معرفی کتاب: متفکران بزرگ فلسفه
«متفکران بزرگ فلسفه» عنوان کتابی است از فیلیپ استوکس که نشر سنگ آن را به چاپ رسانده است. زندگی معنا دارد؟ هستی هدفمند است؟ چه چیزی واقعاً وجود دارد؟ وجود به چه معناست؟ ذهن چیست و چه ارتباطی با ماده دارد؟ ما چه چیزی میدانیم؟ واقعاً از چه چیزی آگاهیم یا همهچیز فرضیهای بیش نیست؟ آیا انسانها اراده دارند یا علل و شرایط پیشین، همهچیز را مشخص کردهاند؟ درست و غلط صرفاً مسائلی عقیدتی هستند؟ فلسفه درصدد پاسخگویی به این قبیل سؤالات است.
اگر برخی از این سؤالات از واقعیت روزمره جدا باشند، این پرسشها در چه بخشی جای میگیرند؟ جنگیدن کار درستی است؟ باید به افرادی که در کشورهای دور، بر اثر گرسنگی و بیماری میمیرند، اهمیت بدهیم؟ آیا حیوانات حقوق دارند؟ در این صورت، حقوقشان با حقوق انسانها برابر است؟ این سؤالات با دغدغههای عملی جهانمان ارتباط دارند و فلسفه به آنها میپردازد. پس فلسفه چیست؟ یک علم است؟ یا نوعی هنر؟ چه فرقی با مذهب دارد؟
فلسفه نیز همچون علم از طریق تحقیق و بررسی، درصدد یافتن پاسخ سؤالات است؛ اما دنبال پرسشهایی میرود که با آزمایشهای عملی، نمیتوان جوابی برایشان یافت. تحقیق فلسفی ذهنی است، نه تجربی.
فلسفه همچون مذهب به سؤالاتی بنیادین در حوزهی مرگ و زندگی، هدفمندی و بیهدفی، درست و غلط نظر میافکند؛ اما دنبال بحث و تأیید و تصدیق است و مجالی به الهام و جزماندیشی نمیدهد.
افراد اندکی فلسفه را نوعی هنر پنداشتهاند، اما فیلسوف امریکایی، رابرت نوزیک، میگوید همانطور که آهنگساز با مفاهیم موسیقایی، ساختارها و مقیاسهای هارمونیک کار میکند، هنرمند سراغ اَشکال و رنگها و رماننویس سراغ پیرنگ، شخصیتها و اتفاقات میرود، فیلسوف نیز با ایدهها، مفاهیم و سؤالاتی کار میکند که قالبگیری میشوند، توسعه پیدا میکنند، اصلاح میشوند، نظم میگیرند و ثبت میشوند؛ درواقع «به هر دیدگاه شکل میدهد».
از نظر غیررسمی، فلسفه قدمتی به اندازهی تمدن دارد، اما بهعنوان رشتهای ذهنی، از قرن ششم پیش از میلاد، توانسته خودش را از مذهب جدا کند. این اتفاق در میان یونانیهایی افتاد که در ایتالیای جنوبی و اطراف دریای اژه میزیستند؛ اما در قرون وسطی، فلسفه و مذهب، تحت تأثیر مسیحیت، دوباره در هم آمیختند تا اینکه بار دیگر در قرن هفدهم و به کمک دکارت، این رشته از مذهب و جزماندیشی فاصله گرفت.
شاخههای اصلی فلسفهی مدرن عبارتاند از: متافیزیک یا بررسی ذات واقعیت که هستیشناسی را در خود دارد، منطق یا اصول استدلال درست، معرفتشناسی یا بررسی ذات دانش، اخلاقیات یا مطالعهی ارزشها و اصول اخلاقی. به علاوه، شاخههای خاص و متعددی از فلسفهی مطالعات و فعالیتهای انسانی وجود دارند؛ مثل هنر (زیباییشناسی)، قانون (حقوق)، سیاست، علم، ذهن، مذهب و زبان.
در کنار شاخههای متعدد فلسفی، مکاتب زیادی نیز وجود دارند. میتوان به شکگرایان اشاره کرد که میپرسند واقعاً میتوان چیزی دانست. تجربهگرایان ادعا میکنند که کل دانش بر پایهی آزمایش و تجربه است. عقلگرایان دانش را براساس تفکر و استدلال بنا مینهند. از نظر آرمانگرایان آنچه واقعی است بدون ذهن انسان وجود نخواهد داشت. سودمندگرایان مفاهیم درست و غلط را به شادی یا ناراحتی فرد ربط میدهند. اگزیستانسیالیستها نیز تحقیقات فلسفی خود را با این دغدغهی بشری شروع میکنند که انسانها در جهانی به ظاهر بیمعنا قرار دارند و باید با مسائلی چون آزادی و مسئولین کنار بیایند. این مکاتب فکری به کمک فیلسوفانی بررسی شده که کارهایشان در این کتاب خلاصه شده است.

