معرفی کتاب: روانشناسی پول
«روانشناسی پول»، با زیرعنوانِ آموزش کاربردی و جذاب موفقیت مالی، عنوان کتابی است به قلم مورگان هازل که نشر کلید آموزش آن را به چاپ رسانده است. موفقیت مالی سخت نیست. مهارت آسانی است که نحوه رفتار در آن از دانش مهمتر است. اسم این مهارت «روانشناسی پول» است. هدف کتاب حاضر این است که به همه کمک کند تصمیمات مالی بهتری بگیرند. در این کتاب ۲۰ گزینه از مهمترین اشتباهها و دلایل رفتار بد مردم درباره پول توضیح داده شده است.
شاید میزان تجربهی شما در زمینهی پولسازی نسبت به تجربهی کل دنیا عدد بسیار بسیار ناچیزی باشد، اما ممکن است نحوهی تفکرتان ۸۰ درصد کل دنیا باشد. بنابراین، ممکن است دو نفر که به یک اندازه باهوش هستند، دربارهی علت بحرانهای اقتصادی، سرمایهگذاری درست، اولویتبندی، میزان ریسک و مسائل دیگر نظر کاملاً متفاوتی ارائه بدهند.
همه فکر میکنیم میدانیم دنیا چگونه پیش میرود، اما فقط بخش خیلی کوچکی از آن را تجربه کردیم.
میشل باتنیک، سرمایهگذار است او میگوید: «بعضی از اتفاقها را باید تجربه کرد تا بشود آنها را درک کرد.» همهی ما به شکلهای مختلف قربانی این حقیقت هستیم.
سال ۲۰۰۶، اولریک مالمندیار و استفان ناگل دو اقتصاددان از دفتر ملی پژوهش اقتصادی تحقیقات انجامشده در زمینهی امور مالیِ مصرفکننده طی پنجاه سال اخیر را مطالعه کردند، مطالعهی مفصلی دربارهی رفتار امریکاییها با پول صورت گرفت.
در نظریه میگویم: «هرکس باید براساس اهداف و شرایط مناسب خودش سرمایهگذاری کند»، اما در عمل کسی این کار را انجام نمیدهد. این دو اقتصاددان فهمیدند تصمیمگیریهای افراد در زمینهی سرمایهگذاری بهشدت به تجربهی سرمایهگذاران همنسل خودشان وابسته است، بهخصوص تجربیات اوایل بزرگسالی آنها.
اگر در دورهای بزرگ میشدید که تورم زیاد بوده، در مقایسه با کسانی که تورم کمتری را تجربه کردند، بعداً در زندگی پول کمتری صرف خرید اوراق بهادار میکردید. اگر در دورهای بزرگ میشدید که اوضاعِ بازار سهام خیلی خوب بوده، در مقایسه با کسانی که اوضاع بد بازار سهام را تجربه کردند، بعداً در زندگی، پول بیشتری صرف خرید سهام میکردید.
این دو اقتصاددان نوشتند: «طبق یافتههای ما میزان تمایل افراد سرمایهگذار به ریسک کردن، بستگی به گذشتهی خودِ آنها دارد.»
نه به هوش ربطی دارد، نه تحصیلات و نه کارکُشتهبودن. فقط به شانس شما بستگی دارد که کِی و کجا به دنیا آمدهاید.

قسمتی از کتاب روانشناسی پول:
در کازینوهای لاسوگاس، نمونههای موفقی از رفتارهای مالی هوشمندانه را میشود پیدا کرد. البته، همهی افرادی که آنجا هستند، اینطور رفتار نمیکنند، اما گروه بسیار کوچکی که بلکجک بازی میکنند، با رفتارشان یک چیز خیلی مهم دربارهی مدیریت پول به افراد معمولی یاد میدهند: اهمیت فضای خطا.
این بازی اصول سادهای دارد، هیچکس نمیداند کارت بعدی چیست که توزیعکنندهی کارت بیرون میکشد، اما اگر بدانید کدام کارتها تا الان بیرون آمدند، آنوقت میتوانید حساب کنید کدام کارتها هنوز باقی ماندهاند. با این کار میتوانید تا حدی حدس بزنید کارت بعدی چیست؟
بهعنوان بازیکن اگر احتمال آمدن کارتهایی که دلخواه شماست، زیاد باشد، پول بیشتری شرطبندی میکنید و اگر احتمال آمدن کارتهایی که به ضررتان است، بیشتر باشد، پول کمتری وارد بازی میکنید.
روش انجام دادن کار برای ما مهم نیست. مهم این است که افراد میدانند این بازی احتمالات هست، نه قطعیتها. در هر دستِ بازی همه میدانند که شانس موفقیت دارند، اما این را هم میدانند که احتمال شکست هم هست. شاید در این حرفه عجیب به نظر برسد، اما استراتژی آنها مبتنی بر فروتنی است. فروتنی به این معنا که آنها نمیدانند و نمیتوانند دقیقاً بفهمند که اتفاق بعدی چیست؟ در نتیجه، به همین شکل بازی را ادامه میدهند. حساب کردن احتمال آمدن هر کارت به بازیکن خیلی کمک میکند، اما حتی اگر هم احتمال موفقیت زیاد بود، نباید پول زیادی شرطبندی کنید. چون اگر اشتباه کرده باشید، خیلی ضرر میکنید و پول کافی برای ادامهی بازی نخواهید داشت.
هیچوقت پیش نمیآید که آنقدر مطمئن باشید که بتوانید همهی ژتونهایتان را شرطبندی کنید. دنیا هیچوقت با کسی دائماً مهربان نیست. باید فضایی برای خطا در نظر بگیرید. باید طوری برنامهریزی کنید که طبق آن پیش نروید. کِوین لوییس، بازیکن موفق در کتاب «توزیعکنندهی کارت را بکشید بیرون» دراینباره مینویسد: «با اینکه ثابت شده ارزیابی کارتها جواب میدهد، اما این کار تضمین نمیکند که شما همهی دستهای بازی را ببرید یا هربار که به کازینو میروید، برنده بیرون بیایید. باید مطمئن شوید آنقدر پول دارید که بتوانید بدشانسیها را تحمل کنید.»
فرض کنید چند درصد احتمال موفقیت دارید. این یعنی چند درصد هم احتمال شکست وجود دارد. پس باید پول کافی بیاورید که شکستهای احتمالی را تحمل کنید. تجربه میگوید باید حداقل صد واحدِ پایه داشته باشید. مثلاً اگر با ده هزار دلار شروع میکنید، میتوانید خیلی راحت یک واحد صد دلاری بازی کنید.
تاریخ پر از ایدههای خوبی است که آنقدر زیاد مورد استفاده قرار گرفتند که از ایدههای بد نمیشود آنها را تشخیص داد. در نظر گرفتن فضایی برای خطا، یعنی آگاه هستید که قطعی نبودن، تصادفی بودن، شانس و در کل ناشناختهها، بخشی از زندگی هستند. تنها راه برخورد با آنها افزایش فاصلهی بین چیزی است که فکر میکنید اتفاق میافتد و چیزی که ممکن است اتفاق بیفتد، بهطوریکه همچنان بتوانید در روزهای بعد روی پا بایستید و ادامه بدهید.
بنجامین گراهام به مفهومش دربارهی حاشیهی امن مشهور و دربارهی آن مطلب مفصلی نوشته بود، اما در مصاحبهای خلاصهی این تئوری را مطرح کرد: «هدف حاشیهی امن، غیرضروری کردن پیشبینی است.»
در این عبارت ساده، قدرت زیادی نهفته است.