معرفی کتاب: زندگی بر بال‌های خیال

3 سال پیش زمان مطالعه 6 دقیقه

«زندگی بر بال‌های خیال» عنوان کتابی است به قلم آریل دورفمن. در سپتامبر ۱۹۷۳، ارتش در شیلی قدرت را به دست گرفت و آریل دورفمان یکی از مخالفان چپ‌گرای رئیس‌جمهور آلنده، مجبور شد به‌خاطر نجات جانش جلای وطن کند. در «زندگی بر بال‌های خیال»، دورفمان تلاطم‌های زندگی شخصی و سیاسی‌اش را از زمان کودتای پینوشه با توصیف‌های قوی و هوشمندانه، به تصویر می‌کشد. در بوینوس آیرس در حال گریز از گروه‌های اعدام است. سپس درحالی‌که هنوز امید دارد دموکراسی به شیلی برگردد، به‌طور سرگردان در خانه‌های امن در پاریس و آمستردام زندگی می‌کند، جایی که وفاداری او به حزب سیاسی و وفاداری همسرش به او به‌شدت در بوته‌ی آزمایش قرار می‌گیرد. سرانجام در امریکا، خانه‌ی دوران کودکی‌اش، پناهگاهی لرزان پیدا می‌کند و در آخر، هفده سال پس از اینکه به اجبار جلای وطن کرده پینوشه سرنگون می‌شود و دورفمان به آنجا بازمی‌گردد. نتیجه این بازگشت غیرمنتظره است.  

«دورفمان درهم‌شکسته» داستان زندگی‌اش در چند دهه‌ی اخیر و تاریخ سیاسی شمال/جنوب و عواقب پیچیده انقلاب و استبداد را استادانه شرح می‌دهد. از آنجایی که او در دوران پس از انقلاب زندگی کرده است، دیدگاهش در مورد مسائل امروز صدق می‌کند.

«زندگی بر بال‌های خیال» تلنگر سرشار از احساسی است که می‌گوید: «ما همه تبعیدی هستیم» و اگر مانند دورفمان در طی «دهه‌ها ازدست‌دادن‌ها و بازگشت به زندگی»؛ دامان امن انسانیت را نیابیم و در آن پناه نگیریم، همه‌مان محکوم به نابودی هستیم.

نویسنده می‌گوید: شاید امری اجتناب‌ناپذیر بود. از آنجایی که در طول یک دوره زندگی، سه بار کشورم را از دست داده‌ام، تلاش در زمینه‌ی خودشناسی که همواره عادت وجود انسانی است، در مورد من ناچار در رسیدن‌های بسیار تکه‌تکه شده و در برگشتن‌ها و ترک‌کردن‌ها رشد کرده و به ثمر رسیده است. به‌این‌ترتیب، پیچیدگی‌های طبیعی هرگونه تمرین برای به خاطر سپردن خاطره‌ها و رویدادها را پیچیده‌تر می‌کند.

زندگی ممکن است به ترتیب زمانی، خود را برای جسم و کاغذبازی‌هایی آشکار کند که چیزهایی مانند تولد، ازدواج، مرگ‌ومیر، ویزا، اظهارنامه‌ی مالیاتی، اخراج و کارت شناسایی را دنبال می‌کنند؛ اما حافظه‌ی این بازی را کاملاً به همان شیوه بازی نمی‌کند و همیشه موفق می‌شود تمایل زندگی برای نظم و آراستگی را مات‌ومبهوت کند. بنابراین از آنجایی که ممکن است خوانندگانی که شخصیت اصلی داستان را در این کشمکش همراهی می‌کنند، در تلاش برای دستیابی به دخمه‌ی پرپیچ‌وخم خاطرات بهت‌زده شوند، جدول زمانی‌ای در پایان این کتاب اضافه کرده‌ام که در آن رویدادهای مهم به صورت منظم ثبت شده است.

قسمتی از کتاب زندگی بر بال‌های خیال:

در اواخر تابستان ۱۹۷۶، به سمت بانویمان آمستردام آمدیم، شهر آب و پل و همبستگی.

