همهچیز دربارهی دمی مور/ از بازیگری تا فعال اجتماعی
کتاب «همهچیز دربارهی دمی مور» به قلم دمی مور و به همت نشر گویا به چاپ رسیده است. در این کتاب، دمی مور، بازیگر، تهیهکننده، کارگردان و فعال اجتماعی به روایت داستان زندگی خود میپردازد. او بهخاطر نقشهایش در فیلمهای «دربارهی شب قبل»، «آتش سنت المو»، «روح»، «چند مرد خوب»، «پیشنهاد بیشرمانه»، «جی آی جین»، «فرشتگان چارلی»، «مارجینکال» و خیلی آثار دیگر شناخته شده است.
«همهچیز دربارهی دمی مور» روایتگر داستانِ زندگی پرملال دختر جوانی است که بهدلیل داشتن خانوادهای ازهمگسیخته اتفاقات هولناکی را در زندگی تجربه میکند، اما درنهایت به یکی از ماندگارترین چهرههای سینمای جهان تبدیل میشود. در این کتاب، دمی مور با بیانی بسیار شیوا لحظات نفسگیری را به تصویر میکشد که احساسات متفاوتی را در خواننده ایجاد میکند.
او اکنون یکی از بنیانگذاران تورن است. این بنیاد یک سازمان غیردولتی است که تلاش دارد در مقابل قاچاق کودکان و سوءاستفادهی جنسی از آنان بایستد و با آن مقابله کند.
دمی مور میگوید: «چطور به اینجا رسیدم؟ بعد از آن همه موفقیت و خوشاقبالی که در بزرگسالی داشتم. پس از تمام تلاشهایی که از دوران کودکی باید برای زنده ماندن میکردم. پس از ازدواجی که در آغاز حسی رؤیایی به من بخشید، آن هم با اولین کسی که سعی کردم تمام خودم را نشانش دهم. پس از آن با بدنم آشتی کردم و دست از شکنجه کردن و گرسنگی دادن به آن کشیدم و با سلاح غذا به جنگ آن رفتم و مهمتر از همه، پس از بزرگ کردن سه دخترم، سعی کردم مادری شوم که خود هرگز نداشتهام. آیا واقعاً همهی این مبارزهها نتیجهای در بر نداشت؟ ناگهان به بدنم بازگشتم، روی زمین تشنج کردم و صدای فریادی را شنیدم که میگفت: «با ۹۱۱ تماس بگیر!» فریاد زدم: «نه!» زیرا میدانستم پس از آن چه اتفاقی خواهد افتاد: آمبولانس، پاپاراتزیها، سپس خبر تی ام زی اعلام میکند: «دمی مور به دلیل سوءمصرف مواد مخدر به بیمارستان انتقال یافت» و همهی اینها اتفاق افتاد و من میدانستم که اینطور میشود؛ اما بعد چیز دیگری که اصلاً انتظارش را نداشتم اتفاق افتاد. تصمیم گرفتم بعد از یک عمر دویدن، آرام بنشینم و با خودم روبهرو بشوم. من در این عمر پنجاه سالهام کارهای زیادی انجام داده بودم، اما نمیدانستم که آن چیزها را حقیقتاً چگونه تجربه کرده بودم؛ زیرا بیشتر وقتم را کاملاً به آن مسائل معطوف نکرده بودم، ترس از وجود خودم مرا قانع کرده بود که لیاقت خوبیها را ندارم و دیوانهوار تلاش میکردم بدیها را برطرف کنم. چطور به اینجا رسیدم؟ این همهی قصهی من است.»

قسمتی از کتاب همهچیز دربارهی دمی مور:
با وجود اینکه خانوادهام در حال ازهمپاشیدن بود، از لحاظ شغلی در حال پیشرفت بودم. انبوهی از شکستها پشت سر هم به سراغم آمدند. ابتدا جان کازابلانکا، مالک افسانهای الیت، من را انتخاب کرد تا همراه تعداد انگشتشماری از دختران دیگر به شهر نیویورک بروم و این برای من بهطرز باورنکردنی هیجانانگیز بود. آنها مرا به جاهای مختلفی از جمله بازار مد نیویورک بردند و برای عکسهای جدید هزینه کردند، سپس مرا به مرکز مدلینگ گوسیز فرستادند. ما مذاکراتی با مشتریان پنهانی در شهر داشتیم که بسیار مخوف بود و قضیه بودار بود! هنوز برای اولینبار بخاری را که از یک کوره در منهتن بلند میشد به یاد میآورم. انگار زیر سطح شهر زیرزمینی از آتش وجود داشت که شب و روز میسوخت.
فِرِدی همراه من آمد و من در مورد آمدنش تردید داشتم. از یکسو، از اینکه تنهایی به منهتن بروم نگران بودم، اما از سوی دیگر، نگران بودم که گروهش نتواند بدون او به کارش ادامه دهد و او برای اطمینانخاطر یکبار به آنها گفت که قصد دارد مدتی را در نیویورک سپری کند و آنها هم برای اجرای کنسرتهای دیگر رفتند. از اینکه فِرِدی مرتب به من توصیه میکرد که تماموقت و سرمایهام را برای این کار نگذارم عصبی بودم. در همین حین من بیشتر رو به جلو بودم، دوست داشتم از محیط نابسامانی که داشتم بیرون بیایم و وارد دنیای درخشان موفقیت بشوم، جایی که تصور میکردم مردم زندگی شاد و عادی دارند. من و فِرِدی در مسیر متفاوتی قدم برمیداشتیم و من داشتم از او فاصله میگرفتم.
من چندین ماه در نیویورک بودم. برای یک آگهی تبلیغاتی تجاری انتخاب شدم و سپس ما به یک آپارتمان کوچک به محلهی آپر وست ساید نقلمکان کردیم. در آخرین روز فیلمبرداری، فشار آشنایی را در بدنم احساس کردم که نشاندهندهی شعلهورشدن بیماری کلیهم بود، اما با خودم گفتم این فقط به خاطر نورهای شدید و داغ است.
قرار شد روز بعد به لسآنجلس برگردیم. زمانیکه فرود آمدیم، من مثل یک بالن در حال انفجار بودم. سرتاپایم متورم شده بود. فِرِدی نمیدانست چه باید بکند، اما خوشبختانه با دیآنا، که در فرودگاه منتظر ما بود، تماس گرفته بودم و او مرا مستقیماً به اورژانس اولکا برد. من در آن نقطه مایع زیادی در خود نگه داشته بودم، هنوز هم علائم کشش در بالا و پایین پاهایم وجود دارد.
این درد متفاوت بود. در آن زمان، در مورد این بیماری نکات زیادی شناخته شده بود. آنها مجبور نشدند ماهها مرا در بیمارستان نگه دارند. هنگامیکه وضعیتم تثبیت شد، مرا با دوز بالای پردنیزون به خانه فرستادند.
این مسئله یک تفاوت دیگر داشت. در گذشته، شعلهور شدن بیماریام، همیشه به دنبال یکی از خیانتهای پدرم بود. اینبار خیانت از جانب خودم بود. سعی کرده بودم در خودم سرکوبش کنم، اما بدنم نمیخواست.
«همهچیز دربارهی دمی مور» را زهرا خانعلیزاده ترجمه کرده و کتابِ حاضر در ۲۶۴ صفحهی رقعی با جلد نرم و قیمت ۱۱۰ هزار تومان چاپ و روانهی کتابفروشیها شده است.