معرفی کتاب: زندگی آرام در دنیای پرهیاهو (اتحاد درونگرایان)
زندگی آرام در دنیای پرهیاهو (اتحاد درونگرایان) عنوان کتابی است نوشتهی سوفیا دمبلینگ که نشر ترنگ آن را به چاپ رسانده است. درونگرایی دقیقاً چیست؟ بستگی دارد از چه کسی بپرسید.
زیگموند فروید درونگرایی را آسیبشناسی کرده و آن را نوعی اختلال روانی دانسته است. او درونگرایی را رویگرداندن از «هوسهای درونی» تعریف کرده است. به عبارتی دیگر، او عقیده داشت که مردم به این دلیل درونگرا هستند که نمیتوانند با واقعیت روبهرو شوند و فکر میکنند که هیچگاه رابطهای سالم نخواهند داشت. خوشبختانه، این نظریهی فروید امروز دیگر مقبولیت ندارد. از زمان فروید، تعریف درونگرایی تغییر و رشد کرده است و این تغییرات همچنان ادامه دارد تا جایی که درونگرایی نوعی مفهوم بیثبات برای شناخته شدن است که هرچه بیشتر به آن نگاه میکنیم، شکل آن بیشتر تغییر میکند. محققان همچنان سعی در ارائهی تعریفی دارند که شامل تمام نکات دقیق و ظریف درونگرایی باشد، درحالیکه همزمان درونگرایی را از خجالتیبودن، احساسات تحریکپذیر و تعریفهای دیگرِ درونگرایی تفکیک میکنند. دانشمندان علاقهمند به یافتن تعریفی هستند که به تحقیقات تجربی در روانشناسی و آزمایشگاههای ادراکی آنها کمک کند.
سوفیا دمبلینگ میگوید: من در این چند دهه که زیستهام گاه با خود فکر کردهام که نکند تا حدی بیعاطفه و افادهای باشم. چرا من برای رفتن به مهمانیها بیمیل بودم و چرا اندکی پس از رسیدن، مایل به ترک آنجا بودم؟ چرا از گردش گروهی آزرده میشدم؟ چرا راجع به اینکه با چه کسی زمان میگذرانم اینقدر سختگیر بودم؟ چرا احوالپرسیهای تلفنی هفتگی دوستانم ناراحتم میکرد؟ چرا آدمهای اجتماعی باعث میشدند که من به آهستگی عقبنشینی کنم؟ چرا اینقدر تنها بودن را دوست داشتم؟
آیا من خجالتی، بدجنس، قضاوتگر، مردمگریز، سرسخت و از مردم بیزار بودم؟ آیا به لحاظ اجتماعی سردرگم بودم؟ مشکلم چه بود و چطور میتوانستم تغییر کنم تا شخصی تحسینآمیز و خوشمشرب بشوم که همه او را بر دیگران ترجیح میدهند؟ میدانم اینها طبیعت من نیست. من یک درونگرا هستم و هیچ مرگم هم نیست!
چند سال پیش، یادگیری دربارهی درونگرایی را شروع کردم و این کار درک مرا نسبت به خودم کاملاً تغییر داد و بهتر کرد. من نامهربان، مغرور یا از مردم بیزار نیستم. به لحاظ اجتماعی، خجالتی یا دستوپاچلفتی و بیعرضه نیستم. من کاملاً توانایی ادامه دادن یک گفتوگو را دارم؛ حتی میتوانم در جمع صحبت کنم و خیلی اوقات چنین میکنم.
هنگامیکه خود را درونگرا مینامم، بعضی افراد میکوشند مرا متقاعد کنند که نمیتوانم یک درونگرا باشم چراکه توانایی ترک خانه، معاشرت و گفتوگو را دارم. آنها درک نمیکنند که تفاوت بین برونگرایان و درونگرایان در این نیست که اولی در معاشرت خوب است و دومی نیست، یا اینکه درونگرایان مردم را دوست ندارند و برونگرایان با غریبهها صمیمی هستند، یا اینکه درونگرایان دوست ندارند صحبت کنند و برونگرایان عاشق یک گفتوگوی طولانیاند، یا اینکه درونگرایان کتاب و برونگرایان ورزش را ترجیح میدهند.
از یک جهت تمام اینها هست و از جهت دیگر، هیچکدام از اینها نیست. اگرچه یک چیز مسلم است: هرچه بیشتر درونگرایی را درک میکنم با خودم و این مسأله راحتتر میشوم. بنابراین، تصمیم گرفتم که این مسئله را با خوانندگان در میان بگذارم. هدف این کتاب اطلاعرسانی دربارهی زندگی یک درونگراست و کمک به شما برای یافتن همین آرامش خاموشی که من دارم.

