نامه‌های پاپا/ ارنست همینگوی از خلال نامه‌نگاری‌هایش

3 سال پیش زمان مطالعه 6 دقیقه

«نامه‌های پاپا» کتابی است که نامه‌نگاری‌های پاپا (لقب ارنست همینگوی) را با چهره‌ها و شخصیت‌های گوناگون در بر می‌گیرد. نامه نوشتن برای ارنست همینگوی تفریحی لذت‌بخش بود؛ زیرا هم می‌توانست بی‌پروا هرآنچه را در داستان‌هایش ناگفته‌مانده بیان کند و هم کمی شیطنت کرده و از لاک نویسندگی‌اش بیرون بیاید؛ غیبت کند، بدوبیراه بگوید، شتاب‌زده قضاوت کند و برای نوشتن یک داستان دیگر آماده شود. اغلب نامه‌ها را یا صبح‌ها می‌نوشت، تا برای یک نوشته‌ی جدی روزانه آماده شود، یا عصرها، پس از اتمام فصل یا داستانی از یک کتاب، تا خستگی‌اش برطرف شود. او دراین‌باره به یکی از دوستانش گفته: «وقتی به نویسندگی عادت کرده باشی، خیلی سخت است که از نوشتن دست بکشی، به همین خاطر است که مایلم با شما حرف بزنم، حتی اگر در قالب نامه و گفت‌وگوهای احمقانه و یک‌طرفه باشد.» بنابراین در طول پنجاه سال، بدون احتساب نامه‌های مفقودشده یا نامه‌هایی که عمدی یا سهوی از بین رفته‌اند و بدون در نظرگرفتن تلگراف‌های فراوانی که برای افراد مختلف می‌فرستاد، بیش از شش هفت هزار نامه نوشت.

همینگوی نامه‌نگاری را از کودکی شروع کرد. سه نامه‌ی کوتاه از او باقی مانده که آن‌ها را در نُه سالگی نوشته است. یکی از آن‌ها خطاب به پدرش است، نامه‌ای که در آن به صید شش صدف از رودخانه اشاره می‌کند. او تا آخرین روزهای قبل از مرگش هم به نامه‌نگاری وفادار ماند. همینگوی انتشار نامه‌هایش را پس از مرگ خود ممنوع کرده بود، هر چند انتشارات اسکریبنرز درنهایت به آن درخواست توجهی نکرد و با اجازه‌ی همسر همینگوی آن‌ها را منتشر کرد.

نامه‌های ارنست میلر همینگوی، هرقدر هم شتاب‌زده، بی‌دقت و سریع نوشته شده باشند، دست‌کم به دو دلیل اهمیت بسیاری دارند: اول آنکه به قلم یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان جهان نوشته شده‌اند، نویسنده‌ای با داستان‌هایی دقیق و تأثیرگذار؛ دوم آنکه منبع خوبی برای شناخت دقیق‌تر او و آگاهی از روابطش با دیگر افراد، به‌خصوص نویسندگان مطرح زمان خود، به شمار می‌روند. ویلیام فاکنر، نویسنده‌ی هم‌عصر همینگوی از مهم‌ترین این چهره‌هاست. فاکنر فقط دو سال از همینگوی بزرگ‌تر است و به فاصله‌ی یک سال پس از خودکشی همینگوی از دنیا رفته است. هر دو امریکایی از شاخص‌ترین نویسندگان جهان‌اند و هر دو موفق به دریافت جایزه‌ی نوبل ادبیات شده‌اند. با وجود تفاوت آشکاری که در سبک نویسندگی این دو دیده می‌شود، آثارشان به بیشتر زبان‌های دنیا ترجمه شده و نویسندگان بسیاری را به پیروی و تقلید از خود واداشته‌اند. عبارات همینگوی ساده، کوتاه و موجزند، حال آنکه جملات فاکنر بلند، توصیفی و رمزآلودند.

