
اونای آرام/ سفری شاعرانه در دل ویرانی جنگ
کتابِ «اونای آرام» نوشتهی فاروک شِهیچ را نشر برج به چاپ رسانده است. در میان آثار ادبی که از دل خاکستر جنگ برمیخیزند، کتاب «اونای آرام» نوشتهی شهیچ جایگاهی منحصربهفرد دارد؛ روایتی شاعرانه، دردمند و چندلایه از زیستن در آستانهی مرگ و بازسازی زندگی در خرابههای زمان. این کتاب که در سال 2011 منتشر شد، مرز میان رمان، خاطرهنگاری، نثر شاعرانه و داستان کوتاه را میشکند و با ساختاری سیال، ما را در دل مناظر بوسنی، رود اونا، کودکی، دوستی، عشق، مرگ و بازماندگی غرق میکند. نویسنده که خود از سربازان جنگ بوسنی بوده، به جای ارائهی یک شرح خطی از رخدادهای تاریخی، به شعر متوسل میشود تا جهان خُرد و درهمشکستهی خود و نسلش را بازگو کند.
این کتاب، همانقدر که دربارهی جنگ است، دربارهی آرامش است. همانقدر که از خشونت میگوید، بهنرمی آب اونا دل بسته. همین پارادوکس بنیادین است که اثر را عمیق، تکاندهنده و فراموشنشدنی میکند.
اونا، رودخانهای که عنوان کتاب از آن الهام گرفته شده، صرفاً یک پسزمینهی جغرافیایی نیست. در نگاه شهیچ، اونا یک شخصیت است، موجودی زنده، حافظهای جاری و نمادی از جاودانگی در برابر فنا. رودخانهای که هم صحنهی بازیهای کودکی را به یاد میآورد، هم شاهد صحنههای تیراندازی، تکهتکه شدن اجساد و شنای خونین جنگزدگان است.
اونا برای راوی همانقدر حیاتی است که هوا. روایتها بارها به سمت رودخانه برمیگردند، گویا همهچیز از آن آغاز میشود و به آن ختم میشود. خاطراتی از شنا کردن، قایقسواری، نگاه به کف رود، صدای آب و ترکیب آن با درختان، آسمان و سایههای کودکی، در لابهلای صفحات کتاب پراکندهاند؛ اما وقتی جنگ آغاز میشود، رودخانه دیگر صرفاً جای بازی نیست؛ آبهای آرام اونا به خون آغشته میشود، مرز زندگی و مرگ را طی میکند و معنای طبیعت را از نو مینویسد.
نثر شِهیچ بهطرز چشمگیری شاعرانه است. گویی هیچ جملهای در این کتاب بیپیرایه و بیوزن نوشته نشده. حتی توصیفهای ساده چون خوردن یک سیب یا دیدن نور آفتاب روی پوست، آمیخته با استعاره و زیبایی است. او بارها مرز میان واقعیت و خیال را برمیدارد و به جای روایت خطی، از جریان سیال ذهن بهره میگیرد. فصلها کوتاه، تکهتکه و گاه بیپایاناند. بعضی روایتها به ظاهر بیربطاند اما در ترکیب با کل، قطعات پازلی بزرگ را شکل میدهند که تصویر یک نسل گمشده، یک سرزمین پارهپاره و یک روان زخمی را پیش چشم میگذارد.
شهیچ خود شاعر است و این شعرگونگی در کل کتاب جاری است. با وجود خشونت موضوع، هیچگاه زبان خشن نمیشود. حتی در توصیف تکهتکه شدن یک جسد یا مشاهدهی مرگ دوست نزدیک، زبان همچنان آغشته به استعاره و زیبایی میماند. همین تضاد میان محتوا و زبان، یکی از نقاط درخشان اثر است.
جنگ بوسنی در این کتاب صرفاً یک پسزمینهی سیاسی نیست، بلکه نیرویی است که بهتمامی بر زیست روزمرهی راوی سایه انداخته. شهیچ به جای پرداختن مستقیم به تاریخ یا تحلیل سیاسی، تجربهی شخصی سربازی را روایت میکند که از یک شاعرِ جوان به یک قاتلِ حرفهای تبدیل شده و بعد، دوباره در تلاش است تا انسان بودن را از نو یاد بگیرد.
