
میزانسن: گلوریا
«گلوریا» یک کمدی دراماتیک است که نمایشنامهنویس براندن جیکوبز جنکینز آن را نوشته و بر زندگی امریکاییهای شاغل و پویایی در محل کار تمرکز دارد. اولین اجرای این نمایش در آف-برادوی، در تئاتر وینارد، در ماه مه ۲۰۱۵، روی صحنه رفت، این اثر فینالیست جایزه پولیتزر ۲۰۰۶ برای درام بود.
«گلوریا» برای نخستینبار در ۱۷ ژوئن ۲۰۱۵ به کارگردانی ایوان کابنت اجرا شد. مدیران هنری آن داگلاس آیبل و سارا استرن و تهیهکنندهی اجراییاش جنیفر گاروی بلکول بودند. طراح صحنه تاکشی کاتا و طراح لباس ایلونا سوموگی بود و نورپرداز مار فری. صدا هم برعهدهی مت تیرنی گذاشته شده شد. اجرای این نمایش در ۱۸ جولای ۲۰۱۵ به پایان رسید.
نیویورک تایمز در یادداشتی پیرامون این نمایشنامه اشاره کرده است که چگونه «طنز هوشمندانه»، ترس و نفرت را در صنعتی نمایش میدهد که در محاصره است و چرخههای فرهنگ آدمخواری مورد توجه امریکاییهای امروزی را به خود جلب میکند. همچنین مضامینی چون زشتی جاهطلبی هنری، نحوهی مقابلهی فردی و اجتماعی با آسیبهای روانی، بهرهکشی و فساد ذاتی در فرهنگ تجاری از جمله دیگر مضامین این نمایشنامهاند.
براندن جیکوبز جنکینز، در ۲۹ دسامبر ۱۹۸۴، در واشینگتن متولد شد. از آثار مهم این نمایشنامهنویس امریکایی میتوان به مناسب و یکیک هشتم سیاهپوست اشاره کرد که در سال ۲۰۱۴، برای او جایزهی بهترین نمایشنامهی امریکایی از جشنواره Obie را به ارمغان آوردند. از دیگر نمایشنامههای او «گلوریا» و «همه»، به ترتیب در سالهای ۲۰۱۶ و ۲۰۱۸، نامزد دریافت جایزهی پولیتزر برای بهترین نمایشنامه شدند.

قسمتی از نمایشنامهی گلوریا نوشتهی براندن جیکوبز جنکینز:
گلوریا: کندرا کجاست؟
دین: گندش بزنن. اینجا بود، ولی رفت استارباکس. کاری داری؟
گلوریا: شوخی نکن! چقدر وقت پیش رفت؟
دین: نمیدونم، یه چند دقیقه پیش.
گلوریا: معمولاً کی برمیگرده؟
دین: کندرا؟ از ما میشنوی بدون الان دیگه رفته خونه، میخواد بخوابه.
گلوریا: گندش بزنن!
آنی: گلوریا همهچی روبهراهه؟
گلوریا: آره، مشکلی نیست؛ ولی شما توی بخش ویراستاری هیچوقت سر میزتون نیستین! شما واقعاً کاری ندارین انجام بدین؟
دین: هه هه هه... یهجورایی...
گلوریا: بهدرک!
(گلوریا بهسرعت خارج میشود. دستانش هنوز در جیبهایش هستند.)
دین: ام...
آنی: دیدی؟ خلوچل به این میگن.
(در اتاق نن باز میشود و مایلز از اتاق بیرون میآید)
مایلز: ها ها ها ها، آره...
نن: (از پشت صحنه. از صدایش میشود فهمید که حالش بهتر است.) سال آخر کالج خوش بگذره!
مایلز: مرسی! سفر خوش بگذره، امیدوارم هر چه زودتر خوب بشی!
نن: (از پشت صحنه) مرسی، سعیام را میکنم. میشه لطفاً در رو ببندی؟
مایلز: حتماً.
(مایلز در را میبندد)
دین: چقدر خداحافظیات طول کشید.
مایلز: (میخندد) آره. نن خیلی باحاله.
دین: آره. به چی میخندیدین؟
مایلز: اوه، به چیز... استاد موریسون.
دین: به چیِ ریچ میخندیدین؟
مایلز: یه خاطرهی خندهدار ازش تعریف کردیم.
دین: اوکی. دیگه چی؟
مایلز: چه میدونم، ازم پرسید بعد از فارغالتحصیلی میخوام چی کار کنم و منم گفتم واقعاً نمیدونم. اونم یه کم من رو راهنمایی کرد.
دین: چه خوب! چه راهنماییای کرد؟
مایلز: چیز... حالا هرچی. یه راهنمایی کلی کرد. چیز خاصی نگفت، ولی بهم گفت اگه دوست داشتم توی مجله کار کنم و اینا بهش زنگ بزنم.
دین: آره خب، این رو به همه میگه.
مایلز: آره، ولی من نمیدونم دلم میخواد توی مجله کار کنم یا نه. برای شما به نظر کار خیلی سختی میآد. همهی اینجا داغونن، ولی وقتی راجع به کارهای جالب یا جاهای جالب میخونی، آدمها توش اینقدر داغون نیستن و میدونی؟ آدمها اونجاها خوشحالن.
(صدای جیغ)
دین: صدای چی بود؟
مایلز: چی شد؟
(صدای جیغ بیشتری میآید)
دین: از قسمت راستیآزمایی میآد. یه نفر باید بره به اونا بگه خفه شن.
(صدای شلیک گلوله میآید. شاید چند شلیک)