قسمتی از کتاب متفکران بزرگ فلسفه:
کیِر کگور فیلسوفی دانمارکی بود که در کوپنهاگن به دنیا آمد. اغلب او را پدر اگزیستانسیالیسم میدانند. او شش خواهر و برادر بزرگتر داشت که تا ۲۱ سالگی، مادرش و پنج نفرشان را از دست داد. خودش ۴۲ سال عمر کرد. اولین اثرش مفهوم آیرونی بود که استادانه، فلسفهی هگل را نقد کرد؛ اما در دیگر کتابهایش سراغ نقد کلیسای دولتی رفت که به نظرش با باورهای مسیحی خودش تعارض داشت.
کارهای کیِر کگور دوباره اهمیت هستیشناسانهی فردیت دکارتی را زنده کردند و در مقابل گونهها یا کل قرار گرفتند که در تلاشهای اسپینوزا، هگل و مارکس دیده میشوند. آنها کم و بیش فردیت را نامربوط میدانستند. کیِر کگور علیه این مفهوم میگوید: «هر عصر، تباهی خاص خود را دارد. شاید مشخصهی دوران ما لذت یا زیادهخواهی یا هوسرانی نباشد، بلکه تحقیر کامل هر انسان است.» اما کیِر کگور اصلاً دکارتی نبود. شاید بتوان با سخنان معروف خودش، تلاشهایش را خلاصه کرد: «فقط نتایج شور و اشتیاق قابل اطمینان هستند و آنچه زمانهی ما ندارد به جای تأمل، شور و اشتیاق است. از نظر او، کل تاریخ نفکر مملو از نگرانیهای اشتباه بوده است.
از زمانهی یونانیها، فلسفه بر طرحهای متافیزیکی ساختاری متمرکز شد و برای درک و معنابخشی به جهان، استدلال یا تجربه را ارج نهاد؛ اما هیچیک از این نظامها به وضعیت بنیادین بشر توجه ندارند. ما همواره با نیاز به تصمیمگیری مواجهیم. انتخاب، همراه همیشگی و نقطهی شروع ماست و سنگینترین مسئولیتمان محسوب میشود. کیِر کگور در ژورنالها میگوید: «چه چیزی در ذهنم روشن نیست؟ اینکه باید چه کنم، نه اینکه باید چه بدانم... مسأله یافتن حقیقتی است که برای من درست باشد، یافتن ایدهای که برایش زندگی کنم و بمیرم.»
مسئولیت تصمیمگیری موضوعی است که در سراسر تفکر اگزیستانسیالیست تکرار میشود و نشانهی کیِر کگور، به عنوان نخستین اگزیستانسیالیست است، اگرچه خودش این برچسب را نمیپذیرفت.
پاسخ این سؤال باور دینی است که به نظر کیِر کگور، به شور و اشتیاق برمیگردد نه استدلال. استدلال فقط ایمان را ضعیف میکند و هیچگاه توجیهش نمیکند. شاید شخصی مثل انسلم یا آکویناس در رابطه با اثبات عقلگرایانهی وجود خدا افراط کند، اما این تلاشها هیچ ربطی به باور خدا ندارد. انسان باید با شور و اشتیاقی شخصی ایمان به خداوند را انتخاب کند، نه به دلیل مسائل عقلی. ایمان موثق قدرتش را از درون میگیرد، همچون باوری کورکورانه که برای اطمینان از درستی یا صحت کارمان نیازی به استدلال ندارد. کیِر کگور میگوید اگر وجود خداوند فقط به عقل سلیم یا تأملی منطقی برگردد، این نوع قوتقلبها نیاز به ایمان را از بین میبرند.
کیِر کگور بعدها مدام به مؤسسات کلیسایی حمله کرد و آنها را پادنهادهی مسیحیت دانست. اگر زندگی مسیحی -حضور در کلیسا، پیروی از احکام اخلاقی مصوب، خواندن کتاب مقدس و غیره- با تقابل شخصی و مستقیم با خدا توأم نباشد، هیچ ربطی به زندگی دینی ندارد.
خوشنامی کیِر کگور در اواخر عمرش، بهشدت آسیب دید. چون، هم با کلیسا مشکل داشت و هم مدام و آشکارا با نشریات نزاع میکرد؛ اما امروز او را پیشرو جنبش تأثیرگذار اگزیستانسیالیست و مقالهنویسی ماهر میدانیم که سبکی متقاعدکننده داشت.