راوی که بینام است، همزمان هم قهرمان است و هم قربانی. او هم شاهد خشونت است و هم عامل آن. این خودآگاهی او از مشارکت در چرخهی مرگ و ویرانی، یکی از دردناکترین بخشهای کتاب است؛ اما درعینحال، شهیچ هرگز به خودستایی یا تطهیر نمیپردازد. او با صداقتی عریان، جنایت، ترس، لذت، توهم، بیحسی و زخم روانی ناشی از جنگ را به تصویر میکشد.
در روایت او، جنگ با صحنههای گلولهباران یا درگیریهای نظامی شناخته نمیشود، بلکه از طریق تأثیرات پنهان بر روان، حافظه، خواب، رابطهی عاشقانه، نوشیدن چای یا حتی نگاه به یک درخت بازتاب مییابد. جنگ در این کتاب، درون شخصیتها نفوذ کرده، بخشی از وجود آنها شده و با هیچ درمانی پاک نمیشود.
یکی از ویژگیهای برجستهی کتاب، ساختار قطعهقطعه و چندرسانهای آن است. هر فصل گاه مانند یک شعر، گاه مانند یک داستان کوتاه، گاه مانند یک خاطرهی روزانه یا حتی یادداشتهای پراکندهی شخصی نوشته شده. همین ساختار بهظاهر آشفته، درنهایت بهطور عجیبی انسجام پیدا میکند. شهیچ اجازه میدهد که فرم با محتوا هماهنگ شود: خاطراتی گسسته از دورانی ازهمپاشیده.
علاوهبراین، ارجاعات به موسیقی، سینما، شعر، کتابهای دیگر و حتی اصطلاحات نظامی، کتاب را به اثری پیچیده و چندلایه تبدیل کرده است. خواننده حس میکند با شبکهای از روایتهای فرهنگی و انسانی روبهروست که همه در نقطهای به جنگ و تلاش برای بقا ختم میشوند.
این اثر در زمان انتشار، توجه بسیاری از منتقدان ادبی را جلب کرد. منتقدان از زبان شاعرانه، ساختار فرمی جسورانه و صداقت دردناک اثر ستایش کردند. برخی آن را با آثار بزرگ جنگی مانند «سلاخ خانه شماره 5» مقایسه کردند، با این تفاوت که در آثار شهیچ، صداهای شرق اروپا، فرهنگ بالکان و روح لطیف بوسنی جاری است.
قسمتی از کتاب اونای آرام:
مادربزرگ امینا همیشه به ما میگفت اگر در آستانهی روز جمعه باران ببارد، تا هفت روز ادامه خواهد داشت و باران، آسمانمان را با نیروی ساری و جاری در آیههای سوره قارعه پوشاند.
خواب دیدم که آب از همهطرف ما را گرفت و خانهی مادربزرگم به اولین سفر خود رهسپار شد. پیش از آنکه مسافر اونا شویم، تصادف بزرگی رخ داد و خانه از ریشههایش در زمین کنده شد. خانه از پایههایش جدا و رها شد، از جایی که پر بود از غلاف بمب و مادهی تثبیتکنندهی مواد منفجره که از جنگ جهانی دوم باقی مانده بود، و همچنین از سنگهای ساختمان پیشین که در بمباران متفقین سوخته بود و افزون بر آن، از سنگهای توفای بسترش که از رودخانه به آنجا آمده بود. حال باید خود را برای بدترین تجربهاش آماده میکرد: سفر به ناشناختهها.
چابکترها که، برخلاف ما، آب غافلگیرشان نکرده بود تا راونیک نوک تپهی هوم بالا رفته بودند و امید داشتند که خورشید بالاخره از میان ابرها سر بر آورد و جلوی سیل را بگیرد. ماهایی که خود را ناگزیر میدیدیم دست به عمل بزنیم و نمیخواستیم هوای دیوانه سرنوشت چیزها را برایمان رقم بزند، سرنوشت را در دست خودمان گرفتیم.