میزانسن: گالری ویورلی

3 سال پیش زمان مطالعه 6 دقیقه

«گالری ویورلی» عنوان نمایشنامه‌ای است به قلمِ کنث لونرگان. لونرگان فیلمنامه‌نویس، نمایشنامه‌نویس، بازیگر و کارگردان امریکایی است. او در ۱۹ اکتبر ۱۹۶۲، در محله‌ی برانکس نیویورک متولد شد.

لونرگان نویسندگی را از مقطع دبیرستان آغاز کرد و در همان سال‌ها، پیش از فارغ‌التحصیلی، با نوشتن نمایشنامه‌ی «بچه‌های رنینگ» برنده‌ی جایزه‌ی استفان سوندهایم شد. او دوره‌ی نویسندگی و کارگردانی را در دانشگاه وسلیان گذراند و سپس، مدرک نمایشنامه‌نویسی را از دانشگاه نیویورک دریافت کرد. لونرگان پس از پایان گرفتن تحصیلات دانشگاهی‌اش، برای مدتی به‌عنوان سخنرانی‌نویسِ سازمان حفاظت از محیط زیست شروع به فعالیت کرد.

گالری ویورلی چهارمین نمایشنامه‌ی لونرگان است که در تئاترهای برادوی و آف‌برادوی با تحسین منتقدان و استقبال تماشاگران همراه شد. او این نمایشنامه را براساس داستان حقیقی زندگی شخصی و خاطرات خانوادگی خود نوشته است.

لونرگان در این نمایشنامه، روایت زندگی خودش و آخرین سال‌های زندگی مادربزرگش را روایت می‌کند.

گلدیز گرین سال‌هاست که یک گالری هنری کوچک را در محله‌ی گرینویچ اداره می‌کند. گالری اغلب اوقات خلوت است و رفت‌وآمد و خرید و فروش چندانی در آن رخ نمی‌دهد؛ اما برای گلدیز هیچ اهمیتی ندارد؛ او همچنان با عشق و علاقه در گالری فعالیت می‌کند. گلدیز با وجود اینکه در هشتاد و چند سالگی به سر می‌برد، اما هنوز هم مانند یک جوان پر از شور و اشتیاق زندگی است. او در گذشته به وکالت مشغول بوده و روابط و فعالیت‌های اجتماعی بسیاری داشته است؛ زنی مستقل و مصمم که بخش عمده‌ای از زندگی‌اش را صرف مهمانی ‌رفتن و مهمانی ‌دادن می‌کرد. گلدیز اکنون آلزایمر گرفته است و کم‌شنواست، اما بااین‌حال، هیچ‌یک از این مسائل نمی‌توانند مانع سرزندگی و شوخ‌طبعی‌اش شوند. روزی سروکله‌ی هنرمندی جوان به نام دان پیدا می‌شود که می‌خواهد تابلوهای نقاشی‌اش را در گالری او به نمایش بگذارد. خانواده‌ی گلدیز خبردار می‌شوند که مالک هتل می‌خواهد گالری را تخریب کند و به جای آن کافه‌رستورانی بر پا کند. این خبر نگرانی آن‌ها را دوچندان می‌کند. در این میان، علائم آلزایمر و زوال عقل گلدیز نیز رفته‌رفته تشدید می‌شود و کنترل زندگی سخت‌تر و پیچیده‌تر. خانواده‌ی او، نوه‌اش دنیل، دخترش الن و دامادش هاوارد، چگونه می‌توانند جلو این اتفاقات را بگیرند؟ چه کاری از دست آن‌ها ساخته است؟

از جوایز و افتخارات نمایشنامه‌ی گالری ویورلی و اجراهای آن می‌توان به موارد زیر اشاره کرد.

فینالیست جایزه‌ی پولیتزر، سال ۲۰۰۱٫

اجرای تئاتر آف برادوی: جوایز دراما دسک، دراما لیگ، اُبی، لوسیل لورتل و حلقه‌ی منتقدان خارجی برای بهترین بازیگر زن، آیلین هکارت، سال ۲۰۰۰٫

اجرای تئاتر برادوی: جایزه‌ی دراما دسک برای بهترین اجرای مجدد یک نمایشنامه.

جایزه‌ی درامادسک، برای بهترین بازیگر زن، اِلین مِی.

جایزه‌ی تونی، برای بهترین بازیگر زن، اِلین مِی.