بی‌اعتنا به این گزارش‌ها که در هلند پرجمعیت پیدا کردن مسکن مناسب

و تقریباً ارزان، تا حدی غیرممکن است. نمی‌تواند از فرانسه و تمام سرزمین‌هایی که در طول سال‌های گذشته دائم عوض کرده‌ایم بدتر باشد و به‌هر‌حال، هیچ عجله‌ای نیست. مکس آرین و همسرش مارتیه، چند هفته‌ای آپارتمان یکی از دوستان را که در تعطیلات بود گرفته بودند. بالای چهار پله، یک رشته پلکان باریک که مکس و پسرانش، جاسجا و جرون، با کمک رودریگوی پرشور، به‌سرعت جعبه‌ها و چمدان‌ها را از آن بالا می‌بردند.

مکس را در نخستین سفرم به آمستردام ملاقات کرده بودم، کمتر از یک سال پس از کودتا و تقریباً سه سال قبل از اینکه برای همیشه به آنجا نقل ‌مکان کنیم. چند نفر از آشنایان هلندی در بوئنوس آیرس او را به‌عنوان فردی که لازم بود حتماً در هلند بشناسی معرفی کرده بودند. در عمل، آقای اتحاد با شیلی در آن کشور بود. مکس بازمانده‌ی هولوکاست بود، یکی از کودکان یهودی که در زمان اشغال نازی و وقتی مادرش پنهان شده بود و پدرش در ناخت‌اوند نیبل آشویتس ناپدید شده بود، نجات یافته بود. اولین بعدازظهری که در ماه آوریل سال ۱۹۷۴ همدیگر را دیده بودیم، زمانی بود که مرا با ماشین زهواردررفته‌ی مادرش برای دیدن یک بازی در مورد مقاومت برابر پینوشه، به جنوب هلند می‌برد، این داستان را تعریف نکرد. به او که راهش را گم کرده بود، فرصت ندادم با سرزندگی در مورد فرهنگ شیلی تحت حکومت آلنده، صحبت کند. همان‌طور که سعی می‌کردیم دنده عوض کنیم و باسرعت در امتداد بزرگراه در جست‌وجوی گروه تئاتر گم‌شده برانیم، یک ماشین پلیس ما را نگه داشت. دوستم احساس می‌کرد وقتی مرد یونیفورم‌پوش به ما نزدیک می‌شد دلهره‌ای مبهم مرا فراگرفته است، او و مکس شروع به صحبت به زبانی کردند که نمی‌فهمیدم. وقتی پلیس رفت، مکس گفت: او می‌گوید فکر می‌کنم شما بیش‌از‌حد در حال صحبت بودید، بیش‌ازحد با سر و دست اشاره می‌کردید، هیجان بیش‌از‌حد، می‌دانید، او فکر می‌کند شاید من اگر به گوش‌دادن ادامه بدهم تصادف می‌کنم. او به من اخطار داد تا زمانی‌که بایستیم چیز دیگری درباره‌ی آلنده و فرهنگمان نگویم.

ها ها! خیلی خنده‌دار بود.

خب، سعی کردیم عاقلانه تمام راه برگشت به آمستردام را ساکت بمانیم. داشت دیر می‌شد و مکس باید زودتر به خانه می‌رسید چون همسرش باردار بود. مکس با عذرخواهی گفت احساس بدی دارد؛ زیرا روز بعد از کودتا علیه آلنده بود که مارتیه فهمیده بود باردار است و آن کودک در حالی درون مادرش رشد کرده بود که هر روز خبر مرگ از سانتیاگو می‌رسید و مکس عاشق دختر زیبای ریزنقشی شده بود، آدیند الیسکه که کمی بزرگ‌تر از یک نخود بود و در تمامی تظاهرات‌ها شرکت کرده بود.

خانواده‌ی آریان اولین میزبان ما در آمستردام بودند. یخچال ما را از مواد غذایی پر کرده بودند و روی میز، یک بطری شراب شیلیایی گذاشته بودند؛ اما چون محصولات پینوشه تحریم بود، مکس به دنبال یکی از محصولات قدیمی پیش از کودتا گشته بود. کنار شیشه‌ی شراب، دیکشنری انگلیسی_هلندی و چند خط شعر برای ادای احترام به ورود ما دیده می‌شد. روز بعد، به‌شدت تب کردم. خیلی احساس راحتی می‌کردم، گلودردی گرفتم که می‌توانستم یک سفر دیگر با مکس بروم و هیچ پلیسی جلوی ما را نگیرد تا بگوید خفه شوم -به‌سختی می‌توانستم با ناله یک کلمه هم بگویم.

خرید کتاب زندگی بر بال‌های خیال

0
نظرات کاربران
افزودن نظر
نظری وجود ندارد، اولین نظر را شما ثبت کنید