قسمتی از کتاب زندگی آرام در دنیای پرهیاهو (اتحاد درونگرایان):
در زبان فرانسه کلمهی «آدم ولگرد» در معنی کسی است که وقت تلف میکند یا پرسه میزند؛ اما شارل بودلرِ شاعر مفهوم جدیدی را از این کلمه ارائه کرد.
او در سال ۱۸۶۳، در کتابش نوشت: «همانطور که هوا عامل پرواز پرندگان و آب مایهی حیات ماهیهاست، اشتیاق و حرفهی او آمیختن با جمع و تماشا کردن مردم و مناظر است. برای یک آدم کاملاً ولگرد و تماشاگر مشتاق، این یک شادی گزاف است که خانهای بسازد، در میان سکون و جریان حرکات، در وسط ناپایداری و بیکرانی، از خانه دور باشد و همچنان همهجا خودش را در خانه حس کند. دنیا را ببیند، در مرکز دنیا باشد و همچنان از دنیا پنهان بماند؛ طبیعتی که زبان برای تعریفش الکن است. این تماشاگر شاهزادهای است که همهجا با نام مستعارش به شادی میپردازد.»
دکتر لاری هلگو، نویسندهی کتاب «قدرت درونگرا» این کلمه را به من معرفی کرد و نمیتوانم به توصیف بهتری برای یکی از بزرگترین لذتهای درونگرایان فکر کنم: نشستن و تماشا کردن.
من یک آدم ولگرد هستم. بسیاری از بهترین لحظات سفر من شامل نشستن و تماشا کردن است. در نیویورک، ساعتها را در سنترال پارک، از یک نیمکت به نیمکتی دیگر، برای تماشای صحنههای گذرا سپری کردم. همینطور، بهتنهایی زیر آفتاب طولانی تابستان در باغ مجسمه ویگلند در اسلو نشستم. در ونیز، من و همسرم، در یک کافه، زیر درختی بزرگ، ساعتها را میگذرانیدم و ونیزیهایی را تماشا میکردیم که دنبال کارشان میرفتند. در رُم، من و برادرزادهام هر روزمان را در جایی بیرون از معبد سر میکردیم. کارمان شده بود نشستن، خوردن و تماشا کردن. گفتوگو اختیاری بود.
نشستن و تماشا کردن بهمثابه یک ضیافتِ تمامعیار برای درونگرایان است. ما طرز راه رفتن، طرز لباس پوشیدن و گفتوگوهای بیاهمیت مردم را زیر نظر میگیریم. تلاش میکنیم بفهمیم که بوی یک مکان چگونه است. من تماشای تغییر نور بعدازظهر را دوست دارم. تلاش میکنم خانههایی را تصور کنم که مردم در انتهای روز، با سرهای پایین، به سویشان شتاب میکنند.
بعضی برونگرایان اصرار دارند تنها راهی که میتوانیم یک مکان را بشناسیم این است که با افراد آنجا دوست شویم، اما درونگرایان با این نظریه مخالفاند. ما با روشهای مختلفی مکانها را میشناسیم. اگر شما دو ساعت را در خانهی افراد بگذرانید، چشماندازی از زندگی آنها به دست میآورید. اگر شما دو ساعت را به صحبت با افراد در یک رستوران عمومی بگذرانید، نگاهی دزدکی به یک جهان کوچک دیگر میاندازید. اما اگر برای چند ساعت در مرکز شهر بنشینید، فرازونشیبهای زندگی در یک مکان را میبینید. ثروتمندان و فقیران و جوانها و پیرها را میبینید. آنچه مردم میخرند و میخورند را میبینید. میتوانید چگونگی معاشرت خانوادهها را ببینید. میبینید که مردم چگونه برای محل کار و مهمانی لباس میپوشند. مد محلی را میشناسید. اگر با حواس جمع بنشینید، چیزهای زیادی برای یادگرفتن وجود دارد.
درونگرایان فقط به هنگام سفر ولگرد نیستند. ما از ولگرد بودن در مهمانیها نیز لذت میبریم. اگر نتوانیم وارد گفتوگویی بشویم که دوست داریم یا حتی در میان گفتوگوها دوست داریم که بنشینیم و مردم را در اطرافمان تماشا کنیم. برونگرایان معمولاً سعی میکنند درونگرایان را به میدان بکشند، با فرض اینکه اینجا جایی است که تمام لذت در آن قرار دارد. آنها عمیقاً برای ما احساس تأسف میکنند که آنجا در کناری نشستهایم و احتمالاً احساس غفلت و تنهایی میکنیم. آنها ما را میبینند و پیش خود میگویند بیمصرف و ما را مسخره میکنند، یا اینکه همه با هم ما را نادیده میگیرند که البته این از بین سه گزینه برای ما ارجح است؛ چرا که واقعاً ما خوشحال هستیم.