زنی با ذوق شعر و نقالی. کودکی سهراب با شعرخوانی مادر، با نقاشی در حاشیه‌ی دفتر مشق و با تماشای غروب‌های کویر گذشت. او از همان ابتدا، میان دو جهان زندگی می‌کرد: جهان محسوس خاکی و جهان خیال و اشراق.
سهراب دوران ابتدایی و متوسطه را در کاشان گذراند و در سال 1322 از دبیرستان به تهران آمد تا در دانش‌سرای مقدماتی تحصیل کند. او در کنار درس، به نقاشی علاقه‌ای عمیق داشت و همین علاقه سبب شد که در دانشکده‌ی هنرهای زیبا ادامه تحصیل دهد. در سال 1322، موفق به دریافت درجه‌ی کارشناسی نقاشی شد و به‌عنوان یکی از شاگردان برجسته‌ی استادانی چون محمود جوادی‌پور و علی‌محمد حیدریان شناخته شد.
در همین دوران بود که شعر در وجودش ریشه دواند. او نخستین دفتر شعرش را، با نام «مرگ رنگ»، در سال 1330 منتشر کرد؛ دفتری که عنوانش به‌روشنی از دغدغه‌های درونی او خبر می‌دهد. در این مجموعه، سپهری میان دو حس متضاد حرکت می‌کند: علاقه به رنگ و زندگی و درعین‌حال احساس زوال و مرگ. زبان شعرش هنوز ساده و کلاسیک بود، اما نطفه‌های اندیشه‌ی عرفانی و نگاه تصویری در آن اشکار بود.
سپهری پس از «مرگ رنگ»، دفترهای دیگری همچون «زندگی خواب‌ها»، «آوار آفتاب» و «شرق اندوه» را منتشر کرد. در هر مرحله، گویی گامی از زمین فاصله می‌گرفت و به آسمان نزدیک‌تر می‌شد. در «زندگی خواب‌ها»، رؤیا و خیال نقش پررنگی دارد و شاعر در پی یافتن معنای نهفته در اشیا و خواب‌هاست. آوار آفتاب نقطه‌عطفی در مسیر اوست؛ جایی که زبان از قید وزن و قافیه آزاد می‌شود و موسیقی درونی کلام جایگزین موسیقی بیرونی می‌گردد. 

 


اما اوج پختگی فکری و زبانی سپهری در مجموعه‌ی «هشت کتاب»، به‌ویژه در شعرهای «صدای پای آب» و «مسافر» جلوه‌گر می‌شود. «هشت کتاب» درواقع گردآورنده‌ی همه‌ی آثار شعری اوست و سندی است از سیر تحول ذهنی و هنری شاعری که از واقعیت روزمره عبور کرده و به جهان معنا رسیده است.
در «صدای پای آب»، سپهری دیگر فقط شاعر نیست؛ فیلسوفی است که از زبان آب، از چشم درخت، از دل خاک سخن می‌گوید. او انسان را به ساده‌ بودن، به پاک زیستن و به درک راز طبیعت فرا می‌خواند: 
«و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد.»
در این یک جمله، جهان‌بینی او خلاصه است؛ جهان‌بینی‌ای مبتنی بر همزیستی، احترام و آرامش. سپهری برخلاف بسیاری از شاعران هم‌دوره‌اش، دغدغه سیاست یا اجتماع را در قالب اعتراض بیان نکرد؛ بلکه به سراغ ریشه رفت. او باور داشت که اگر دل آدمی با طبیعت آشتی کند، جهان نیز آشتی خواهد کرد.
نقاشی برای سهراب تنها حرفه نبود، بلکه نوعی مراقبه بود. او با رنگ و قلم‌مو همان می‌کرد که با واژه در شعر: بیان درون خاموش و جست‌وجوی زیبایی در سادگی. نقاشی‌هایش بیشتر در سبک انتزاعی و طبیعت‌گرایانه بودند و اغلب با الهام از شرق، به‌ویژه هنر ژاپن و چین خلق می‌شدند.
سپهری، در سال 1336، به ژاپن رفت تا درباره‌ی چاپ دستی و هنر شرق مطالعه کند. سفر او به ژاپن، هند، چین و خاور دور نقطه‌ای تعیین‌کننده در زندگی‌اش بود. در آنجا با فلسفه‌ی ذِن، آیین بودا و آرامش شرقی آشنا شد؛ آموزه‌هایی که بعدها در شعرش متبلور شدند. از آن پس، واژه‌هایی چون آب، درخت، سکوت و نور در آثارش معنایی عرفانی یافتند.
در بازگشت به ایران، سپهری چندین نمایشگاه نقاشی برگزار کرد و آثارش در کشورهای مختلف به نمایش درآمدند. نقاشی‌هایش همچون شعرهایش، از رنگ‌های نرم، فضای تهی و سکوتی درونی برخوردارند. او نه در قالب و نه در محتوا محدود نبود؛ چه در شعر و چه در نقاشی، مرزها برایش بی‌معنا بود.
زندگی سهراب پر از خلوت و سکوت بود. او هرگز ازدواج نکرد و بیشتر عمرش را در سفر، نقاشی و نوشتن گذراند. اهل شهرت و هیاهو نبود. دوستانش نقل می‌کنند که سهراب ساعت‌ها در بیابان یا باغ قدم می‌زد، بی‌آنکه سخنی بگوید؛ تنها نگاه می‌کرد، گوش می‌داد و حس می‌کرد. در یکی از نامه‌هایش نوشته بود: من به تماشای جهان رفته‌ام، نه برای داوری.