فاکنر درباره‌ی همینگوی گفته: «تا‌به‌حال در عمرش کلمه‌ای استفاده نکرده که آدم مجبور شود به دایره‌المعارف رجوع کند.» همینگوی هم در پاسخ گفته: «بیچاره فاکنر، خیال می‌کند احساسات قوی از کلمات قلمبه‌سلمبه می‌آیند.» هر دو نویسنده از دوستان شروود اندرسون بودند و از او تأثیر گرفتند. اندرسون به چاپ کتاب‌هایشان کمک کرده و در نویسنده‌شدن هر دویشان نقش بسزایی ایفا کرده است. همینگوی به پیشنهاد اندرسون به پاریس عزیمت کرد و از طریق او با گرترود استاین و ازرا پاوند آشنا شد و فاکنر هم بارها پیشرفتش را در نویسندگی مدیون اندرسون دانسته است. همینگوی از فاکنر تمجید کرده و فاکنر هم بسیاری از داستان‌های او را نقد و بررسی کرده است. همینگوی در نامه‌ای به ملکم کولی -نویسنده و منتقد ادبی- درباره‌ی فاکنر می‌نویسد: «او بیشتر از هر کسی بااستعداد است، فقط کاش کمی هم وجدان و احساس درونی داشت که درش دیده نمی‌شود... نوشته را خیلی درست و مرتب شروع می‌کند اما ول‌کن ماجرا نیست و کشش می‌دهد، تا جایی که دیگر نمی‌تواند جمله را درست تمام کند. کاش فاکنر شبیه اسب خودم بود و می‌توانستم تعلیمش بدهم و برای مسابقه آماده‌اش کنم، البته منظورم مسابقه‌ی نویسندگی است. چقدر خوب می‌نویسد، نوشته‌هایش مثل فصل‌های پاییز و بهار ساده و درعین‌حال پیچیده‌اند.»

قسمتی از کتاب نامه‌های پاپا:

به جان دوس پاسوس

فینکا ویخیا، ۱۷ سپتامبر ۱۹۴۹

دوس عزیز

از دریافت خبر عروسی‌ات خوشحال شدیم و ببخش که به موقع به دستمان نرسید تا برای تو و همسرت تلگراف بزنیم. برایت آرزوی خوشبختی می‌کنم و هروقت همسرت دلش خواست تا فینکا ویخیا را ببیند، مطمئن باش جای خوبی را انتخاب کرده. فصل عجیب‌غریبی را با پرندگان مهاجر پشت سر گذاشتیم. چند هفته زودتر از موقعی که باید بیایند رسیدند. گربه‌ها هم موهای زمستانی‌شان درآمده. یک دسته مرغابی هم، ماه‌ها زودتر از وقتی که باید برسند، آمده‌اند و پنج بار گردباد شد، اما خسارت چندانی نزد.

من هم دارم خوب کار می‌کنم، شاید بهتر از همیشه. فهمیدم که بدون اینکه چماق بالای سر آدم باشد هم می‌شود کار کرد. وقتی کمی وقفه در کارم افتاد متوجه شدم که این چماق بالای سر در اصل باعث شده سرعتم در کار کردن کم شود. در عرض یک سال، هفت بار شوک بهم وارد شد و فکر می‌کنم این مقدار فشار برای هر نویسنده‌ی معمولی‌ای زیاد باشد، البته به غیر از آندره ژید.

وقتی کارم تمام شود می‌خواهم بروم اروپا و حتماً از دریافت آن فرانک‌هایی که ازشان حرف زدی لذت خواهم برد، البته اگر برایت ممکن باشد. می‌خواهم برای مری در آن شهر چند دست لباس بخرم و برای خودم چیزی از تاول. می‌توانی پول را توسط مدیر برنامه‌ات برای چارلی ریتز بفرستی و او هم برای من نگهش دارد و حتی می‌توانی آن را به حسابم در بانک گارانتی تراست نیویورک واقع در شماره‌ی چهار میدان کونکورد بریزی. امیدوارم که خوب و شاد باشی و کارهایت هم خوب پیش برود. وقتی با زن جدیدی ازدواج می‌کنی باید هم شاد باشی. من هم آخرین‌باری که قرعه به نامم افتاد شانس خوبی داشتم و زن خوبی گیرم آمد و حاضر نیستم او را با به‌روزترین مدل‌ها عوض کنم؛ اما یک زن جدید حتماً به درد یک پرتغالی پیر می‌خورد. از طرف من به زنت تبریک بگو. اگر هدیه‌ی عروسی خاصی در نظر داری که می‌خواهی ما برایتان بگیریم، با زنت مشورت کن تا ما آن را از ساحل دور بخریم.

از وقتی رفتم ایتالیا دارم درباره‌ی زندگی دانته می‌خوانم. واقعاً که یکی از مزخرف‌ترین آدم‌های روزگار بوده، اما راستی که چقدر خوب می‌نوشته!

ماها باید ازش درس بگیریم.

این نامه را دارم به دستگاه مغناطیسی ضبط صدایم دیکته می‌کنم، واقعاً که این دستگاه بعد از پنیسیلین یکی از بزرگ‌ترین اختراعات بشر بوده...

هر دوی ما خیلی ارادتمندیم

دوست تو

ارنستو

خرید کتاب نامه‌های پاپا        

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید