آن سوی دیگر میز/ نامه‌هایی در وصف رؤیاها

9 ماه پیش زمان مطالعه 4 دقیقه

 

کتاب «آن سوی دیگر میز» نوشته‌ی مدهومیتا موهرجی به همت نشر کِنار به چاپ رسیده است. مدهومیتا موهرجی در کلکته متولد شد. کودکی و نوجوانی خود را در دهلی گذراند و سپس به بریتانیا نقل‌مکان کرد. او دانش‌آموخته‌ی مدرسه‌ی «لیدی اروین» در دهلی و «کالج بین‌المللی پزشکی» در کلکته است. وی درحال‌حاضر، در منچستر زندگی می‌کند و به‌طور تمام‌وقت به‌عنوان پزشک ارشد و متخصص اطفال در حال خدمت‌رسانی است. او اهل سفر و شیفته‌ی خرید و همیشه در حال رؤیاپردازی است. مدهومیتا قصد دارد خواندن ماندرین و نواختن یوکللی را یاد بگیرد. همچنین قصد دارد برای دیدن پنگوئن‌های امپراتور به جنوبگان سفر کند.

آن سوی دیگر میز اولین کتاب مدهومیتا موهرجی است که داستان زندگی دو دوست را طی سال‌های 1990 تا 1999 روایت می‌کند. آبی دانشجوی سال آخر پزشکی در لندن است و اوما در کلکته در رشته‌ی پزشکی پذیرفته شده و کتاب، مجموعه نامه‌های آن‌ها به یکدیگر است. اوما از دانشگاه و زندگی جدیدش، از سختی‌های تحصیل برای زنان و رسم و رسومات مردسالاری می‌نویسد.

آبی که دوست دلسوز اوماست، به وقتش، معلم و راهنمای سخت‌گیری می‌شود و از تلخ و شیرین با هم می‌گوید؛ از مهاجرت و مشکلاتش، از دوستان و زندگی مجردی و تفریحاتش و از عشق و بیماری می‌گوید.

در «آن سوی دیگر میز» ده سال از بهترین سال‌های زندگی آبی و اوما را می‌خوانیم. از هند و جشن و رنگش در جوار سایه‌ی تلخ سنت‌ها و محدودیت‌ها، تا لندن و باران و دلتنگی‌هایش همراهشان هستیم.

سفر این نامه‌ها از غرب و شرق جهان یادمان می‌اندازد که زنانه زندگی را ساختن و از بندهای کهنه رهایی یافتن قصه‌ی دیروز و امروز و شرق و غرب نیست؛ راهی طولانی است و سخت، و آنچه قهرمانان قصه در آخر به آن می‌رسند، پایان این راه نخواهد بود.

قسمتی از کتاب آن سوی دیگر میز:

18 نوامبر 1995، کلکته

آبی عزیز، بابا سخت در تلاش است برایم شوهر پیدا کند. خیلی کار دشواری است و خسته‌اش کرده. خب، بیشتر تقصیر عقاید و تعصبات خودش است.

ارتشی نباشد؛ دوست ندارد دامادش گوشت دم گلوله باشد. وکیل نباشد؛ به نظرش زیادی غرغرو و ایرادگیر است. بازاری نباشد؛ زیادی عامی هستند و نمی‌شود خیلی رویشان حساب کرد. بقیه را هم به همین منوال یک ایرادی می‌گیرد. به نظرم فقط پزشک‌ها و کسانی با تحصیلات عالیه موردپسندش هستند. دامنه‌ی انتخابش خیلی کوچک است، نه؟

در مقابل، مامانم حاضر است من را به هر موجود دوپایی شوهر دهد، یعنی بهتر است بگویم به هر کی از راه برسد. همین که پسر از خانواده‌ی خوبی باشد برایش کفایت می‌کند. هنوز نفهمیدم از نظر مادرم «خانواده‌ی خوب» یعنی چه. هر پسر جوانی حتی فامیل‌ها و آشناهای خیلی دور، در خطر انتخاب قرار دارند. گزینه‌های شگفت‌انگیزی برایم در نظر گرفته. سعی کرد من را با پسر دوستش و برادرشوهر خاله‌ام آشنا کند؛ اما خیلی سفت و سخت با هردوشان مخالفت کردم.

اگر دوست داری به من بگو مغرور، اما آدم‌های چاق و هوس‌باز خط قرمزهای من هستند. پسر دوستش را تا حالا چندبار در زمان‌های مختلف زندگی‌ام دیده‌ام و در هر بار دیدنم مشتاق بودم بدانم چه‌جوری توانسته از دفعه‌ی قبل تا حالا شکمش را دو برابر کند. حتی از تصور اینکه شوهر آینده‌ام باشد، کهیر می‌زنم. اسب آبی وارد می‌شود!

برادرشوهر خاله‌ام خوش‌قیافه است، اما اسمش بد در رفته. بین تمام دخترهای فامیل کسی نیست که این آقا با او وسط عروسی‌ها، مراسم‌های نخ مقدس و جشن‌های آنا پِرسن با پررویی و بی‌شرمی لاس نزده باشد. چشم‌های هیزی دارد و نیشش برای همه باز است. دغل‌بازی از سرورویش می‌بارد. باور نمی‌کنم مامانم متوجه نشده یا نمی‌داند. او هرگز انتخاب نمی‌شود.

 

آن سوی دیگر میز

آن سوی دیگر میز

کنار
افزودن به سبد خرید 240,000 تومان
0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید
کالاهای مرتبط