 

آرامگاه سهراب


در نگاه او، انسان نباید جهان را تفسیر کند، بلکه باید آن را لمس کند. فلسفه‌ی سپهری، فلسفه‌ی درک است، نه تحلیل. او باور داشت که خدا در ذرات ساده پنهان است: در صدای آب، در حرکت برگ، در نگاه کودک. چنین نگاهی او را از بسیاری شاعران معاصر متمایز می‌کند؛ زیرا درحالی‌که دیگران از رنج و سیاست می‌گفتند، او از درخت و سکوت سخن می‌گفت، و همین آرامش، اعتراضی پنهان به آشوب جهان بود.
سفر در زندگی سپهری مفهومی کلیدی است. او نه‌تنها در جهان بیرونی سفر می‌کرد، بلکه در درون خود نیز همواره در حرکت بود. در شعر مسافر، از شهری به شهر دیگر می‌رود، اما هرجا می‌رسد، درمی‌یابد که مقصد بیرونی وجود ندارد؛ مقصد در درون است. او می‌نویسد: «چشم‌ها را باید شُست، جور دیگر باید دید.»
این مصرع، شاید معروف‌ترین سخن اوست و چکیده‌ی فلسفه‌اش: تغییر جهان از طریق تغییر نگاه. سپهری نمی‌خواست جهان را عوض کند؛ می‌خواست چشم‌ها را تازه کند. او دعوت می‌کند به بازگشت به معصومیت نخستین، به دیدن دوباره‌ی هر چیز چنان که هست، نه چنان که دیگران گفته‌اند.
در سال 1358، سهراب سپهری به بیماری سرطان خون مبتلا شد. مدتی در تهران و سپس در انگلستان تحت درمان قرار گرفت، اما بیماری پیشرفت کرد و در اول اردیبهشت 1359، در 52 سالگی چشم از جهان فروبست. پیکرش را در صحن امامزاده سلطان علی در نزدیکی کاشان، در روستای مشهد اردهال به خاک سپردند. مزارش از آن زمان تا امروز زیارتگاه عاشقان شعر و هنر شده است؛ جایی که بر سنگ قبرش نوشته‌اند:
به سراغ من اگر می‌آیید
نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من
این چند سطر، نه‌تنها وصیت شاعر، که خلاصه‌ی زندگی اوست. سهراب تا آخرین لحظه، از لطافت، از سکوت و از زیبایی سخن گفت و حتی در مرگ، به آرامش دعوت کرد.  
 

مشاهده آثار سهراب سپهری

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید