معرفی کتاب: نور درون
«نور درون»، با زیرعنوانِ غلبه بر لحظات تردید، عنوان کتابی است به قلم میشل اوباما که نشر سلماس آن را به چاپ رسانده است. هریک از ما ذرهای درخشش درون داریم، چیزی کاملاً منحصربهفرد، شعلهای که ارزش محافظت را دارد. هر زمان که بتوانیم نور خود را بازشناسیم، قدرت استفاده از آن را خواهیم یافت. هنگامیکه بیاموزیم نکات منحصربهفرد اطرافیانمان را تقویت کنیم، بهتر میتوانیم جوامعی دلسوز بسازیم و تغییراتی معنادار ایجاد کنیم. در بخش اول این کتاب، نگاهی خواهیم داشت بر روند یافتن قدرت و نور درون خودمان. بخش دوم به روابط ما با دیگران و تصوراتمان از خانه میپردازد، درحالیکه سومین بخش قرار است باب این بحث را بگشاید که چگونه میتوانیم خودمان از نور درونمان، بهویژه در زمانهای چالشبرانگیز محافظت و آن را تقویت کنیم.
نویسنده میگوید: در تمام این صفحات، دربارهی یافتن قدرت شخصی، قدرت جمعی و قدرت غلبه بر احساس تردید و درماندگی صحبت خواهیم کرد. نمیگویم که هرکدام از این موارد سادهاند، یا اینکه دهها موانع بر سر راهتان قرار نمیگیرد. همچنین به خاطر داشته باشید همهی چیزهایی که میدانم، ابزارهای مختلفی که به آنها تکیه میکنم، تنها از طریق آزمون و خطا، طی سالها تمرین و بازارزیابی به من رسیده است. دههها صرف آموختن این شد که حین حرکت چطور روی پای خودم بایستم، اشتباه کنم، خود را تعدیل کنم و مطالب آموختهشده را اصلاح کنم. فقط بهتدریج پیشرفت کردم تا به جایگاه امروزم رسیدم.
اگر شمایی که این کتاب را میخوانید جوانترید، لطفاً به یاد داشته باشید که با خودتان صبور باشید. شما در آغاز سفری طولانی و جالب قرار دارید، سفری که همیشه راحت نخواهد بود. سالها را صرف گردآوری این اطلاعات میکنید که کیستید و چگونه عمل میکنید و فقط بهآرامی راه خود را به سمت اطمینان بیشتر و احساس قویتر نسبت به خود خواهید یافت. فقط بهتدریج میتوانید نور درونتان را کشف کنید و از آن بهره ببرید.
من آموختهام که اشکالی ندارد اگر متوجه بشویم که ارزش شخصی در آسیبپذیری نهته است که آنچه بهعنوان انسان روی این کرهی خاکی به اشتراک میگذاریم، انگیزهی تلاش همیشگی و بدون توجه به هر چیز، برای بهتر شدن است. درخشش ما برجستهتر میشود. اگر نور خود را بشناسید، خودتان را میشناسید. شما صادقانه داستان خود را میدانید. با تجربهای که من دارم، این نوع آگاهی از خود اعتمادبهنفس میسازد که به نوبهی خود موجب ایجاد آرامش و توانایی حفظ نگرش میشود که در نهایت به ایجاد ارتباط معنادار با دیگران میانجامد و این امر از نظر من بستر همهچیز است. هر نور، نوری دیگر را تقویت میکند. یک خانوادهی قوی به افراد بیشتری نیرو میدهد. یک جامعهی متعهد میتواند اطرافیان خود را برانگیزد. این قدرت نور درون است.

قسمتی از کتاب نور درون:
خیلی زود آموختم که شریک زندگی، راهحل مشکلات شما یا تأمینکنندهی نیازهای شما نیست. مردم همانیاند که هستند؛ نمیتوانید کسی را به آدمی تبدیل کنید که نمیخواهد، یا به آن نوع شخصیتی که هیچوقت برای آن ساخته نشده است. من جفتی میخواهم که با ارزشهای خودش راه را پیدا کند، مستقل از عشق من. کسی را میخواهم که صادق است چون برای صداقت ارزش قائل است، وفادار است چون وفاداری برایش اهمیت دارد.
حالا هم همین را به دخترانم میگویم: به این دلیل با کسی ازدواج نکنید که به دنبال نانآور، یا مراقب یا پدری برای بچههایتان یا راه نجاتی از مشکلاتتان میگردید. تجربهام میگوید این تمهیدات بهندرت خوب عمل میکنند. در عوض، هدفتان این باشد کسی را پیدا کنید که کاری را با شما انجام دهد نه برای شما، در همهی جبههها و از همهی راهها مشارکت داشته باشد. اگر کسی بخواهد فقط یک نقش را بازی کند و جملهای شبیه به این بگوید «من پول درمیآورم، پس از من انتظار نداشته باش پوشک بچه عوض کنم»، توصیهی من این است که کمکم فرار را بر قرار ترجیح دهید. به دخترانم میگویم که یک شراکت موفق مثل یک تیم بسکتبال برنده است، متشکل از دو فرد ماهر با مجموعهای از مهارتهای کاملاً توسعهیافته و متغیر. هر بازیکن نهتنها باید نحوهی شوت زدن را بلد باشد که نحوهی دریبل زدن، پاس دادن و دفاع کردن را هم باید بداند.
این به آن معنا نیست که هیچ ضعف یا تفاوتی را در یکدیگر جبران نکنید. فقط به این معناست که مجبور خواهید بود که با هم تمام زمین را پوشش دهید و در طول زمان خود را انعطافپذیر نگه دارید. شراکت در واقع شخصیت شما را تغییر نمیدهد، حتی اگر شما را در انطباق با نیازهای فرد دیگر به چالش بکشد. درست مثل باراک که در طی سیوسه سال از آن زمانی که با هم ملاقات کردیم، نه او زیاد تغییری کرده نه من. من هنوز هم همان تلاشگر منطقیای هستم که برای اولینبار با او دست داد و او اهل کتاب خوشبینی باقی ماند که همزمان روی سه طرح فکر میکند.
تغییر در چیزی است که بین ما وجود دارد، میلیونها مورد اصلاحهای کوچک، سازشها و فداکاریهایی که هرکدام برای تطبیق یافتن با حضور نزدیک دیگری انجام دادهایم. این نیروی ترکیبی من و او با هم -ما دو نفر- اکنون تجربه شده و در طول چندین دهه آزمایش شده است. هر جنجال کوچکی که در اولین روز آشنایی بین ما رخ داد، هر بذر کنجکاوی متقابلی که در لحظهای که با هم دست دادیم و صحبت کردیم، کاشته شد، این چیزی است که در طول زمان آن را پروراندیم و به یقین رساندیم. این معجزهای است که ادامه دارد، گفتوگویی که هنوز در جریان است، خانهای که در آن زندگی میکنیم. او خودش است و من هم خودم هستم. مسئله فقط این است که اکنون یکدیگر را میشناسیم. واقعاً، واقعاً، واقعاً خوب میشناسیم.