معرفی کتاب: نیم قرن با بورخس
«نیم قرن با بورخس» عنوان کتابی است که ماریو بارگاس یوسا پیرامون غول بزرگ ادبیات امریکای لاتین آن را به نگارش درآورده است. یوسا میگوید: این مجموعهی مقالات، سخنرانیها، معرفی کتابها و یادداشتها، شاهدی بر نیم قرن خوانش نویسندهای است که از وقتی نخستین داستانها و مقالههایش را در لیمای سالهای پنجاه خواندم، برایم سرچشمهای پایانناپذیر از لذت فکری بوده است. بارها آثارش را بازخوانی کردهام و برخلاف نویسندگان دیگری که نوجوانیام را رقم زدند، هرگز ناامیدم نکرده است؛ برعکس، هر خوانش نو، شور و شادیام را نو میکند و رازها و ظرافتهای جدیدی از آن جهان بورخسیِ فوقالعاده بکر در مضمون و فوقالعاده شفاف و برازنده در بیان، بر من آشکار میسازد.
رابطهی تنگاتنگ من در جایگاه خواننده با کتابهای بورخس در تناقض با این انگاره است که انسان پیش از هر چیز نویسندگان خودمانی را میستاید؛ کسانی را که به اوهام و آرزوهایی که در آدمی حضور همیشگی دارند، صدا و شکل میدهند. کمتر نویسندهای است که از بورخس به من بهعنوان رماننویسی سرمست از واقعیت و مفتون از تاریخ، دورتر باشد؛ تاریخی که رفتهرفته در پیرامون ما شکل میگیرد و نیز تاریخِ گذشته که هنوز با قدرت بر اکنون سنگینی میکند. ادبیات خیالپردازانه هرگز وسوسهام نکرده است و نویسندگان اندکی از این جریان در میان محبوبهایم به چشم میخورند.
درونمایههای یکسره فکری و انتزاعی که رنگِ اکنون از آنها زدوده شده است، مانند زمان، کیستی یا متافیزیک، هیچگاه بیش از حد برایم دغدغهزا نبودهاند، حال آنکه موضوعاتی چنین زمینی مانند سیاست و تنکامگی، که بورخس کمارزش میشمردشان یا از آنها چشم میپوشید، در آنچه مینویسم نقش اصلی دارند؛ اما گمان نمیکنم که این تفاوتهای فاحش در قریحه و شخصیت، مانعی برای ارج نهادن به نبوغ بورخس بوده باشند. برعکس، زیبایی و هوشمندیِ جهانی که آفرید، به من در یافتن کاستیهای خود یاری رساند و کمال نثرش مرا از نقصانهای نثر خود آگاه کرد. چهبسا به همین دلیل باشد که همیشه بورخس را خواندهام -و باز هم میخوانم- نهتنها با وجدی که نویسندگان بزرگ برمیانگیزند، نیز با نوعی نوستالژی تعریفناپذیر و حسِ اینکه چیزی از آن عالَم مبهوتکنندهی برآمده از تخیل و نثر او، همیشه بر من بسته خواهد ماند؛ هر اندازه که او را بستایم و از او بهره ببرم.
قسمتی از کتاب نیم قرن با بورخس:
بورخس نثر ادبی اسپانیایی را چنان به ژرفی دگرگون کرد که پیشتر روبن داریو در شعر چنین کرده بود. فرق این دو در این است که داریو شیوهها و درونمایههایی را از فرانسه آورد و با سرشت یگانه و جهان خود، سازگار کرد؛ شیوهها و درونمایههایی که بهنحوی احساسات و گاه تفرعنِ دوران یا محیطی اجتماعی را بیان میکردند. از همینرو، بسیاری از افراد دیگر از آنها استفاده کردند بیآنکه این شاگردان به سبب چنین کاری، لحن خود را از دست بدهند. حال آنکه انقلاب بورخس تکشخصی است؛ فقط او نمایندگیاش میکند، آن هم به روشی بسیار غیرمستقیم و حساس به محیطی که در آن شکل گرفت و کمک تعیینکنندهای به شکلگیریاش کرد. به همین دلیل، سبک او در هر که جز او، کاریکاتورگونه مینماید.
اما روشن است که این نه چیزی از اهمیت او میکاهد، نه ذرهای از لذتی که خواندن نثر او برمیانگیزد؛ نثری که همچون خوراکی خوشگوار، واژهواژه، مزهمزه میشود. جنبهی انقلابی نثر بورخس این است که در آن، تقریباً به تعدادِ انگارهها، واژه هست؛ زیرا دقت و اختصارِ آن مطلق است؛ چیزی که در ادبیات انگلیسی و حتی فرانسوی نادر نیست، اما در عوض در زبان اسپانیایی سوابق اندکی دارد. یکی از شخصیتهای بورخسی، زن نقاش داستان دوئل، مارتا پیسارو، کتابهای لوگونس و ارتگا ئی گاست را میخواند و این خوانشها، چنان که متن میگوید، تردید او را تأیید میکنند که زبانی که او محکوم به سخن گفتن به آن است، برای بیان اندیشه یا تمایلات، توانمندی کمتری دارد تا برای حرافی پوچ. از شوخی گذشته، اگر بخش تمایلات را حذف کنیم، این جمله نشانی از حقیقت دارد. اسپانیایی مثل ایتالیایی یا پرتغالی، زبانی است حراف، پروپیمان، آتشافروز، با بیانگریِ عاطفیِ عالی، اما به همین دلیل به لحاظ مفهومی، نادقیق. آثار نثرنویسان بزرگ ما که از سروانتس آغاز میشوند، به آتشبازیهایی میمانند که در آنها هر انگارهای در پیش، میان و در پسِ هیئتی شایگان از ملازمان و ندیمان و غلامانی است که کارکردی آرایشی دارند. رنگ و دما و موسیقی به همان اندازهی انگارهها و در برخی مواقع -لساما لیما بهعنوان مثال- بیش از انگارهها اهمیت دارند. در زیادهرویهای بلاغی مختص زبان اسپانیایی، هیچ چیز زدودنیای وجود ندارد؛ آنها سرشت یگانه و عمیق یک ملت را بیان میکنند؛ منشی که امر عاطفی و امر ملموس در آن بر امر اندیشورانه و امر انتزاعی ارجحیت دارند. اساساً دلیل اینکه امثال بایهاینکلان، آلفونسو ریس، آلهخو کارپانتیه یا کامیلو خوسه سلا -برای اینکه به چهار نثرنویس بزرگ اشاره کرده باشیم- موقع نوشتن (به قول گابریل فراتر) اینقدر زیاده گویند، همین است. ورمکردگی نثر آنها نه دلیل میشود باهوشتر از امثال والری یا تی. اس. الیوت باشند، نه سطحیتر. صرفاً متفاوتاند، چنانکه مردمان امریکای لاتین با مردم انگلستان و فرانسه متفاوتاند. انگارهها اگر تنیافته در احساسات و عواطف باشند یا به نحوی وارد امر عینی، وارد تجربهی مستقیماً زیسته شده باشند، در قیاس با وقتی که در گفتمانی منطقی قرار دارند، بین ما بهتر صورتبندی و فهمیده میشوند. (همین شاید دلیل آن باشد که در زبان اسپانیایی، ادبیاتی چنین غنی و فلسفهای چنین فقیر داریم و پرفروغترین اندیشمند مدرن زبان ما، خوسه ارتگا ئی گاسِت، بیش از هر چیز ادیب است.)