نامزد جایزه‌ی تونی، برای بهترین اجرای مجدد یک نمایشنامه، سال ۲۰۱۸٫

در کارنامه‌ی سینمایی لونرگان می‌توان به نویسندگی و کارگردانی فیلم‌های «منچستر کنار دریا»، «می‌توانی روی من حساب کنی» و «مارگارت» اشاره کرد. او همچنین یکی از فیلمنامه‌نویسان فیلم دارودسته‌ی نیویورکی‌ها به کارگردانی مارتین اسکورسیزی است. لونرگان در سال ۲۰۱۶، برای فیلم «منچستر کنار دریا» در دو بخش بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه‌ی غیراقتباسی نامز دریافت جوایز اسکار و بفتا شد، که درنهایت در بخش فیلمنامه‌نویسی توانست موفق به دریافت این جوایز شود. او پیش از این نیز برای فیلم‌های «می‌توانی روی من حساب کنی» و «دارودسته‌ی نیویورکی‌ها» نامزد جوایز اسکار، بفتا و گلدن گلاب شده بود.

قسمتی از نمایشنامه‌ی گالری ویورلی:

فضای داخلی گالری کوچک ویورلی. گلدیز مشغول نگاه کردن به آثار هنری دان باومن است. دان در اواسط سی سالگی است و با لهجه‌ای شبیه لهجه‌ی طبقه‌ی کارگران منطقه‌ی بوستون حرف می‌زند. او کمی خاص و غیرعادی به نظر می‌رسد؛ همیشه عقاید و باورهایش کمی با دیگران تفاوت دارد، سخت‌کوش و ملاحظه‌کار است؛ بخش بزرگی از انرژی روانی خود را صرف پرداختن به جزئیات می‌کند تا بتواند بسیار دقیق و با احتیاط مسائل را قضاوت و از نتیجه‌گیری‌های اشتباه پرهیز کند.

گلدیز: این نقاشی‌ها عالی‌ان. تو آرتیست خیلی خوبی هستی.

دان: بله، اون تصویر خواهرمه. این اتاق‌خواب خودشه و اون هم ویلچرشه. این‌جا رو نمی‌شه دید، اما پشت...

گلدیز: خیلی فوق‌العاده‌ست.

دان: پشت این میز تحریر، یه رمپ هست که مال ویلچرشه. از این زاویه معلوم نیست. اون هم گربه‌شه.

گلدیز: تو این تابلوها رو بردی این‌ور و اون‌ور و به تموم گالری‌ها نشون دادی؟ به کدوم گالری‌ها سر زدی تا الان؟

دان: مامان...

گلدیز: الان چی؟

دان (بلندتر می‌گوید): نگفتم الان، گفتم مامان. اون مامانمه.

گلدیز نمی‌شنود.

گلدیز: خیلی خب. تموم آثار این گالری و مجموعه‌ای که دارای می‌بینی مال خیلی وقت پیشه. آرتیست فوق‌العاده‌ای این نقاشی‌ها رو کشیده، من هم سال‌هاست اون رو می‌شناسم. الان داره توی اروپا زندگی می‌کنه. وقتی می‌خواست بره بهش گفتم من بیشتر از چند هفته نمی‌تونم نقاشی‌ها رو نگه دارم. اون هم گفت: «هیچ اشکالی نداره. تا هر وقت خواستی می‌تونی نگه‌شون داری!» (گلدیز می‌خندد) اما الان بدجوری گیر افتادم، چون نمی‌دونم با اینا باید چی کار کنم. یه نفر باید بهم کمک کنه جمعشون کنم. تنهایی از پسش برنمی‌آم.

دان: خب...

گلدیز: کدوم دانشکده می‌ری؟ همین که نزدیک این‌جاست؟

دان: نه، نه. من اصلاً...

گلدیز: چرا؟ مشکل چیه؟ دانشکده‌ی خوبی نیست؟

دان: نه، من...

گلدیز: اهل نیویورکی؟

دان: نیوانگلند.

گلدیز: اوه نیوانگلند. اون‌جا خیلی قشنگه. دخترم اون‌جا درس می‌خوند؛ توی مدرسه‌ی پزشکی بوستون. خونه‌ش همین‌جاست، بالاتر از پارک...

دان: نه من خارج از بوستون بودم. مامانم هنوز اون‌جا زندگی می‌کنه. خواهرم هم توی نیوجرسیه. در واقع، هیچ آشنایی توی نیویورک ندارم.

گلدیز: و نوه‌م هم، چیزه، بگو، چیز می‌کنه، می‌نویسه، مقاله می‌نویسه. شاید اگه نقاشی‌هات رو بهش نشون بدی، بتونه کمکت کنه. می‌دونی شاید بتونه مثلاً، آره مثلاً شاید بتونه یه چیزی توی روزنامه بنویسه.

خرید نمایشنامه‌ی گالری ویورلی

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید