
بیوگرافی: بنجامین استیونسن
بنجامین استیونسن نویسنده و کمدین استرالیایی است که با ترکیب طنز و رمزوراز در آثارش، به یکی از چهرههای برجستهی ادبیات جنایی معاصر تبدیل شده است. او با خلق شخصیت ارنست کانینگهام و داستانهایی پیچیده و جذاب توانسته است توجه خوانندگان و منتقدان را جلب کند.
این نویسنده در استرالیا متولد شد و در همانجا رشد کرد. او از دوران کودکی به داستانسرایی و طنز علاقهمند بود و این علاقه را در دوران تحصیل نیز دنبال کرد. استیونسن در نقش کمدین استندآپ، در جشنوارههای معتبر بینالمللی مانند جشنوارهی کمدی ملبورن و جشنوارهی ادینبورگ حضور داشته و برنامههایی در شبکههای گوناگون اجرا کرده است. او همچنین در نقش یکی از اعضای دو نفرهی «تجربه استیونسن»، با برادر دوقلویش، جیمز، در برنامههای کمدی موسیقایی شرکت کرده است.
استیونسون با انتشار اولین رمانش «چراغ سبز» وارد دنیای نویسندگی شد. این رمان برای جایزه نِد کِلی در بخش بهترین رمان جنایی نخستینبار نامزد شد. او سپس رمانهای دیگری مانند «دو سوی نیمهشب» را منتشر کرد که برای جایزهی International Thriller Writers در بخش بهترین رمان اصلی نامزد شد.
این نویسنده در آثارش از ترکیب طنز و رمزوراز بهره میبرد. او از نویسندگانی مانند آرتور کانن دویل، آنتونی هوروویتز، جین هارپر و استوارت ترتون تأثیر گرفته است.
استیونسون در مصاحبهای بیان کرده است که در رمانهایش سعی میکند در هر صفحه سرنخی قرار دهد، حتی اگر بهصورت غیرمستقیم باشد. او معتقد است که یک رمان جنایی خوب باید بتواند با یک جمله مسیر داستان را تغییر دهد.
در رمان «دو سوی نیمهشب»، استیونسون به موضوع اختلالات روانی در مردان بالغ پرداخته است. او در مصاحبهای بیان کرده است که میخواسته این موضوع را بادقت و تفکر عمیق بررسی کند.
کتابهای استیونسون بیش از یک میلیون نسخه در 29 کشور فروش داشتهاند و برای 9 جایزهی کتابِ سال نامزد شدهاند. او همچنین در نقش یک کمدین استندآپ، جوایز متعددی را کسب کرده و در جشنوارههای بینالمللی حضور داشته است.
قسمتی از کتاب در خانواده من همه آدم کشتهاند نوشتهی بنجامین استیونسن:
میدانستم که باید بازش کنم. هرچه بادا باد.
درپوش تابوتها معمولاً بدجوری سنگین است، مخصوصاً در تابوتهای مجلل که آستری سربی دارند تا حین تجزیه شدنتان، از میان بافت چوب به بیرون نشت نکنید؛ اما جدا از وزن، لولاها نیز بر اثر رطوبت و فشار دو متر خاک تاب برمیدارند؛ چیزی مثل جمود نعشی بیجانها. اگر مایکل پیشتر سعی نکرده بود که بهزور بازش کند، هرگز نمیتوانستم بهتنهایی انجامش دهم. برای آوردنش به کامیون، حتماً او و ارین به کمک تسمههای آویزان از دیوارهها یکجور سیستم قرقرهای مهیا کرده بودند.
از آنجایی که تنها بودم، به این نتیجه رسیدم که برای بلند کردن درپوش بهتر است سمت لولاها بایستم، روی تابوت خم شوم، انگشتانم را در درز آن بیندازم و با تمام قوایم آن را عقب بکشم. با توجه به سرما، زحمت زیادی میطلبید. فضای میان آن چهار دیوار فلزی، آن هم بالای کوهستان، شبیه کامیونهای یخچالدار شده بود. همانطورکه تقلا میکردم و نفسم در آن هوای یخبندان بخار میکرد، چند سانتیمتر ابتدایی درپوش تابوت جیرجیرکنان بلند شد. ابتدا حرکتش بهطرز زجرآوری آهسته بود تا اینکه اینرسی به کمک وزنش آمد. بعد با حرکت ناگهانی تماماً از جا بلند شد و نزدیک بود من را روی باسن به زمین پرت کند و تابوت را چپه کند. خوشبختانه مجبور نشدم با یک مشت استخوان تانگو اجرا کنم: تابوت اندکی به سمتم متمایل شد، اما تعادلش را باز یافت. کامیون دوباره نالهای کرد، انگار از من خواهش میکرد که اینقدر وول نزنم.
نور موبایلم را (باتری 31 درصد) در تابوت تاباندم.
تابوت، آنطوریکه تا حدودی ظنم رفته بود، خالی نبود؛ بنابراین دیدن جسد بیش از آنکه باعث حیرتم شود، مایهی آسودگی خاطرم بود؛ چون حداقل همان چیزی بود که قرار بود آنجا باشد.
یک درس علمی کوچک. بسته به جنس و عایقبندی تابوت، طی 35 سال یک جنازهی نیمهمومیایی در آن به جا میماند. زمان کافی برای تجزیهی تمام بافتها وجود ندارد و استخوانها هم تا حدود یک قرن بعد به خاک تبدیل نمیشوند؛ بنابراین نتیجه اسکلتی است که با رگ و پی پوسیده و خاکستریرنگ پوشیده شده است. من آن زمان توضیحات علمیاش را نمیدانستم ـ بعدها برای نوشتن دربارهاش جستوجو کردم ـ بنابراین درست نمیفهمیدم که مایکل امیدوار است با دیدن جسدی نیمهتجزیهشده به لحاظ حقوقی یا شمّی چه چیزی دستگیرم شود. از بیفایده بودن تمام این کارها سرم را تکان دادم.
بااینحال فکر کردم هنوز هم ممکن است چیزی آنجا پنهان شده باشد. مسلماً مایکل هر چیزی را که ارزش هنگفتی داشت برداشته بود؛ اما یادم آمد که در اتاق خشککن سعی کرد چیزی را نشانم دهد و با دست روی لباسهایش ضربه زد و بعد که نتوانست پیدایش کند بد و بیراهی گفت؛ ولی از طرف دیگر اگر چیز کوچکی بود که در جیبش جا میشد، اصلاً چرا باید در تابوتی به این بزرگی پنهانش میکرد؟ اصلاً اگر چیزی را که میخواست برداشته بود، چرا کل تابوت را با خودش تا این بالا کشانده بود؟