
میزانسن: رد ترس
«رد ترس» عنوانِ نمایشنامهای است نوشتهی سم شپرد. شپرد این نمایشنامه را براساس برداشتی از نمایشنامهی اویدیپوس، اثر سوفوکلس، خلق کرده است. «رد ترس» یکی از آخرین نمایشنامههای این نمایشنامهنویس است که همچون بسیاری دیگر از آثارش حال و هوایی معماگونه و غریب دارد و در آن رازی سربهمهر بهتدریج آشکار میشود. او در این اثر با میراث سوفوکلس و فروید طرحی نو درمیاندازد و جهانی میآفریند که دامنهی زمانیاش قرنهاست. او بر ماندگاری اساطیر در ناخودآگاه جمعی تأکید میکند و از جهان اساطیری گذشته به جهان مدرن پل میزند تا این دو جهان را به هم وصل کند. نویسنده در این اثر پلیسی_جنایی، یک افسر پلیس و یک کارآگاه را راهی چنین فضایی میکند تا گره از دو معما بگشایند: قتل پادشاهی در اعصار گذشته و جنایتی در بزرگراهی در کالیفرنیای امروز. این اثر نمایشنامهای است با صحنههای پراکنده و پرشهای زمانی و مکانی؛ آینهای شکسته، بازتاب روایتهای گوناگون و راویانی هزار چهره.
سم شپرد، نویسنده و بازیگر آوانگارد امریکایی، در پنجم نوامبر ۱۹۴۳، چشم به جهان گشود. پدرش نظامی بود و به همین دلیل بخش بزرگی از کودکی او در پایگاههای نظامی امریکا سپری شد. او در سال ۱۹۶۳، بعد از یک سال تحصیل در دانشکدهی کشاورزی به نیویورک رفت تا علاقهاش به تئاتر را دنبال کند. در فاصلهی سالهای ۱۹۷۱ تا ۱۹۷۴ در انگلستان زندگی میکرد و در این سالها چندین نمایشنامه نوشت. اواخر سال ۱۹۷۴، نمایشنامهنویس ثابت مجیک تیتر سانفرانسیسکو شد و آثارش بهمدت یک دهه آنجا به روی صحنه رفت. در سال ۱۹۷۹، برای نمایشنامهی «کودک مدفون» جایزهی پولیتزر را کسب کرد و به شهرت جهانی رسید. در اواخر دههی ۱۹۷۰، به بازیگری روی آورد، حتی در اقتباس سینمایی آثارش به ایفای نقش پرداخت و جوایزی را نیز از آنِ خود کرد. شپرد در سال ۲۰۱۷، در ۷۳ سالگی چشم از جهان فروبست.
شپرد چندین رمان و حدود ۵۵ نمایشنامه نوشت.

قسمتی از نمایشنامهی رد ترس نوشتهی سم شپرد:
آنالی داخل میشود، ویلچر پدرش، آتو، را آرام میراند. با فراغ بال روی صحنه گشت میزند.
آتو: «از این طرفها... چرا دیگه نمیآی به دیدنم آنالی؟»
آنالی: «آخه هیچ نمیدونم کجا باید دنبالت بگردم بابا.»
آتو: «همین دوروبر. همیشه همین دوروبرم.»
آنالی: «کدوم دوروبر؟»
آتو: «اینجا. اونجا. همهجا.»
آنالی: «تلفن که نداری... نه میشه بهت پیام داد... نه ایمیل... نه توی فیسبوک هستی... نه توی توییتر. میبینی؟ هیچیِ هیچی.»
آتو: «تو که راحت و سرراست پیدام کردی.»
آنالی: «آره... راست میگی، راحت بود. رد خونتو گرفتم و اومدم.»
آتو: (مکث طولانی) «چه خبرها؟»
آنالی: «بدک نیستم.»
آتو: «اون مردک چطوره؟ همون احمقی که بابای بچهته؟»
آنالی: «جیمی...»
آتو: «اسمش اینه؟ جیمی؟»
آنالی: «این اسم بچهمه.»
آتو: «آهان.»
آنالی: «اسم بابای بچه جیمزه.»
آتو: «جیمز و جیمی.»
آنالی: «آره.»
آتو: «اسمهاشون عین همه.»
آنالی: «ولی من هیچوقت جیمز رو صدا نمیزنم جیمی.»
آتو: «آها... حالا چرا؟»
آنالی: «نمیخوام اسمهاشون قاتیپاتی بشه.»
آتو: «که اینطور.»
آنالی: «اون حتی لیاقت داشتن اسممو نداره. (مکث) تو زندونه.»
آتو: «آخه چرا؟»
آنالی: «یه نفرو کشته.»
آتو: «عجب. چشمم روشن. این دفعه کی رو کشته؟»
آنالی: «پرستار بچهمونو. ولی میگه چیزی یادش نمیآد.»
آتو: «معلومه. هیچوقت یادش نمیآد.»
آنالی: «یه گندی به تموم پنجره زده که نگو.»
آتو: «عجب!»
آنالی: «انگار یه حشرهی غولپیکر خورده باشه به شیشه.»
آتو: «چندشآوره.»
آنالی: «من و جیمی کوچولو مجبور شدیم از اونجا بریم.»
آتو: «معلومه.»
آنالی: «خیلی وحشتناک بود.»